دنبال کننده ها

۲۶ اسفند ۱۳۹۸

موقعیت اضطراب


در این اوضاع احوالی که اضطراب و مرک بر جهان بشریت سایه افکنده و آوای ترسناک مرگ از اینسوی و آنسوی عالم به گوش میرسد ، گل های حیاط خانه ام بی هیچ هراس و اضطرابی شکوفا شده اند.
امروز صبح با گشت و گذاری کوتاه در حیاط خانه ام و تماشای گل هایی که پیام آور بهار و نوروز اند، با خودم گفتم غزالی حق داشت که میگفت : بیچاره تر از انسان هیچ موجودی نیست که گرفتار بیماری و درد و ترس و حسد و اضطراب است .
و آن یاس های سپید . آه ......آن یاس های سپید که با عطر دل انگیزش بخواب میرفتم و از خواب بیدار میشدم
آیا مرگ رخصتی خواهد داد که بار دیگر با عطر دلنشین یاس های سپید نازنینم بخواب بروم و از خواب برخیزم ؟
نمیدانم .
رخصت زیستن را
دست بسته دهان بسته گذشتم
دست و دهان بسته گذشتیم
و منظر جهان را
تنها از رخنه تنگ چشمی حصار شرارت دیدیم
و اکنون
آنک در کوتاه بی کوبه
در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت ...

۲۵ اسفند ۱۳۹۸

شصت و هفت سال


همسرش در خانه سالمندان است . امروز شصت و هفت سال از ازدواج شان میگذرد.
پیرمرد ، میخواهد شصت و هفتمین سالروز ازدواج شان را کنار همسرش جشن بگیرد .
به او میگویند بسبب اشاعه ویروس کرونا همه ملاقات ها و دیدار ها ممنوع شده است
پیرمرد روی مقوای سفید رنگی که با تصویر چند قلب مزین است چنین می نویسد : شصت و هفت سال است که دوستت دارم و همچنان دوستت خواهم داشت . آنگاه مقوا را بدست میگیرد و به همسرش که آن بالا پشت پنجره تماشایش میکند نشان میدهد .
کدام شاعر بود که میگفت : عشق به هزار زبان سخن میگوید ؟

جلب سیاحان


آقا ! ما از هر چه آخوند و شیخ و ملا و آیت الله - چه عظمایش چه غیر عظمایش - و همینطور از هر چه که رنگ و بوی جمهوری نکبتی اسلامی دارد بیزاریم و میخواهیم سر به تن هیچ فقیه و امام و رهبر معظمی نباشد اما همین جمهوری نکبتی اسلامی را بخاطر دو تا کارش ستایش می کنیم
یکی اش این است که نام این سازمان عریض و طویل جلب سیاحان را به سازمان ایرانگردی و جهانگردی تغییر داده ؛ دیگر اینکه خدا را صد هزار مرتبه شکر دیگر صدای نکره شماعی زاده را از رادیو تلویزیونش پخش نمیکند
میخواهید بما فحش بدهید ؟ بفرمایید

