دنبال کننده ها

۱۸ خرداد ۱۴۰۲

آدم نمی شوم


در کرمانشاه زمانی می خواستند تعزيه ی هبوط «آدم» را نمايش بدهند.
به دنبال کسی می گشتند که نقش «آدم» را بازی کند. اتفاقا ً کسی را يافتند که برای اجرای اين نقش بسيار مناسب بود، اما هر چه به او اصرار کردندزير بار نمی رفت و جمله ای را هم که پشت سر هم تکرار می کرد اين بود :
« مرا بکشيد هم آدم نمی شوم !»
May be an image of text that says 'shutterstock.com 127399649'
All reactions:
Bijan Abhari, Monty Fatemi and 53 others

حکومت حسینقلیخانی


حکومت حسینقلی خانی !
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 06 07 2023

سفلگان

نقل است که ذوالنون گفت:
مرا دوستي بود فقير . وفات کرد. او را به خواب ديدم. گفتم: خداي با تو چه کرد؟
گفت: بيامرزيد و گفت:
بيامرزيدم تو را بدان سبب که از سفلگان دنيا هيچ نستدي با همه احتياج!
تذکره الاولیا - عطار

۱۶ خرداد ۱۴۰۲

پیاده روی نکنید آقا !

کفش و کلاه میکنم میخواهم از خانه بزنم بیرون.
زنم می پرسد : کجا؟
میگویم : میخواهم بروم دو چرخه سواری!
میگوید : بهتر است بجای دوچرخه سواری برو ی پیاده روی.
می پرسم : چرا؟
میگوید : توی این سن و سال میافتی دست و بال ات را میشکنی برای مان درد سر درست میکنی!( حالا خوب شد نگفت پیری و معرکه گیری؟)
میگویم: خانم جان! سیصد دلار پول دو چرخه داده ام . یعنی شما میفرمایید بگذاریم دوچرخه مان همینطور توی گاراژ بماند خاک بخورد ؟
میگوید :اگر دست و بال ات بشکند به این آسانی ها خوب شدنی نیست ها ! از خر شیطان بیا پایین !
زن مان نمیداند ما در جوانی های مان موتور سوار میشده ایم . آنهم چه موتوری ! دو برابر قد و قواره مان بود . از آن موتورهایی بود که میگفتند چوپا. نمیدانیم ساخت کجا بود .قد و قواره ای داشت دو برابر هیکل مان .
میرفتیم یکشاهی صنار جمع میکردیم از اکبر آقا موتور کرایه میکردیم سوار میشدیم توی جاده ها جولان میدادیم( اول ها می ترسیدیم نکند اکبر آقا با دیدن هیکل ریقوی مردنی مان به ما موتور کرایه ندهد )
یکبار که از سر بالایی بقعه شیخ زاهد گیلانی بالا میرفتیم چنان کله معلقی زدیم که کارمان به شفاخانه و شکسته بند کشید.
حالا پس از پنجاه شصت سال هنوز نشانه های آن شکستگی بین ابروهای ما پیداست
البته اعتراف میکنیم میل موتور سواری در ما همچنان باقی ماند و گهگاه به خودمان میگوییم چطور است برویم یک موتور سیکلتی بخریم از این تپه ماهور ها بالا پایین برویم اما کو جرات اش؟
حیف که زود پیر شدیم ولی نمیدانید هنوز چه سودا ها که در سر نداریم
ما که مثل همه مردهای ایرانی به حرف ها و پند های حکیمانه زن مان گوش نمیدهیم ! لاجرم آمدیم رفتیم توی گاراژ بلکه بتوانیم یواشکی دو چرخه مان را برداریم بزنیم به چاک جاده . اما قبل از آن توی همین صفحات فیس بوق دیدیم آقای محترمی یک بحر طویل در مضار دو‌چرخه و دو چرخه سواری نوشته و میگوید دوچرخه سواری یعنی مرگ آرام اقتصاد جهانی!
ما را می بینی؟ گفتیم ای آقا ! ما نمی خواهیم نه در مرگ آرام نه در مرگ کشدار اقتصاد جهانی مداخله داشته باشیم . نکند فردا پس فردا همه کاسه کوزه ها را سر ما بشکنند !این بود که از خیر دوچرخه گذشتیم رفتیم پیاده روی .
اما اینکه چطور دوچرخه سواری می تواند به مرگ اقتصاد جهانی منجر بشود حالا خدمت تان عرض میکنیم :
ایشان از قول مدیر کل یکی از بانک های جهانی میفرمایند :
یک دوچرخه سوار برای اقتصاد کشور فاجعه می آفریند زیرا ماشین نمی خرد .
برای خرید ماشین هم وام نمی گیرد.
پولی برای بیمه پرداخت نمی کند .
سوخت هم نمی خرد.
برای نگهداری و تعمیرات دوچرخه هزینه ای پرداخت نمی کند.
پولی صرف پارکینگ نمی کند و
منجر به تصادفات شدید هم نمی شود!
دو چرخه سوار به بزرگراه های چند لایه نیاز ندارد.
به باشگاه ورزشی و داروهای لاغری هم احتیاجی ندارد زیرا چاق نمی شود!
این افراد سالم، برای اقتصاد جهانی فاجعه آفرین هستند زیرا پولی برای خرید انواع داروها نخواهند پرداخت.
آنها همچنین به بیمارستان و دکتر نیاز ندارند!
دوچرخه سواران هیچ چیز به تولید نا خالص ملی اضافه نمی کنند.
درعوض هر رستوران مک دونالد علاوه بر افرادی که بطور مستقیم در آن کار می کنند، حداقل سی تا شغل ایجاد می کند :
ده تا متخصص قلب
ده تا دندانپزشک
ده تا هم متخصص تغذیه!
ایشان میفرمایند: پیاده روی از آن هم بدتر است زیرا افراد پیاده، حتی همان دوچرخه را هم نمی خرند!
ای آقا! بهتر است تا اقتصاد جهان کن فیکون نشده همان پیاده روی را هم رها کنیم برویم رستوران مک دانولد یکی از آن ساندویچ های فرد اعلای آدم خفه کن نوش جان بفرماییم بلکه اقتصاد جهانی از مرگ مفاجات نجات پیدا کند

