دنبال کننده ها

۱۸ آبان ۱۳۹۹

آقای فقر آور


یک آقایی بود بنام آقای فقر آور یا فخر آور!شاید هم آقای زجر آور . درست یادمان نیست . پدر پیری بسوزد .
بگمانم از همان آقاها بود که چهار روز و نصفی در زندان جمهوری نکبت اسلامی آب خنک خورده بود و یکباره از امریکا سر در آورده بود و شده بود رهبر اپوزیسیون مبارز !!
این آقای فقر آور گاهگاهی میآمد این تلویزیون های لس آنجلسی مدعی می‌شد نیم ساعت پیش با عالیجناب ترامپ فالوده خورده و شب گذشته هم شام مهمان ترامپ و همسرش بوده و متن قانون اساسی جدید ایران را هم همین دیشب سر سفره شام به آقای ترامپ داده و ایشان هم فرموده اند : واو!! (که همان wowخودمان باشد )
حالا چرا توی این هیر و ویر ما یکهویی یاد این آقای فقر آور افتاده ایم خودمان هم نمیدانیم !
راستش شکم مان را صابون زده بودیم یک شب همراه ایشان برویم کاخ سفید- پیش از آنکه برادران انقلابی آنرا به حسینیه تبدیل کنند - مهمان عالیجناب ترامپ بشویم و مختصری از دستپخت بانوی اول امریکا را همراه با یک فقره از آن ساندویچ های آدم خفه کن میل بفرماییم و بعدش هم بیاییم آروغ های سلطنت طلبانه بزنیم و فخر بفروشیم.اما انگاری این روزگار نابکار ، هم با ما و هم با آقای زجر آور سر ناسازگاری دارد و نمیگذارد هیچکدام از آرزوهای ما ن بر آورده شود.
کدام شاعر بود که میفرمود : ای بسا آرزو که خاک شده؟
ترامپیسم
پدیده ای بنام «ترامپیسم » بن مایه ها و کیستی جامعه امریکا را به عریانی نشان داد و دیدیم که این جامعه بظاهر قانونمند در ژرفای خود چه اندازه از نژاد پرستی و عصبیت جاهلی و نفرت و خشم و خود پرستی و خود برتر پنداری آکنده است .
همانگونه که انقلاب اسلامی گنداب های نهفته در ژرفای جامعه ایرانی را بیرون کشید و همچون تفی به صورت مان پرتاب کرد ترامپیسم هم ذات و ‌ذرات متعفن و پنهان جامعه امریکا را رونمایی کرد

دلسوزی

چند سال پیش دخترم همراه مادرش رفته بود نیویورک.
یک روز به مادرش گفت : بیا برویم CNN میخواهم آقای اندرسن کوپر را ببینم.
راه افتادند رفتند ساختمان CNN.آنجا دنبال آقای اندرسن کوپر میگشتند که دیدند آقای اندرسن با دوچرخه آمده است سر کارش.
رفتند چند دقیقه ای با او گپ زدند و عکسی گرفتند و رفتند دنبال کارشان.
حالا با این اوضاع احوالی که پیش آمده ما دل مان نه تنها برای اندرسن کوپر بلکه برای همه کارکنان و گوینده های CNN میسوزد.
اگر خدای ناکرده زبانم لال رویم به دیوار آقای ترامپ این انتخابات را ببازد طفلکی آقای اندرسن کوپر باید بجای دوچرخه با تانک و نفر بر زرهی سرکارش بیاید !خودمان هم شاید مجبور بشویم موهای مان را رنگ بزنیم و یک فقره از این لنز های آبی توی چشم مان بگذاریم تا یانکی ها نفهمند ما خارجوی هستیم !!
ما یک رفیقی داشتیم که بد جوری از گاو می ترسید
می پرسیدیم: مرد حسابی ! برای چه از گاو می ترسی ؟
میگفت: برای اینکه هم شاخ دارد هم عقل ندارد
حالا حکایت ماست

۱۳ آبان ۱۳۹۹

پیشگویی گیله مردانه !!
آقا ! اگر رفاقت تان را با ما بهم نمیزنید و زنده و مرده مان را نمی جنبانید باید خدمت تان عرض کنیم که جام جهان نمای گیله مردانه ما نشان میدهد که آقای ترامپ بالاخره در انتخابات امروز پیروز خواهد شد . البته ما خودمان از هر چه ترامپ و ترامپیست - مخصوصا از این ترامپیست های وطنی - عق مان میگیرد ولی خدا خدا میکنیم آقای ترامپ برنده بشود و چهارسال دیگر بر کرسی ولایت فقیه جهان جلوس بفرماید !
میدانید چرا ؟برای اینکه ما اصلا حال و حوصله قداره کشی های خلایق و جنگ داخلی را نداریم .
صد البته اگر آقای بایدن برنده شدند ما حاضریم همه دوستان اسبق و دشمنان لاحق را به یک فقره چلوکباب سلطانی دعوت بفرماییم ! دوغ خانگی و زولبیا بامیه هم میدهیم به خودا ! کمپرنده !!؟؟
😀😀😀😀😀😀
بابا بزرگ و نوه ها
نقاشی کامپیوتری از : دوست عزیزم واندر مهرداد - ایران
Image may contain: 1 person

صمد آقا

صمد آقا!
آقا ! اگر آقای ترامپ برنده انتخابات شد ما این آقای پروفسور صمد آقا را که انگشت در چشم و چال این و آن میکند بعنوان وزیر امور خارجه امریکا پیشنهاد خواهیم کرد !
میگوییم لیلایش را هم از جعفر آباد بیاورند تا طفلکی در این پیرانه سری زیاد تنها نباشد.
آدمیزاد اگر زیاد تنها بماند فیلسوف میشود ! آنهم چه فیلسوفی!
Image may contain: 3 people, people standing

۱۰ آبان ۱۳۹۹

هالووین

هالووین را بهانه کردیم رفتیم شهر قدیمی ساکرامنتو.Old Sacramento
درجه حرارت هوا هفتاد و نه درجه فارنهایت . آسمان آبی . و خلایق در گشت و گذار با لباس ها و آرایش وپیرایشی عجیب و غریب . و کودکان سرخوش و شاد .
ناهاری خوردیم در عرشه یک کشتی قدیمی و تماشاگرآدمیانی شدیم که خوش و خندان در خیابان‌ها بالا و پایین میرفتند و نفس زندگی در همه مویرگ های شهر جاری بود .