۲۴ اسفند ۱۳۹۸

من و دخترم


دخترم - آلما- روزی ده بار بمن زنگ میزند که : بابا ! حالت خوب است ؟
میگویم : آره بابا جان ! حالم خوب است. چیزیم نیست . بادنجان بم هم آفت ندارد
با لحن یک فرمانده کل نیروهای مسلح می‌گوید : چرا فروشگاه را نمی بندی ؟ مگر نمیدانی جان تان در خطر است ؟ اگر کرونا بگیری جان سالم بدر نمی بری ها ! خیال کن ده هزار دلار ضرر کردی . اگر بمیری آنوقت جواب نوا و آرشی را چی بدهم ؟
میگویم : نگران نباش بابا جونی ! هنوز که هیچ خبری نیست . همه فروشگاهها و سوپر مارکت ها هم که باز هستند . اگر لازم شد می بندیم
دخترم سفارش پشت سفارش میکند که فروشگاه را ببندم و از خانه بیرون نروم . به مادرش هم زنگ میزند و می‌گوید : از خانه بیرون نروی ها
البته خودم هم دلم میخواهد فروشگاه را ببندم اما به خودم میگویم : ببندم کجا بروم ؟ اگر دو روز خانه نشین بشوم پاک دیوانه میشوم . مگر چقدر میشود کتاب خواند ؟ مگر چقدر میشود تلویزیون نگاه کرد ؟ مسافرت که نمی‌شود رفت . دیدار دوستان و رفیقان هم که ممنوع است . رستوران و باشگاه و استخر و سینما هم که تعطیل است . در چنین شرایطی آدمیزاد اگر از کرونا نمیرد از بیهودگی و بیکارگی و بقول عرب ها از تبطل دقمرگ میشود 
مگر میشود ده روز پانزده روز توی خانه نشست و در و دیوار را نگاه کرد ؟
خداوند این آقای امام خمینی را در آن دنیا با اولیا و انبیا و ایضا با لنین و مائو و برادران توده اکثریتی و حجت الاسلام جناب آقای فیدل کاسترو محشور بفرماید ! در زندان آقای امام خمینی در همان دوران طلایی ! آدم را میگرفتند می انداختند توی یک سوراخی که هیچ روزنه ای به هیچ جا نداشت . هیچ صدایی هم از هیچ جایی شنیده نمیشد . نور و روشنایی هم نبود . باید روی کف سیمانی سرد و نمناک می نشستی و در آن ظلمات خدا خدا میکردی سوسکی ، مورچه ای ، مگسی ، کرمکی ، چیزی از یک سوراخ سنبه ای بیاید تا بتوانی با او رفیق بشوی و درد دل کنی
دو روز بعد که برایت دویست سال میگذشت یک آقای بوگندوی ریشوی مسلمان نماز خوانی از راه میرسید و کاغذ و قلمی جلویت میگذاشت و میگفت بنویس
و تو هم برای اینکه از آن دخمه ظلمانی خلاص بشوی گناهانی را گردن میگرفتی که از زمان حضرت آدم تا دوران طلایی امام خمینی از فرزندان حضرت حوا سر زده بود . حتی کار بجایی میکشید که حاضر بودی یکی از برادران مومن مسلمان طنابی بیاورد و ترا در همان دخمه ظلمانی به دار بیاویزد تا از آن نکبت و حقارت و شکنجه و تنهایی خلاص بشوی . فی الواقع تن رها کن تا نخواهی پیرهن
حالا هم گویادوباره داریم بر میگردیم به عصر طلایی امام خمینی 

۲۲ اسفند ۱۳۹۸

پهلوانی را بغلتاند خسی


این آقای کرونا انگار آمده است تا همه جهان را زیر و رو کند . هیچکس نمیداند فردایش چگونه خواهد بود . هیچکس نمیداند فرجامش چیست
رفیقم زنگ میزند و می‌گوید : حسن جان ! فردا میآیی با رفیقان ناهاری بخوریم ؟
میگویم : نه ! فردا گرفتارم.
می‌گوید : سعی کن بیایی . کسی چه میداند؟ شاید این آخرین ناهاری است که با هم می خوریم
یاد آن شعر مرحوم وثوق الدوله می افتم که گویی برای روزگار اکنونی ما سروده است
چون بد آید هر چه آید بد شود
یک بلا ده گردد و ده صد شود
آتش از گرمی فتد ، مهر از فروغ
هندسه باطل شود منطق دروغ
پهلوانی را بغلتاند خسی
پشه ای غالب شود بر کرکسی

