دنبال کننده ها

۱۰ آذر ۱۴۰۰

پدر بزرگ درختان
این درخت هزار و هشتصد سال از عمرش میگذرد هنوز و همچنان سر پا ایستاده است

عمامه


یکسالی از انقلاب گذشته بود و من در شیراز بودم . یک روز سوار تاکسی شده بودم و میرفتم تلویزیون.
توی خیابان زند یک آخوند ریقوی مردنی با یک عمامه سه منی جلوی تاکسی را گرفت و گفت : قصر الدشت .
راننده زیر پایش ترمز کرد و گفت :
- فرمودین کجا ؟
- قصرالدشت .
راننده تاکسی با همان لهجه غلیظ شیرین شیرازی گفت : آی من توی اون عمامه ات ریدم !
آخونده عمامه اش را بر داشت و گرفت جلوی راننده و گفت : کاکو ! آقای خمینی توی این عمامه بقدر کافی ریده ! حالا شمام میخواین توش برینین بفرما !
راننده ؛ در ماشین را باز کرد و گفت : نوکرتم آقا ! سوار شو ! هر جا بخوای میبرمت ! کرایه هم نده !

متانت انسان ایرانی در تحمل رنج

رویدا دهای تلخ و درد انگیز اصفهان را دنبال میکنم و با خود میگویم هیچ ملتی متانت انسان ایرانی در تحمل رنج را ندارد .
ایرانی ، مدام دشنام میشنود . از خویش واز بیگانه .
گهگاه که به خشم میآید خود نیز به خویش و مردم خویش دشنام میدهد .
اینکه : ایرانی دروغگوست
اینکه : ایرانی لافزن است
اینکه : ایرانی قابل اعتماد نیست
اینکه : ایرانی در برابر هر بادی سر خم میکند
اینکه : ایرانی تنها بخود می اندیشد
اینکه :ایرانی پست و پلید و یاوه و ابلیس است
وکار بجایی رسیده است که این مردم گریزی حتی در شعر شاعران بزرگی همچون مولانا نیز راه یافته است :
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
و یا اینکه :
با خلق روزگار سلامی و والسلام
تا گفته ای غلام توام میفروشنت
و حضرت مولانا پا را از این هم فراتر میگذارد و میفرماید :
آدمیخوارند اغلب مردمان
از سلام علیک شان کم جو نشان
خانه ی دیو است دل های همه
کم پذیر از « دیو مردم » دمدمه !
اینکه خلایق را دیو و دد و عوام کلانعام بدانیم و بدانند در جای جای شعر و نثر پارسی خودنمایی میکند
اما همین باصطلاح« دیو مردم » در طول قرنها و هزاره ها نشان داده اند که چه متانتی در تحمل رنج دارند .
تازیان آمدند کشتند سوختند و ماندند . چنگیزیان آمدند کشتند و سوختند و رفتند
تیموریان و ترکان غز آمدند ، کشتند و سوختند و رفتند
اما همین« دیو مردم » بارها و بارها با گران گوشان شمشیر به کف - چه بیگانه چه خویش - به مصلحتی و ضرورتی بامتانت و مدارا روبرو شدند تا آن موجهای سهمگین خون و جنون را از سر بگذرانند. و گذراندند .
شاید کسانی این متانت و مدارا را ترس و زبونی بنامند . اما چنین نیست
خویش و بیگانه بما دشنام میدهند .خود نیز دستکمی از بیگانگان نداریم ، اما و صد اما ، تصویر انسان ایرانی آن نیست و آنگونه نیست که در ذهن و ضمیر ما و دیگر مردمان است . این شرایط اجتماعی سیاسی اقتصادی است که از مردمانی نیک و نیک اندیش ، گرگانی درنده خو میسازد و با تغییر این شرایط انسان ایرانی به جایگاه و منزلت اصلی خویش باز میگردد

هر لحظه به رنگی بت عیار درآید

هر لحظه به رنگی بت عیار در آید
حبیب الله نو بخت از شاعران و روزنامه نگارانی است که بعد از شهریور بیست به اتهام همکاری با آلمان ها سالها در زندان متفقین بسر برد
او در یاد داشت هایش می نویسد :
من در فارس روزنامه بهارستان را انتشار میدادم و هر روز مورد بازخواست فرمانفرما - حاکم فارس - قرار میگرفتم . روزی فرمانفرما مرا احضار کرد و با تهدید گفت :
- شما روزنامه نویس ها خیال میکنید من از بالشویک می ترسم ؟تو خیال کرده ای اگر بالشویک بیاید تو و امثال تو پیش خواهد افتاد؟
من در میان امواج حیرت غوطه ور بودم که حضرت اقدس فرمودند :
- شما روز نامه نویس ها چه خیال میکنید ؟ مرا عبدالحسین فرمانفرما میگویند و اگر یک روزی بالشویک هم به این مملکت بیاید بازهم فرمانفرما فرمانفرماست ! جبه سرخی که دارم ترمه لاکی است و رنگ پرچم کمونیست هاست . می پوشم و پیش افتاده با ز هم ترا عقب میگذارم!