پیش بینی وضع هوا

دیروز رفته بودیم پیاده روی. حوالی شش بعد از ظهر بود .چهار قدم نرفته بودیم دیدیم آنچنان گرمایی است عرق از چار ستون بدن مان سرازیر شده است . پشیمان شدیم بر گشتیم خانه.گفتیم صبر میکنیم وقتی هوا خنک تر شد میرویم .
شب که شد رفتیم توی حیاط بنشینم ستاره ها را بشماریم . دیدیم بقول شیرازی ها چنان قره تراقی می زند زهره آدم آب میشود. گفتیم حالاست دچار برق گرفتگی بشویم به رحمت خدا برویم. آمدیم توی اتاق و پنجره ها را بستیم.
حالا صبح که پا شده ایم می بینیم چنان سرمایی شده است باید برویم دوباره بخاری روشن کنیم!
تلویزیون میگوید اینجا در چار قدمی ما برف باریده است ! مانده ایم حیران که خدایا اواسط ماه ژوئن و برف؟
این روز ها آدم وقتی میخواهد از خانه بیرون برود باید محض احتیاط با خودش چتر و باد بزن و دستکش و کلاه و پالتو بردارد .
بخاری خانه را هم فعلا منباب احتیاط باید دم دست نگهداشت .
یاد مرحوم منشی زاده بخیر ! میآمد رادیو میگفت گرمای هوای تهران فردا ۳۸ درجه سانتیگراد و آسمان تهران هم صاف و آفتابی خواهد بود!
فردایش میدیدی چنان بارانی میبارد که ممکن است تهران را آب ببرد. میگفتیم منشی زاده جان ! آخر این چه جور پیش بینی وضع هواست ؟
میگفت : ما یک چیزی میگوییم دیگر ! شما چرا باور میکنید ؟تازه همان زمانی که میگفت فردا تهران گرم و آفتابی خواهد بود با خودش چتر میآورد !
———
شیرازی ها به رعد و برق میگویند « قره تراق»
کاشکی یکی پیدا میشد به این گیله مرد امریکایی میگفت در زبان گیلکی به رعد و برق چه میگویند !
آسمان قرمبه؟؟
May be an image of 1 person
All reactions:

دریا خندید

دریا خندید
« گارسیا لورکا»
دریا خندید
در دور دست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.
ــ تو چه می‌فروشی
دختر غمگین سینه عریان؟
ــ من آب دریاها را
می‌فروشم، آقا.
ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت
چی داری؟
ــ آب دریاها را
دارم، آقا.
ــ این اشک‌های شور
از کجا می‌آید، مادر؟
ــ آب دریاها را من
گریه می‌کنم، آقا.
ــ دل من ، این تلخی بی‌نهایت
سرچشمه‌اش کجاست؟
ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا.
دریا خندید
در دوردست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان
برگردان: احمد جان شاملو
May be a black-and-white image of 2 people
All reactions:

در نیویورک

نیویورک بودیم. من و دخترم. شب رفتیم برادوی تماشای تئاتر. کمدی موزیکالHairspray را دیدیم .نیمه های شب آمدیم بیرون. برف میبارید. باید میرفتیم هتل مان. تاکسی گیرمان نمیآمد . آنوقت ها هنوز لیفت و اوبر وجود نداشت. یک جوانک سیاه پوستی جلوی پای مان ایستاد. پرسید کجا میروید؟ گفتیم فلان هتل.
گفت : سوار شوید.
سوار شدیم .
منتها وسیله نقلیه اش اتومبیل نبود. سه چرخه ای بود شبیه ریکشا ها . با سایبانی بر سرش.
شروع کرد پا زدن . برف همچنان می بارید . گفتیم و خندیدیم و رسیدیم هتل مان
دخترم گفت : میخواهم باهات عکس بگیرم.
عکس گرفتیم و خندیدیم.
بیست دلار در آوردم مزدش را بدهم . نمیگرفت . از ما اصرار و از او انکار.
بالاخره به زور بیست دلار چپاندم توی جیبش ..
و هنوز آن شب خوش و آن خاطره شیرین را در ذهن و ضمیرم مزه مزه میکنم.
All reactions: