دنبال کننده ها

۱۵ فروردین ۱۳۹۲

عجب شاه محبوبی !!



**وقتی شاه عباس صفوی میمیرد ؛ هفت تابوت از هفت دروازه شهر خارج میکنند و هر کدام از تابوت ها را به شهری میبرند تا مردم ندانند که شاه را در کجا دفن کرده اند مبادا جنازه جناب شاه را در بیاورند و بسوزانند !!
حالا بر سر مرقد امام خمینی ملعون - یا بقول هموطنان مان مقعد امام - چه خواهد آمد حضرت باریتعالی میداند 

۱۲ فروردین ۱۳۹۲



Yesterday

۵ فروردین ۱۳۹۲

از حرف های هوشنگ ابتهاج " ه. ا. سایه "

....یه روز به لطفی گفتم که : آقای لطفی ! میخوام سه تار یاد بگیرم .البته نه اینکه بخوام نوازندگی بکنم . فقط میخوام بتونم هر چی دلم میخواد بزنم ! 
لطفی گفت : ماشاء الله آقا ! عجب همتی دارین شما ! ما بعد از اینهمه سال نمی تونیم اونچه دلمون میخواد بزنیم !!

۴ فروردین ۱۳۹۲

تویی که درد جهان را یگانه درمانی ....

داشتم به اوضاع هشلهف دنیا فکر میکردم .
فکر میکردم که این موجود دوپایی که ما باشیم ؛ جهان هستی و همه پدیده های زیبای آنرا براحتی به گند کشیده ایم .
همه اش جنگ است و خونریزی و نفرت و فقر و خباثت و جنایت و بیداد ....؛ نه فقط در میهن ما بلکه در فراسوی آفاق ..
بعدش بیاد این شعر سعدی افتادم :
هزار فکر حکیمانه چاره جست و نشد
تویی که درد جهان را یگانه درمانی
راستی ؛ این " تو " کیست و کجاست ؟
آیا پاسخی دارید ؟؟

۲ فروردین ۱۳۹۲

خدا را تو بمان ....!!

خدا را تو بمان ...!!
..... تو خونه ما وقتی کسی نفرین میکرد میگفتن نگو نگو ! شاید مرغ آمین در راه باشه . اعتقاد داشتن مرغ آمین شب ها میاد و هر کس دعایی بکنه میگه : آمین ! آمین !
پیرار سالها ؛ یک برنامه ای برای مشیری (فریدون ) گذاشته بودن و من هم رفتم . داشتم میرفتم بالا خانم مشیری رو دیدم و حال و احوال کردیم و من خیلی ناراحت ومنقلب شدم . اصلایادم نیست که چی گفتم از بس مشوش بودم . فقط یادمه گفتم دفعه آخری که فریدون مشیری رو دیدم بهش گفتم : فریدون ! " همه رفتند از این خانه ؛ خدا را تو بمان " ..
فریدون گفت : تو بمان !
دعای من مستجاب نشد و نفرین او مستجاب شد .......

نقل از : " پیر پرنیان اندیش " جلد دوم - صفحه 975

۲۶ اسفند ۱۳۹۱

شمس العماره .....

شمس العماره ؛ زمان ناصرالدین شاه ؛ بلند ترین ساختمان تهران بود .
شاعر رندی روی دیوارش چنین نوشته بود :
رفته رفته به آسمان رفته
د برو !کون دریده زن ؛ د برو!

آجان و شحنه برای اینکه نویسنده این شعر را گیر بیاورند چو می اندازند که قبله عالم دستور فرموده اند صد تومان به سراینده این شعر جایزه بدهند !
شاعر رند هم که دست حضرات را خوانده بود و نمیخواست دم به تله بدهد ؛ بجای اینکه برای گرفتن جایزه آفتابی بشود ؛ رفته بود شبی نیمه شبی یواشکی این بیت تازه را کنار بیت اولی نوشته بود :
گفته بودی که صد تومن دهمت
د بده ! کون دریده زن ؛ د بده !

