دنبال کننده ها

۲۸ اسفند ۱۴۰۱

رگ نداری

در میان نویسندگان و روشنفکران ایرانی ؛شاهرخ مسکوب را بیش از همه دوست میدارم . او نماد کامل دانش و فروتنی بود .
مسکوب نه داعیه روشنفکری داشت نه ادعای درویشی ؛ اما یک دانشی مرد اصیل و واقعی بود
عشق عمیق او به فردوسی و شاهنامه چنان بود که میگفت : اگر فردوسی نبود زندگی من چقدر فقیر تر بود .
فردوسی از نگاه او روشنایی و بلندی بود
حسن کامشاد رفیق گرمابه و گلستان مسکوب که بیش از شصت سال با او دوستی داشت در کتاب ''حدیث نفس '' می نویسد :
... شاهرخ آدم بسیار شوخی بود .بیش از هر کس به خودش میخندید .من و او یک عمریکدیگر را دست انداختیم وبه ریش هم خندیدیم .
روز دومی که در بیمارستان به دیدنش رفتم دست چپش را که روز قبل سالم بود از بالا تا پایین پانسمان کرده بودند
گفتم : این چیست ؟
گفت : دیشب میخواستند سرم ها راکه مدتی است در دست راستم است به دست چپ وصل کنند ؛هر چه گشتند نتوانستند رگی پیدا کنند ودستم را مجروح کردند .
گفتم : چرا به آنها نگفتی ''من رگ ندارم '' ؟
لبخندی زد و گفت : آخه حسن ؛همه چیز را که نمی شود به همه کس گفت ؛هم خودت را لو میدهی هم دوستانت را ...

نوروز

…اهرمن ، برکت را از آب و گیاه گرفته بود . و باد را از وزیدن باز داشته بود .و درختان خشک شدند .و دنیا نزدیک به نابودی بود .
پس جمشید به قصد منزل اهرمن و پیروان او‌رفت و دیرگاهی آنجا بماند .و چون برگشت ، جهان به حالت فراوانی و باروری و مردم به اعتدال رسیدند .
در آن روز که جم برگشت مانند آفتاب طالع شد و نور از او می تابید و مردم از طلوع دو آفتاب در یک روز در شگفت شدند و آن روز را « نوروز» خواندند و جشن گرفتند.
و چون درختان خشک سبز شدند مردم به یمن این نعمت در هر ظرفی و طشتی جو کاشتند.
و سپس این رسم میان ایرانیان پایدار ماند.
از کتاب « آثار الباقیه »
ابوریحان بیرونی

دیگه نمیخواد نون بخری

میگفت : عموی بزرگم سال ۱۳۴۵ رفت نان بخرد ده سال بعد برگشت
پرسیدیم : کجا بودی عمو جان اینهمه سال ؟
گفت: میرفتم نان بخرم با دختری آشنا شدم میرفت هند باهاش رفتم هند
بعد از ده سال که عمویم برگشت پدر بزرگم واکنش اش این بود که گفت : ابراهیم ! دیگه نمیخواد بری نون بخری بابا !
May be an image of 1 person
All reactions:
155

نوروز این آقایان

میدانید که حاج سید عباس قمی ، محدث شیعی است و کتاب « مفاتیح الجنان » ایشان یکی از منابعی است که در حوزه های علمیه مورد استفاده قرار میگیرد .
در این کتاب یکی دو حدیث در فضیلت نوروز و آداب آن آمده بود اما پس از انقلاب پر شکوه این آقایان ، کتاب مفاتیح الجنان دستکاری و سانسور شد ‌ودر نسخه ای که در بهار ۱۳۶۸ توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی به چاپ رسید حدیث هایی که در فضیلت نوروز آمده بود حذف و یاوه های دیگری به آن افزوده شده است .
اکنون در این کتاب در باره آیین نوروز چنین آمده است :
« و اما اعمال عید نوروز . پس چنان است که حضرت صادق علیه السلام به معلی بن خنیس تعلیم فرمود که :
چون نوروز شود ، غسل کن و‌ پاکیزه ترین جامه های خود را بپوش و به بهترین بوها خود را خوشبو گردان ، ‌در آن روز روزه بدار !
پس چون از نماز پیشین و‌پسین و نافله های آن فارغ شوی چهار رکعت نماز بگزار . یعنی هر دو رکعت به یک سلام . و در رکعت اول بعد از حمد ، ده مرتبه سوره انا انزلنا بخوان و در رکعت دوم بعد از حمد ، ده مرتبه سوره قل یا ایهاالکافرون ، ‌‌در رکعت سوم بعد از حمد ، ده مرتبه سوره قل هو الله احد ، ‌در رکعت چهارم بعد از حمد ، ده مرتبه قل اعوذبرب الفلق و قل اعوذبرب الناس بخوان ، و بعد از نماز به سجده شکر برو .
چون چنین کنی گناهان پنجاه ساله تو آمرزیده شود و بسیار بگو یا ذوالجلال و الاکرام . »
تمام شد اعمال عید نوروز !
May be an image of 1 person, standing and outdoors
All reactions:
65

