دنبال کننده ها

۱۳ خرداد ۱۳۹۹

اراذل


اینجا نزدیکی های خانه مان مجتمع تجارتی بسیار بزرگی است که صد ها فروشگاه و رستوران و مرکز بازی های کودکان و فروشگاههای زنجیره ای دارد .
مجتمعی است با معماری منحصر بفرد زیبا در دو طبقه.
من گهگاه با نوه هایم آنجا میروم . آنها یکی دو ساعتی بازی میکنند و بعدش میرویم رستوران و ناهار میخوریم .
امشب دیدم از طرف پلیس محله مان پیامی برایم آمده است که از خانه خارج نشوید . منطقه تحت حمله قرار گرفته و ممکن است خطر جانی داشته باشد
حالا در تلویزیون می بینم چه بلایی بر سر این مجتمع زیبا آورده اند . اگر بدانید چقدر اندوهگین شدم .
اراذل و اوباش رفته اند دو تا بولدوزر غول پیکر آورده ، درهای فلزی این مجتمع را از جا کنده و میخواسته اند صدها یخچال و فریزر و تلویزیون و کامپیوتر را از فروشگاه« بست بای” دزدیده و با خود ببرند
حیرتم باری همه این بود که این اوباش این بولدوزرهای غول پیکر را از کجا دزدیده اند ؟

دعوت به شب شعر


در هنگامه فرمانروایی کرونا و در کشاکش شورش های خیابانی در ایالات و ولایات امریکا ، بنظر میرسد برگزاری شب شعر و بر پایی یک گرد هم آیی دوستانه ( هرچند از طریق خانه های شیشه ای ) میتواند مرهمی بر زخم های درونی مان باشد تا لحظاتی و ساعاتی از آوار رنجهای خود بکاهیم
به همین سبب از شما دوستان و رفیقان و عزیزان دعوت میکنم در این شب های شعر و سخن که به همت و پایمردی خانه ایران و تلاش های مستمر دوست نازنینم هانری نهرینی بر گزار میشود شرکت کنید و برای مان شعر و قصه بخوانید و از اندوه مان بکاهید باشد که ابرهای اندوه و اضطراب را از آسمان زندگی مان برانیم و خورشید و ماه و ستاره و روز و روشنایی و مهر را به تماشا بنشینیم

آنور آب


شب خوابیدیم صبح بیدار شدیم دیدیم نیمی از شهر تبریز سوخته است.
با ترس و لرز آمدیم برویم رادیو سر کارمان . دیدیم صدها بانک و فروشگاه و ساختمان های دولتی و دفاتر حزب رستاخیز ویران و خاکستر شده اند . دود سیاهی سراسر شهر را در بر گرفته بود .
رفتیم سر کارمان . همه مات و گیج بودند. هیچکس نمیدانست چه اتفاقی افتاده است.
دو روز بعد از همان رادیو از قول دولتیان اعلام کردند که عده ای خرابکار از آنسوی مرزها آمده بودند .
هیچکس حرف دولتیان را باور نکرد . حتی خود ما که پیام دولتیان را از رادیو پخش میکردیم . خود دولتیان هم میدانستند دروغ میگویند.
چهل و چند سال از آن ماجرای تلخ گذشته است . ماجرایی که به نابودی ایران و ایرانی انجامید . ماجرایی که هزاران قربانی گرفت . ماجرایی که میلیونها ایرانی را به آوارگی و در بدری کشاند . ماجرایی که همچون زلزله ای دهشتبار همه زنجیره های حیات یک ملت را گسست.
حالا پس از چهل و چند سال ، اینجا در امریکا ، یعنی کشور ثروت و آزادی ، مردی بعنوان دادستان کل کشور همان حرفی را تکرار میکند که چهار دهه پیش دولتمردان ایرانی تکرار میکردند :
اینها مشتی چپگرای رادیکال هستند که برای خرابکاری از ایالت های دیگر آمده اند !!
آیا باید چشم براه فاجعه ای بمراتب گسترده تر و هراسناک تر از فاجعه امروز باشیم ؟

I believe in the protest.
Change needs to happen.
but riots are not the solution .
So sad
So painful
Unacceptable
Unbelievable
Sad sad sad sad
******