مهدی نیا ! مهدی نیا


کرونا از سرزمین چین و‌ماچین پرگرفت
‏آمد و اعضای فامیل مرا در برگرفت
‏بار اول محسن شش ساله‌ام شد مبتلا
‏من ز محسن، اصغر از من، فاطی ازاصغر گرفت
آقا ! دور از جان شما اینجا در شهر ما اوضاع خیلی قاراشمیش شده. هر چه بیمار کرو نایی و طاعونی و جذامی و شقاقلوسی بود برداشته اند از چین و ماچین و اقالیم سبعه آورده اند اینجا چپانده اند توی یک پایگاه هوایی که با خانه مان دو سه کیلومتری فاصله دارد
ما صبح که ازخانه بیرون میرویم از ترس اینکه نکند انفاس قدسی این کروناییان مارا هم مبتلا بکند بجای اینکه از بزرگراه شماره هشتاد برویم ، راههای پر پیچ و خم کوهستانی را پیش میگیریم و از کوه و کتل خودمان را میرسانیم سر کار مان .
از آنطرف، ما مثل سربازانی هستیم که در خط مقدم جبهه هستند . یعنی روزها در فروشگاه مان با صدها کور و کچل و پیر و پاتال تر از خودمان سر و کار داریم که تک و توک شان عینهو ماشین دودی های عهد شاه شهید سرفه می‌کنند و ما نمیدانیم از قبیله کروناییان اند یا بادوایزریان ! لاجرم روزی سیصد بار دست و روی مان را می شوریم و دست به دامان حضرت ثامن الائمه و همشیره محترمه شان میشویم که ما را از بلیات ارضی و ارزی و سماوی و کرونایی محفوظ و محروس نگهدارند اما بدبختی اینجاست که شنیده ایم متاسفانه نه تنها حضرت علی بن موسی الرضا و همشیره مکرمه شان بلکه حجت بن حسن عسخری! و همه حرامزادگان اهل بیت یکی پس از دیگری در چنبر ناخوشی کرونا گیر افتاده و حضرت حجت بن حسن عسخری ! که قرار بود همین جمعه از چاه جمکران ظهور بفرماید تا اطلاع ثانوی در قرنطینه هستند و ممکن است خودشان بزودی به لقاالله بشتابند .
بنا بر این از امت اسلام عاجزانه میخواهیم از دادن شعار انقلابی « مهدی بیا مهدی بیا »خود داری فرموده و این شعار را به «مهدی نیا مهدی نیا » تغییر دهند
خودمان هم اگر انشاالله تعالی از چنگ عالیجناب کرونا جان سالم بدر بردیم میآییم اینجا دوباره برای تان بلبل زبانی میفرماییم
 فی الحال  وضو گرفته و هفت قدم بطرف قبله منوره بر داشته وبفرموده جناب آقای عظما سرگرم خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه هستیم تا انشاالله تعالی این بلای عظما را که از خود آقای عظما بزرگ‌تر و آدمکش تر  است از سر بگذرانیم
لطفا مزاحم نشوید !
ضمنا یادتان باشد که آقای « الله» از همه گردن کلفت تر است حتی از عالیجناب کرونا و عالیجناب امام زین العابدین بیمار 

۲۱ اسفند ۱۳۹۸

وبا ، میدان بلا


زنده یاد خانم دکتر هما ناطق در کتاب ارزشمند « مصیبت وبا وبلای حکومت » گزارش مستندی به نقل از منابع تاریخی و یا دداشت های فرنگیان مقیم ایران در باب شیوع بیماری وبا در ایران در عصر قاجار بدست میدهد که شباهت های شگفت انگیزی با روزگار دوزخی کنونی و موقعیت اضطرار و اضطراب مردم ایران امروز دارد .
او می نویسد : اهمیت وبا تنها در میزان کشتار و کاهش جمعیت نبود . درک اجتماعی کسانی هم که شاهد این کشتار بودند نکته مهمی بود 
آنان در یافتند که قربانیان این بلا در درجه اول تنگدستان بودند .یا « مزاج ها استعداد داشت وتاب مقاومت جسمانی نبود و یا فقر راه فرار از میدان بلا را می بست
دکتر فوریه پزشک دربار ناصر الدین شاه گواهی میدهد که « این تلفات بیشتر به فقرا که وسیله فرار نداشتند و بعلت تنگدستی بیشتر در معرض خطر قرار می گرفتند » وارد آمد .
به این معنی هم توجه میکردند که سبب کشتار وبا در روسیه این بود که سال قبل گرانی بود « مردم قوت نداشتند که بتوانند معیشت کنند ، امسال هم بدتر شده و مردم تهیدست تلف شده اند تا چه رسد به ایران که مردم فقیر شده اند . فرش زیر پا و گذران ندارند
پس آنان که « مثل برگ خزان می ریزند ، بیشتر فقرا و ضعفا هستند که رنجور و بی بنیه اند
و امین الضرب با هشیاری نوشت : این تلفات همه از ناخوشی وبا نبود ، بلکه مردم ایران ناخوش و آماده بودند که اینچنین زیاد از اندازه مردند
حالات ولایات هم بهتر از پایتخت نبود . «در قم ، توانگران و ملایان که استطاعت و قدرت رفتن به دهات را داشتند رفتند و فقرا که نتوانستند بروند ماندند ‌و علی الاتصال تلف شدند ، امیدشان به خدا بود وکارشان صبح تا شام عزاداری و سینه زنی
از رشت که وبا در آنجا تمامی نداشت نوشتند که « مردم یکسره مایوس هستند از خودشان » . حکام که رفته اند ، اما مردم ؟« الان با یکنفر هستید در کمال سلامتی. سه ساعت بعد خبر میدهندوارد گور شد
رشت طوری مغشوش شده است که الحال که عریضه عرض میکنم ضعیفه ای از عمله جات کارخانه ابریشم رفت سر چاه آب بیاورد . دیر کرد . رفتند دنبال او . مرحومه شده بود
« سابقا مرگ یکساعت و دو ساعت دیده شده بود اما بر سر چاه برود آب بیاورد، دیده نشده بود که آنهم دیده شد
این هم گفتنی است که در فاصله سالهای۱۲۱۱ تا ۱۲۹۷ هجری قمری بیماری وبا در ایران هزاران نفر را کشت

۲۰ اسفند ۱۳۹۸

زنان تاریخ ساز


مجله تایم تازه ترین شماره خود را به معرفی یکصد تن از زنان تاثیر گذار قرن اخیر اختصاص داده است
در میان نام های آشنا و نا آشنا ، نام خانم ثریا طرزی ملکه افغانستان و همسر پادشاه پیشین آن کشو ر - امان الله خان - نیز دیده میشود که بسبب داشتن دیدگاه‌های مدرن و ایده های پیشرو در باره حقوق زنان ،بعنوان یکی از زنان تاثیر گذار صد سال گذشته برگزیده شده است .
ملکه ثریا طرزی بسال ۱۹۲۶ علیرغم مخالفت شدید رهبران دینی، سنت چند همسری را الغا و در انظار عمومی حجاب از سر بر گرفت و نخستین مدرسه ویژه دختران را در کابل پی افکند
او همراه مادرش نخستین مجله مخصوص زنان را که « ارشاد نسوان» نام داشت منتشر کرد و از زنان افغانستان خواست پیگیرانه در بنای یک ملت جدید مشارکت کنند
در سال ۱۹۲۶ امان الله خان پادشاه افغانستان خطاب به مردم آن کشور گفت : من شاه شما هستم اما همسرم ملکه ثریا وزیر آموزش و پرورش شماست .
متاسفانه در میان اسامی زنان تاثیر گذار قرن گذشته هیچ نامی از زنان ایرانی دیده نمی‌شود در حالیکه در صد سال گذشته ما زنان بسیاری داشته ایم که با شجاعتی باور نکردنی به جنگ سنت های دیرپایی که همچون زنجیری به دست و پای شان پیچیده بود رفته اند و با تحمل مرارت ها و رنجهای بسیار هرگز از پای ننشسته اند. زنانی همچون بی بی فاطمه استرابادی. محترم اسکندری. طاهره قره العین. پروین اعتصامی. صدیقه دولت آبادی. سیمین بهبهانی . مریم فیروز .خانم باغچه بان . قمرالملوک وزیری . فرخ رو پارسای. هاجر تربیت. زینب پاشا . فروغ فرخزاد. نسرین ستوده، نرگس محمدی ، سپیده قلیان و بسیارانی دیگر که در صفحات تاریخ از آنان به نیکی و نیکنامی یاد خواهد شد.
در میان نامهای آشنا و نا آشنای یک قرن گذشته اسامی کسانی همچون ویرجینیا وولف،فرانسیس پرکینز . ویرجینیا هال ، اوا پرون ، سیمون دو بوار ،اله نور روزولت، لوسیل بال . روسالیندا فرانکلین ، ژاکلین کندی، آنجلا دیویس ،ایندیرا گاندی، پرنسس دیانا ، تونی موریسن ، ملیندا گیتس، میشل اوباما ، ملاله یوسف زای ، و روت گینسبرگ دیده میشود