دختران
نباید خاموش بمانند
هنگامیکه
مردان
نومید و خسته
پیر می شوند
« شاملو»
May be an image of 1 person, standing and brick wall
All reactions:
112

۲۶ اسفند ۱۴۰۱

بهار آمده است

بهار آمده است
رفته بودم بیمارستان . آمدم بیرون چشمم افتاد به این درخت های پر شکوفه.
گفتم : ای بابا ! بهار آمده ما خبر نداشتیم ؟
امسال کالیفرنیا زمستان بدی داشت . آنقدر باران بارید آنقدر برف آمد خیال کردیم زمستان ما زمستانی بی بهار خواهد بود اما می بینم بهار از آن گوشه کنار ها خنده زنان سرک کشیده است و میگوید : هر زمستانی را پایانی است
هر سال
پشت شکوفه های بادام
یک تنه می رقصد
و با نای هزار مرغ خوشخوان می خواند
دخترک دیوانه ای
که هر تار مویش
به یک رنگ است
و هر بار نامش را می پرسی
سرخ میشود
و در چهچه بلبلی میگوید :
بهار
( شعر از : زیبا کرباسی )
All reactions:
67

یک مطلب خیلی مهم

یک آقایی به همشهری هایش گفت : اگر یک اسب زین کرده و صد تومان خرج سفر بمن بدهید یک مطلب خیلی مهمی را بشما خواهم گفت .
همشهری هایش هم یک اسب و صد تومان پول به آقا میدهند و تا دم دروازه شهر هم بدرقه اش میکنند .
آن مرد میگوید : آی مردم ! بلبل خیلی بد میخواند !
‏و به تاخت از آن شهر فرار میکند .
حالا اگر شما هم لطف بفرمایید صد دلار و یک اسب تازی بما بدهید ما هم یک مطلب خیلی مهمی را بشما خواهیم گفت
البته ملتفت منظورمان که هستید ؟

دزد هم دزد های قدیم

میگوید : توی یک کوچه پرت و خلوتی سلانه سلانه راه میرفتم . یک آقای موتور سواری آمد کنارم ایستاد . خیال کردم لابد دنبال آدرسی چیزی میگردد . پرسیدم : کاری داشتید ؟
قمه اش را در آورد گذاشت روی سینه ام و گفت : هرچی تو بساطت هست بریز بیرون !
همه اش دوازده هزار تومان پول توی جیبم بود با یک تلفن عهد عتیق. دوازده هزار تومان و تلفنم را دادم دستش و گفتم : به حضرت عباس همین را دارم !
پرسید : خانه ات کجاست ؟
گفتم : دروازه دولاب
گفت : بپر ترک موتور !
خیال کردم لابد میخواهد مرا ببرد جای خلوتی گردنم را بزند یا دل و روده ام را بریزد کف دستم
با ترس و لرز گفتم : راضی به زحمت سرکار نیستم به مرتضی علی !. پیاده میروم . دکترگفته است پیاده روی برای سلامتی آدم خوب است مخصوصا وقتی آدم شکمش خالی باشد !
با صلابت یک سردار پاسدار سرم نعره کشید که : بپر بالا !
نشستم روی ترک موتور . مرا برد دم ایستگاه مترو . آنجا پیاده ام کرد و گفت : برو ! دست علی به همراهت !
آقا ! این آقای دزد اگر بخواهد نامزد ریاست جمهوری اسلامی بشود من به ایشان رای خواهم داد . دزد با معرفتی است والله . به عمه جان و خاله جان و دختر خاله ها و پسر عمه ها هم خواهم گفت به او رای بدهند . دزد جوانمردی است به حرضت ابلفرض ! شما این دزد ها و قمه کش ها و لات هایی را که حالا وزیر و وکیل و سردار و سرلشکر و سپهبد و نمیدانم قاضی القضات شده اند نگاه کن ، لاکردار ها چنان می دزدند که دست چپ شان از دست راست شان خبر ندارد . بیخود نیست که از قدیم ندیم ها گفته اند : صد رحمت به کفن دزد اولی ! باز گلی به جمال این دزد علی دوست ! دزدی که آنقدر معرفت داشت پول متروی آن بنده خدای دزد زده را برایش بگذارد ، این دزدهای گردن کلفت مومن آش را با جاش میخورند خر را با آخورش