بیداد


بیداد
سعدی میفرماید
بنیاد ظلم در جهان اندک بود هر کس آمد اندکی بر آن مزید کرد تا بدین غایت رسید
داشتم داستان کاوه و ضحاک را در شاهنامه می خواندم ، به این بیت رسیدم
روزگار پیر را تا یاد بود
پایه این تخت بر بیداد بود
پس معلوم میشود این خاک بلا زده ما همواره هستی اش باخون و بیداد عجین بوده است
این خاک با سخاوت و این فلات سوخته هرگز هیچ چیزی را از ما دریغ نکرده است
پس این رنج جاودانه که ما راست از کجاست؟
و اما پاسخی که میتوان دادهمراه با چشم انداز امیدی است که آرزوی هر انسان ایرانی است
یک روز
خواهند آمد آدمیانی
که نیستند مانند ما سرشته از این خاک مبتلا
و نیستند منت پذیر آن دم قدسی
که ناگزیر
در ما دمیده شد

۱۰ خرداد ۱۳۹۹

هاوایی


هاوایی
به رفیقم زنگ میزنم حالش را بپرسم . چند روزی بود از او بی خبر مانده بودم
میگویم : کجایی رفیق؟ آخر تو چه رفیقی هستی حال و احوالی از ما نمی پرسی؟
می‌گوید : هاوایی هستم ، جایت خالی است حسن جان 
می پرسم : هاوایی ؟ توی این اوضاع احوال؟ مگر میشود توی این روزگار کرونایی سفر هم رفت ؟ با اهل و عیال رفته ای؟ خانمت کجاست؟
می‌گوید : خانمم هم لندن است!
میگویم : لندن ؟ مگر از جان تان سیر شده اید ؟ آخر آدم عاقل این روزها پایش را از خانه اش بیرون میگذارد ؟ شما عجب آدم‌های بی خیالی هستید ها
صدای قهقهه اش به آسمان می‌رود
میگویم : چرا میخندی؟
می‌گوید : اسم آشپزخانه مان را گذاشته ایم هاوایی ! اسم اتاق پذیرایی مان هم شده است لندن! حالا خانمم از لندن دارد با فیس تایم با نوه هایش حرف میزند و قربان صدقه شان می‌رود 

۸ خرداد ۱۳۹۹


پنجشنبه ۲۸ ماه مه- 
فرار از گرما . پناه بردن به دریاچهBerryessa.
سرتاسر ساحل دریاچه ازدحام آدم هاست و بانگ شادمانه کودکان زیباترین آهنگی است که می توان شنید.
جای نوا جونی و آرشی جونی خالی است.
این کلاه را هم نوا جونی سر بابا بزرگ گذاشته است.

خاطرات آقای عظما


آقای عظما این روزها اینجا و آنجا خاطرات خود را منتشر میکنند .
ما هم تصمیم گرفتیم خاطراتی از یک آقای غیر عظما را که بدستور همین آقای عظما در بدر و آواره شده و همسر و فرزندانش را آدمخواران آقای عظما تیرباران کرده اند اینجا بگذاریم بلکه تاریخ نویسان را بکار آید :
----------------
حاج محمد شانه چی رئیس دفتر آیت الله طالقانی بود که آقای خامنه‌­ای قبل از انقلاب بمدت ۱۵ سال -هر سال سه ماه محرم صفر و رمضان - را در خانه ایشان بیتوته میکردند و یک طبقه از منزل آقای شانه چی در اختیار آقای خامنه­‌ای بود .
همین آقای خامنه‌­ای در خاطراتش تعریف میکرد که من هر ساعتی از شبانه روز برمیگشتم خانه ؛ غذای من حاضر و آماده بود .
آقای شانه چی میگوید یک سال آقای خامنه­‌ای به من اول ماه محرم گفت حاج آقا دعا کن امسال خوب کار کنم و یک ماشین بتوانم بخرم. که از قضا آن سال خوب روضه خوانی کرد و توانست یک فولکس واگن خریداری کند .
بعد از انقلاب ؛یک دختر و دو پسر آقای شانه چی را اعدام کردند و خودش هم که لاجوردی دستور داده بود (آقای شانه چی که لقب معتمد التجار را داشت پشت سفته‌­های لاجوردی را در زمان قبل از انقلاب امضاء میکرد) زنده نیاورید، شرم داشت چشمش به چشم شانه چی بیفتد! ولی شانه چی زنده دستگیر ولی فرار کرد و ۱۷ سال در پاریس با لباس زیر فروشی امرار معاش میکرد و جوانان ایرانی جان بدر برده از اعدام‌های خرواری سالهای سیاه و افسانه ای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ و ۲ را پناه می­داد و وقتی دهه ۷۰ با وساطت آقای خاتمی آمد به ایران تمامی اموالش مصادره شده بود. شانه چی بعد از برگشت به ایران با پولی که از راه فروش لباس زیر در پاریس جمع کرد دو مدرسه در مشهد ساخت. در اواخر عمرش اقوام شانه چی ایشان را در سرای سالمندان گذاشتند (تمامی فرزندانش اعدام شده بودند ) و باز عده­‌ای از دوستانش ایشان را از آنجا بیرو ن آورده و در خانه‌­ای با مراقبت مستمر دوستانشان نگهداری کردند .ولی آقای خامنه ای خانه اش طبقه دوم نداشت که به آقای شانه چی عطا کند