۱۹ اسفند ۱۳۹۸

میان دو سنگ آسیاب


امروز خواندن کتاب A Man of the Theater نوشته ناصر رحمانی نژاد هنرمند فرهیخته و فروتن عرصه تئاتر را به پایان بردم .
کتاب به زبان انگلیسی با نثری پخته و روان نوشته شده و روایت صادقی است از پنجاه سال سانسور و تحقیر و زندان و شکنجه اهل هنر .
بهنگام خواندن این کتاب همواره این شعر صائب تبریزی در ذهن و ضمیرم جولان میداد که :
روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان
بخت سیاه اهل هنر سبز میشود
با خواندن این کتاب در کوچه پسکوچه های غبار آلود و غمزده تهران همچون باغ فردوس و چاله میدان و سنگلج و دروازه دولاب وجوادیه و نازی آبادپرسه زدم و در آیینه غبار گرفته تاریخ چهره کسانی چون طیب حاج رضایی و اصغر قاتل را به نظاره نشستم و از نمایش های تخت حوضی و سیاه بازی نقبی به تئاتر آناهیتا و تئاتر نصر و لاله زار و تالار رودکی زدم.
همپای نویسنده اش به سیستان و بلوچستان سفر کردم و به دست های آن گروهبانی که چند تومانی قرضش داد تا از آن مخمصه اعجاب انگیز بگریزد بوسه زدم
به اوین و زندان قصر و کمیته مشترک و شکنجه گاههای عصر طلایی سرک کشیدم ‌و شاهد خاموش شکنجه ها و درد ها یش بودم
در آن محضری که دست در دست حوا گذاشت حضور یافتم و با دلهره و شادمانی شاهد پیوند « آدم و حوا» بودم و چندی بعد زایش«خورشید» زندگی اش را با او شادمانه جشن گرفتم .
از تلاش ها و رنج‌ها و مرارت هایش برای به صحنه بردن نمایشنامه ای از ماکسیم گورکی باخبر شدم و همراه او بر فرجام دردناک آرزوهایش گریستم
این کتاب صرفا یک خاطره نویسی نیست . بلکه مروری است بر یکدوره پنجاه ساله از رنج‌ها و مشقت های هنرمندی که هیچ آرزویی جز بر صحنه بردن نمایش ندارد و در چنبر سانسور دولتی له و لورده میشود
این کتاب سند پایمردی انسان هنرمندی است که بر دیوارهای بلند و سیاه سانسور مشت میکوبد و میخواهد یک تنه به پیکار سیستمی برود که با دستگاه جهنمی تفتیش عقایدش هیچگونه نقدی را بر نمی تابد و معترضان را با زندان و شکنجه به عقوبتی جانفرسا محکوم میکند
شیوه نوشتاری کتاب با داستان های ماکسیم گورکی پهلو میزند و کند و کاو‌در جزییات ماجراهای شگفت ،  آنرا جذاب تر و خواندنی تر میکند
این کتاب روایتی صادقانه و خالصانه از روزگار دوزخی هنرمندان متعهد ایرانی است که در سنگ آسیای دو رژیم تبهکار له شده اند
این کتاب آیینه تمام نمایی از حقارت و زبونی سازمانهای پر مدعایی همچون حزب توده و فداییان اکثریتی است که با در یوزگی در بارگاه ملکوتی ملایان! مرداب متعفنی بنام حکومت نکبت اسلامی را برای ما به ارمغان گذاشتند .
من این کتاب را با اشتیاق خواندم و لذت بردم و دریغم آن است که مردم ما اهل خواندن کتاب نیستند و میانه ای با کتاب و کتابخوانی ندارند
امید اینکه ترجمه فارسی این کتاب نیز بزودی در دسترس اهل کتاب قرار گیرد.

زندگی .... و دیگر هیچ


خاكى كه بزير پاى هر نادانى است
كف صنمى و چهره ى جانانى است
هر خشت كه بر كنگره ى ايوانى است
انگشت وزير يا سر سلطانى است
پير مرد ، هشتاد و چند سالى از عمرش گذشته است . صبح كه ميشود دوشى ميگيرد و صورتى صفا ميدهد و عطر و پودرى به خودش ميمالد و مى آيد توى كتابخانه ى شهر ما . داوطلبانه كتابدارى ميكند .
من هر وقت گذرم به كتابخانه مى افتد مى بينم كه سر حال و قبراق اينطرف و آنطرف ميدود و سر به سر این و آن ميگذارد . تا مرا مى بيند دستى برايم تكان ميدهد و اگر جوك تازه اى شنيده باشد با آب و تاب برايم تعريف مى كند و خودش بيشتر از من غش و ريسه ميرود .
اسمش آرتور است اما بيشتر دوست دارد. " آرت " صدايش كنند . با وجودى كه هشتاد و چند سالى از عمرش ميگذرد صورتش چنان صاف و پوستش چنان براق است كه گويى هنوز دارد حول و حوش پنجاه سالگى پر سه مى زند .
پریروز كه پس از دو سه هفته به كتابخانه رفته بودم ديدم آرتور همچنان قبراق و سرحال به اينسو و آن سو ميرود و كار خلايق را راه مى اندازد . سلام و عليكى با من كرد و گفتم : چطورى آرت ؟
گفت : هر روز صبح وقتى از خواب بيدار مىشوم ، اولين كارى كه ميكنم اين است كه نگاهى به ستون مردگان روزنامه ى محلى مى اندازم و چون مى بينم نام من در ميان نام مردگان نيست شاد و خوش و خندان دوشم را مى گيرم و صورتم را شش تيغه ميكنم و عطر و پودری به خودم ميمالم و مى آيم اينجا تا از زندگى ام لذت ببرم .......