۷ آذر ۱۴۰۰

آرشی جونی و بابا بزرگ

میخواستم بروم پیاده روی. آرشی جونی خانه ما بود . کفش هایش را برداشت گذاشت جلوی من و گفت : بابا بزرگ ! کمکم کن کفش هایم را بپوشم .
پرسیدم: کجا میخواهی بروی عزیزم ؟
گفت : میخواهم با شما بیایم پیاده روی !
دو سه تا اسباب بازی و اتوبوس و کامیون برداشت و راه افتاد .
اینجا خانه مان جنگل است و کوه و سرازیری و سر بالایی .گهگاه آهوانی و بوقلمون های وحشی اینجا و آنجا جولان می‌دهند .
راه می افتیم . از کمرکش یک سربالایی بالا میرویم . ده دقیقه ای راه میرویم . یکباره وسط خاک و خل ها می نشیند و شروع میکند به اتوبوسرانی و کامیون رانی !
میگویم : آرشی جونی ! مگر قرار نبود پیاده روی بکنیم ؟
چند دقیقه ای با اسباب بازی هایش بازی می کند و راه می افتد .
ده پانزده دقیقه ای راه میرویم . میرسیم به دشتی هموار . دشتی سراسر سبز.
حالا سیل پرسش هایش بسویم سرازیر شده است :
بابا بزرگ ! اسم این درخت‌ها چیست ؟
بابا بزرگ ! آهو ها شب ها کجا می خوابند ؟
بابا بزرگ ! آهو ها شب ها سردشان نمی شود ؟
بابا بزرگ ! روی این تابلو چی نوشته ؟
بابا بزرگ ! درخت ها چند سال عمر میکنند ؟
چند قدم که میرویم دوباره گوشه ای روی علف ها می نشیند و بساطش را پهن میکند . با کامیون ها و اتوبوس هایش سیر انفس و آفاق میکند . از تپه ماهور ها بالا می‌رود . به چپ می پیچد . به راست می پیچد . در دنیای خودش غرق است
میگویم : آرشی جونی ! مگر ما نیامده ایم پیاده روی بکنیم ؟ پا شو راه بیفت! خیلی راه در پیش داریم
میگوید : بابا بزرگ ! ده دقیقه استراحت می کنیم آنوقت راه می افتیم .
just ten minutes
ده دقیقه منتظر میمانم . می بینم دل و دماغ راه رفتن ندارد .
میگویم : آرشی جونی ! ده دقیقه مان تمام شده ها ! پاشو راه بیفت .
میگوید : بابا بزرگ . هنوز هشت دقیقه دیگر باقی مانده!
خسته شده است پسرک نازنین شیرین زبان بابا بزرگ

۵ آذر ۱۴۰۰

این هم تازه ترین دستپخت دوست نازنینم واندر مهرداد
May be a closeup of 1 person and text
گیله مرد، مرد مردان!...
امسال روز شکرگزاری یا در واقع شب شکرگزاری! مصادف گشته است با زادروز خجسته ی دوست بسیار ارجمند و فرهیخته ی واندر!... یعنی حسن رجب‌نژاد (Sheykhani Gilemard) یا همان گیله مرد محبوب و رادمرد و بسیار دوست داشتنی!...
اینکه ایشان اول بوقلمون شکرگزاری را میل فرموده است و بعد کیک تولد!... ویا اول کیک تولد و بعد بوقلمون را! در هاله ای از ابهام قرار دارد و هنوز خبرش جایی درز نکرده است!... اما اینکه دعای خیر ما و میلیون ها ایرانی پشت سر این ادیب و طنزپرداز برجسته است!... بر هیچکس پوشیده نیست، چرا که گیله مرد بزرگوار، سال هاست به رایگان ما را از چشمه ی بی پایان دانسته های ادب و شعر و تاریخ!... بهره مند ساخته است و به شیوایی و گاه در قالب طنز و بیان خاطره، عطش مان را فرونشانده است!...
گیله مرد جان زادروزت بر همه ی ما خجسته است و شکرگزاری بابت این رویداد فرخنده از جناب باریتعالی! بی پایان است!... امیدوارم عمر پربارتان بسیار طولانی و سرشار از شادکامی همراه با تندرستی باشد!... و این تحفه ی درویشی را به عنوان کادوی تولد پذیرا باشید!!...
---- واندر مهرداد --