۱۸ اسفند ۱۳۹۱

به به چه بهشتی .....؟؟

مارکو پولو در سفرنامه خود در باره فرقه اسمعیلیه می نویسد :
حسن صباح پیشوای این فرقه ؛ علاوه بر اسلوب های عقلی ؛ برخی شیوه های دیگر را برای ایجاد ایمان در طرفداران خود بکار میبرد .
او می نویسد : فرقه اسماعیلیه فداییان خود را بیهوش میساختند و حشیش بسیار به او می نوشانیدند و سپس او را به محلی بسیار زیبا می بردند و پس از آنکه مدتی در آنجا او را در عیش و ونوش نگاه میداشتند ؛ باز بیهوش کرده بجای نخست باز میگردانیدند . فدایی چون بهوش میآمد آنچه را که قبلا دیده بود همچون رویایی زنده و شیرین و واقعی در نظرش مجسم بود . پس به او میگفتند که تو بهشت را دیده ای و اکنون اگر خواستار بازگشت به آن محل خرم و زیبا هستی باید از فداکاری دریغ نورزی . این بار مرگ تو شرط ورود به این بهشت برین و زندگی ابدی است .
بر اثر همین باور ها بود که میگویند گاه مادر یک فدایی وقتی میدید او زنده از مبارزه باز گشته است از غصه میگریست !

۱۱ اسفند ۱۳۹۱

مرده ها ....

مرده ها نفس میکشند 
دولت تشکیل میدهند .
قانون می نویسند .

مرده ها ؛ از شهر ها گورستان میسازند 
- این را برادرم بمن گفت 
و بعد کنار مادرم دراز کشید و مرد 

حالا من کنار  او ایستاده ام 
کنار دریایی خالی از آب 
جنگلی خالی از درخت 
کنار مادرم که می پرسد : 
کدام سال ما زندگی کردیم ؟ 
کدام روز ما خوشبخت بودیم ؟؟

۱۰ اسفند ۱۳۹۱

چه ملت عرق خوری ...!!




امروز اعلام شد که طی یکسال ؛ خلایق امریکایی بیش از دویست میلیارد دلار شراب و ویسکی و ودکا و آبجو نوش جان فرموده اند !!
این گزارش میگوید که در یکسال گذشته هفت میلیون و هفتصد هزار گالن مشروبات الکلی در امریکا بفروش رسیده است .
در حال حاضر در امریکا 170 نوع ویسکی و بیش از یکصد و پنجاه نوع آبجو وجود دارد . بگمانم امریکایی ها این پند حافظ جان مان را شنیده بودند که :
می خور ! که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت
فرصت نگر که فتنه چو در عالم اوفتاد
عارف به جام می زد و از غم کران گرفت .

۷ اسفند ۱۳۹۱

بیچاره هویدا ...



....روزی با هویدا در ایام نخست وزیری ؛ در باره گروههای چریکی و...صحبت میکردیم . گفتم که : اینها سیانور بهمراه دارند وقتی قرار ملاقات میگذارند سیانور زیر دندان شان است که اگر دستگیر شوند فورا قورت بدهند و باعث مرگ سریع بشود .
هویدا گفت : " دو تا از این قرص سیانور ها را بمن بدهید ! "
گفتم : برای چه کاری میخواهید ؟
در جواب گفت که : " اگر یک وقتی اتفاقی افتاد ؛ ما هم قورت بدهیم.."
گفتم : شما برای چه ؟ ( حالا هنوز هیچ خبری نبود و حدود چهار - پنج سال قبل از انقلاب 57 بود ) ....هویدا فکر میکرد که روزی ممکن است کودتایی بشود و یک اتفاقی شبیه به آن بیفتد ؛ اما در سال آخر بمن گفت : " با این شیوه ای که شاه دارد جلو میرود ؛ یعنی اینکه همه چیز تمام شد ! " و من هم بوی گفتم که اگر حادثه ای رخ دهد ؛ کسی با شما کاری ندارد . کاری که این افراد دارند با شاه است و نصیری و من ...البته من هم نمیدانستم که اینطوری میشود و این وحوش این جنایت ها را میکنند ...
از کتاب در دامگه حادثه - پرویز ثابتی - ص 220