ستاره

اینجا، زیر این آسمان سربی نشسته ام . چند ستاره اینجا و آنجا سوسو میزنند .
آنجا ، در آن سرزمین دور ، آسمان سرزمینم غرق ستاره بود .
خانه مان تاق نما و سرسرا و تالار و ایوان داشت .مهتابی و شاه نشین و غلام گردش و صندوق خانه داشت .مطبخ و پنجدری و طنبی و حوضخانه داشت.
تابستان ها روی تالار چوبی اش می خوابیدیم . زیر پای مان آفاق تا آفاق تا کرانه دریا سبزه و سبزی و سبزینه بود .باغات چای بود و کشتزاران برنج . درخت لیلکی بود و تبریزی .
آنجا ، در آن سرزمین دور ، آسمان چندان دور و دست نیافتنی نبود . ستاره ها آنچنان بما نزدیک بودند که می توانستیم دست مان را دراز کنیم و مشت مشت ستاره بچینیم.
من و خواهرکم هرکدام برای خودمان ستاره ای داشتیم . شب ها به ستاره های مان خیره میشدیم و به آنها راز دل میگفتیم .
گهگاه ستاره ای از خوشه آسمان جدا می‌شد و فرو می پاشید . میدانستیم فردا کسی خواهد مرد . میدانستیم هر انسانی ستاره ای در آسمان دارد . میدانستیم با خاموش شدن ستاره ای ، ستاره عمر کسی هم خاموش میشود
اینجا زیر این آسمان سربی، تک و توکی ستاره سوسو میزنند . سقف آسمان گویی تا مرز بی نهایت گسترده است . ستاره ها چقدر دور و بی رنگ اند . دور دور دور .
آنجا ، در آن سرزمین دور ، ستاره ها چقدر نزدیک بودند. آسمان چه سقف کوتاهی داشت.دب اکبر و دب اصغرش چه تلالویی داشتند .ستاره دنباله دارش هم گویی می رقصید.
آه ای سرزمین دور . ای سرزمین قحبه ها و قحبگان ! چقدر دلم برای تو تنگ است !

حکومت قرمساق ها

توی تاکسی نشسته بودم. داشتم میرفتم پیش پیرمردی که پرستارش بودم. حواسم پی درختهای زیبای کنار جاده بود و درست متوجه نمی شدم راننده چه می گوید،برای اینکه از بی توجهی ام نرنجد گوش تیز کردم ببینم چه می گوید،رسیده بود به اینجا که: "خلاصه دختره رو سوار کردم یه بیست و دو،سه سالش بود،بهم گفت: حاج آقا اگه یه مرغ برام بخری که ببرم خونه حاضرم باهات بخوابم. منو میگی بهش گفتم از کجا معلوم که بخرم و بری و هیچی ام دستمو نگیره. (بعد با لحنی فاتحانه ادامه داد)خلاصه اول کارو گرفتیم و بعد پول یه مرغ رو بهش دادم."مبهوت مانده بودم بهتر است بگویم حالت تهوع داشتم و دلم میخواست از همان پشتِ سرش یقه اش را می کشیدم عقب و توی گردنش بالا می آوردم! گفتم: "آقا وایسا". گفت: "پیاده میشی؟ پس مگه...". گفتم: "آره آقا پیاده میشم. اصلا حالم از قیافه ت بهم میخوره نمیتونم تحمل کنم دیدن آدم لجنی مث تو رو!" گفت: "چی میگی آقا؟" از فرط عصبانیت به نفس تنگی و سرفه افتاده بودم. نگه داشت. پیاده به راه افتادم؛ بادی سرد همچون سیلی خورد توی صورتم.
( از حرف های یک شهروند ایرانی - تهران )

آشتی با فیلم ایرانی

آشتی با فیلم ایرانی
من اصولا با فیلم ایرانی هیچ میانه ای ندارم . نه پیش از انقلاب و نه پس از انقلاب تمایل چندانی برای تماشای فیلم ایرانی نداشته ام . همیشه چنین می اندیشیده ام که فیلم ایرانی پس از انقلاب گویی بازتاب اندوه و حرمان تاریخی هزار ساله ماست . ندبه وزنجموره و مویه و ذکر مصیبت آل عباست منتها به زبانی دیگر. به زبان تصویر .
اما از امشب با فیلم ایرانی آشتی کرده ام . با دیدن سه فیلم از کیا رستمی و یک فیلم از داریوش مهرجویی .
دیشب و دیروز و امروز چهار فیلم دیده ام :
طعم گیلاس
خانه دوست کجاست
کلوز آپ
و دایره مینا از مهرجویی
کلوز آپ را همین امشب تماشا کرده ام و مانده ام مات از توانایی کارگردانی که پدیده ای ساده و بظاهر بی اهمیت را چنان به تصویر میکشد که بعدی فلسفی و پرسشگرانه بخود می‌گیرد.
حیف که کیارستمی زود پر کشید و گرنه می توانست شاهکارهای دیگری خلق کند که جهان را به حیرت وادارد . حیف