بلوای ملایان در مسجد گوهر شاد

غائله مسجد گوهر شاد و بلوای ملایان
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون پارس
Sattar Deldar 11 24 2021

در ستایش پیری

انگار همین دیروز بود . نوا جونی چهارسال پیش یک سکه یک سنتی به بابا بزرگ هدیه داده بود و گفته بود : بابا بزرگ تولدت موباراک !
این سکه را همان روز قاب گرفتم و توی کتابخانه ام گذاشتم . یکی از ارجمند ترین هدایایی است که در تمامی عمرم گرفته ام .
آن روز که سکه را بدستم داد گفت : گم نکنی ها !
رفیقم میگفت : پیری زیباست
گفتم : پیری کجایش زیباست؟
گفت : آنجا که نوه هایت از سر و کولت بالا میروند و میگویند : بابا بوزورگ! تاوالودت موباراک !
No photo description available.

۳ آذر ۱۴۰۰

آزادگان تهیدست اند

پس از اینکه میرزا جهانگیر خان شیرازی مدیر روزنامه صور اسرافیل در دوره استبداد صغیر بدست دژخیمان محمد علیشاهی اعدام شد ؛ مرحوم علامه دهخدا نیز همچون بسیاری از مبارزان و خرد ورزان ایرانی به تبعید رفت .
او ابتدا به پاریس رفت و مدتی در آنجا ماندگار شد . این مدت از نظر تنگناهای مالی سخت ترین سال های زندگانی دهخدا بود .
دهخدا خاطره ای از این روز ها را برای مرحوم دکتر محمد معین نقل کرده است و چنین میگوید :
" در آن روزها هیچ پولی از ایران بمن نمیرسید . ناچار روزی با یک سوی فرانسوی - که معادل یکشاهی آن روز گار بود - زندگی میکردم .
با این یکشاهی شاه بلوط می خریدم و بجای شام و ناهار میخوردم . یک روز صبح از شدت گرسنگی و ضعف نتوانستم از تختخواب پایین بیایم . در این زمان نامه رسان پست آمد و یک بسته کتاب و یک نامه از ادوارد براون ( خاور شناس انگلیسی ) برای من آورد .
براون کتاب ها را بمناسبت عید نوروز بمن هدیه کرده بود . نامه براون را باز کردم . نوشته بود : من و شما هر دو در راه آزادی می جنگیم . اجازه بدهید مبلغ مختصری لیره برای شما بفرستم .
در جواب نامه براون نوشتم : شما از کجا فهمیدید که من چیزی ندارم ؟ الحمدالله زندگانی من کاملا روبراه است و به هیچوجه به مساعدت مالی احتیاج ندارم ...."
در باره گشاده دستی و نوع پرستی دهخدا باید بگویم که : حق تالیف لغتنامه را هرگز نگرفت و خانه ای را که داشت فروخت و بخشی از از بهای آنرا برای پرداخت دستمزد همکاران و تنظیم کنندگان لغتنامه اختصاص داد .
به سرو گفت چرا میوه ای نمی آری؟
جواب داد که : آزادگان تهیدست اند .
May be an image of 1 person and text

بکشید ما را

ابو مسلم خراسانی که خلافت امویان را بر انداخت و عباسیان را بجای شان نشاند در نوزده سالگی به فرمان ابراهیم امام زمام امور خراسان بزرگ را بدست گرفت . او هنگامیکه به دستور منصور دومین خلیفه عباسی بقتل رسید فقط 36 سال داشت . ابومسلم در هفده سالی که بر خر مراد سوار بود بین سیصد تا ششصد هزار نفر از ایرانیان مخالف خود را کشت .
می بینید ؟ می بینید مرداب های وطن مان چه قهرمانانی تولید میکند ؟
- لابد اگر عمری به درازای عمر امام خمینی -لعنت الله علیه - میداشت دستکم یکی دو میلیون نفر را به دیار نیستی میفرستاد ..!