۶ خرداد ۱۳۹۹

پرسه های کرونایی


پرسه های کرونایی
امروز از خانه زدیم بیرون . گرمای هوای شهرمان به ۹۸ درجه فارنهایت رسیده بود .
بزرگراه شماره ۳۷ را گرفتیم و بطرف سانفرانسیسکو راندیم
سر راه مان سر ی به شهرک ساحلی Sausalito زدیم
شهرکی غنوده در حاشیه خلیج . زیبا و شگفت انگیز ، یک سویش کوه و جنگل و جلوه های ناب طبیعت ، سوی دیگرش اقیانوس . و تا چشم کار میکند قایق و قایق و قایق . از هر نوع و اندازه و رنگی .
و رستوران ها پایه شان در آب . بسته و بی مشتری .
در ساحل اقیانوس به تماشای آب و موج و کوه و جنگل و درخت و آدمیان نشستیم و ساعتی از رنج روزگار رستیم
آنگاه به سانفرانسیسکو رسیدیم . شهری که عروس شهرهای جهان است . از پل شکوهمند گلدن گیت گذشتیم و به پارک زیبای گلدن گیت پناه بردیم و ساعتی در سایه سار درختی آسودیم .
گرمای هوای سانفرانسیسکو حدود هفتاد درجه فارنهایت و گویی بهار سلانه سلانه از راه رسیده است و غمزه کنان عطر گل و بنفشه و نرگس و یاس در جان و جهان آدمی می پاشد
و البته جای شما خالی.
و اگر ترس از کرونا نبود سری به خانه رفیق هزار ساله ام « مورتوز » میزدیم و میگو و ماهی و خرچنگ میخوردیم و از آن شراب های ناب ناپا می نوشیدیم اما چه کنیم که این کرونای لعنتی ما را از دیدار رفیقان مان محروم کرده است و از شراب نیز.

مفاعیل خمسه


مفاعیل خمسه
در عهد ماضی پنج برادر بودند در نجف اشرف!! گویا در مدارسه علوم آنجا درس فقه میخواندند. ابوی محترم شان نمیدانم حجت الاسلام یا آیت الله العظمایی بود به بلندای شتر ! شاید هم حمار
و این اخوان پنجگانه در آن حوزه علمیه ! به « مفاعیل خمسه » معروف بودند تا اینکه آن سردار ملعون مغبون معدوم قادسیه - که حسن البکر را به غاز چرانی و خلق بسیاری را به گورستان و آرامستان فرستاده بود- با پس گردنی و اردنگ به ایران شان فرستاد
روزگاری گذشت و آن عالیجناب گریز پایی که به کورش فرمان «آسوده بخواب » میداد در شطرنج سیاست مات شد و در غربت و آوارگی جان داد و این مفاعیل خمسه صاحب کیا و بیا و دم و دستگاهی فرعونی شدند
یکی شان به کسوت قاضی القضات در آمد و آن دیگری بر قوه مقننه فرمان راند و سومین به هیئت ریاست کل کمیسیون حقوق بشر اسلامی! و آن دو دیگر به هیئت و هیبت کارچاق کنان حکومت قمه و قیمه در آمدند و تا توانستند چریدند و دریدند و چاپیدند و سپوختند و غارتیدند و بر ریش من و شما خندیدند و خندانیدند
و اما ، این قصه بدان آوردم که اهل نظر را اشارتی دهیم که دست در لانه زنبوران مینداز ند که بر آنان همان رود که بر «شتربه » کلیله و دمنه رفته است
از ما گفتن بود . والسلام