دنبال کننده ها

۱۰ اسفند ۱۳۹۱

چه ملت عرق خوری ...!!




امروز اعلام شد که طی یکسال ؛ خلایق امریکایی بیش از دویست میلیارد دلار شراب و ویسکی و ودکا و آبجو نوش جان فرموده اند !!
این گزارش میگوید که در یکسال گذشته هفت میلیون و هفتصد هزار گالن مشروبات الکلی در امریکا بفروش رسیده است .
در حال حاضر در امریکا 170 نوع ویسکی و بیش از یکصد و پنجاه نوع آبجو وجود دارد . بگمانم امریکایی ها این پند حافظ جان مان را شنیده بودند که :
می خور ! که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت
فرصت نگر که فتنه چو در عالم اوفتاد
عارف به جام می زد و از غم کران گرفت .

۷ اسفند ۱۳۹۱

بیچاره هویدا ...



....روزی با هویدا در ایام نخست وزیری ؛ در باره گروههای چریکی و...صحبت میکردیم . گفتم که : اینها سیانور بهمراه دارند وقتی قرار ملاقات میگذارند سیانور زیر دندان شان است که اگر دستگیر شوند فورا قورت بدهند و باعث مرگ سریع بشود .
هویدا گفت : " دو تا از این قرص سیانور ها را بمن بدهید ! "
گفتم : برای چه کاری میخواهید ؟
در جواب گفت که : " اگر یک وقتی اتفاقی افتاد ؛ ما هم قورت بدهیم.."
گفتم : شما برای چه ؟ ( حالا هنوز هیچ خبری نبود و حدود چهار - پنج سال قبل از انقلاب 57 بود ) ....هویدا فکر میکرد که روزی ممکن است کودتایی بشود و یک اتفاقی شبیه به آن بیفتد ؛ اما در سال آخر بمن گفت : " با این شیوه ای که شاه دارد جلو میرود ؛ یعنی اینکه همه چیز تمام شد ! " و من هم بوی گفتم که اگر حادثه ای رخ دهد ؛ کسی با شما کاری ندارد . کاری که این افراد دارند با شاه است و نصیری و من ...البته من هم نمیدانستم که اینطوری میشود و این وحوش این جنایت ها را میکنند ...
از کتاب در دامگه حادثه - پرویز ثابتی - ص 220

۳ اسفند ۱۳۹۱

خانلری ....

در آن روز هایی که دکتر پرویز ناتل خانلری  کیا و بیایی داشت و وزیر و سناتور و رییس بنیاد فرهنگ میشد ؛  این شعر را دکتر سادات ناصری در باره او  و  دو تن از دوستانش - ذبیح الله صفا و دکتر تندر کیا - گفته است : 

سه تایند دیوان مازندری 
کیا و صفا ؛ پهلوان خانلری
کیا و صفا ؛ روستا زاده اند 
پدر بر پدر تخم خان خانلری 
صفا و کیا با دکانی خوش اند 
به صد جای دارد دکان خانلری 
گر از نقره زد عنصری دیگدان 
ز زر ساخت آلات خوان  خانلری 
کیا و صفا با موتور میروند 
ولیکن بود بنز ران خانلری 
به هر منزلی مرکبش بنز شد 
ندانست قدر ژیان خانلری 
ابوالقاسمی پرورانید او 
ابوالدوست بود آنزمان خانلری 
صفا و کیا نان جو خورده اند 
خورد آبجو ؛ جای نان خانلری  ***
--------
قابل توجه دوست نویسنده ام آقای اکبر سر دوزامی که ناتل خانلری را  به طنز "قاتل خانلری " می نویسد !!

۳۰ بهمن ۱۳۹۱

شاه سیاه پوشان ....

امروز - دوشنبه - کتاب  " شاه سیاه پوشان " را یکنفس حواندم .پس از خواندن این کتاب چند ساعتی گیج و منگ و مات مانده بودم و نمیدانستم چرا ساعتها زانوانم میلرزد .
شاه سیاه پوشان کتابی است منسوب به هوشنگ گلشیری  که انتشارات باران در سوئد آنرا دوازده سال پیش منتشر کرده است .
پیش از این ترجمه های انگلیسی و آلمانی این کتاب منتشر شده بود که در آنها نام نویسنده " منوچهر ایرانی " ذکر شده است اما سبک کار ؛ استحکام زبان و ساختارش  شکی باقی نمیگذارد که این کتاب را گلشیری نوشته است .
این کتاب همچون دیگر آثار گلشیری تحولی کار ساز در ادبیات داستانی ایران پدید آورده و یکی از بغرنج ترین مسائل انسان معاصر ایرانی  - یعنی زندان و شکنجه و تواب سازی و اعدام - را به زیبایی به تصویر کشیده است . 
درونمایه این اثر هر چند به سیاست و زندان  و تواب سازی بر میگردد ؛ اما نگاه درون کاوانه نویسنده  در روانشناسی آدمهای داستان  و نیز زبانی همگون با ساخت و فرم داستان  و در هم تنیدن داستان تواب و زندان با حکایتی از خمسه نظامی و خلق ساختاری پیچیده  و گذار مداوم راوی به گنبد سیاه و اوین ؛ یکی از بهترین داستان های گلشیری را پدید آورده است .
عباس میلانی در باره این کتاب می نویسد : 
" شاه سیاه پوشان  را باید یکی از شاهکارهای ادب دوران بعد از انقلاب ایران دانست . با ساختی بغایت زیبا و بدیع ؛ داستانی سخت خوف انگیز را باز میگوید . از سویی پرده از فجایع زندانهای جمهوری اسلامی برمیدارد و از سوی دیگر به سوک هنر و ادبی می نشیند که در این دوران و در دوران محمد رضا شاه تخته بند داغ و درفش دولتیان و اندیشه های جزمی برخی منتقدان شده بود . این کتاب زندگی ذهنی و روزمره یک روز ؛ یک سال ؛  یا حتی هزاره ای از شاعری در ایران استبداد زده را باز میآفریند . " 
دوستانی که خواهان خواندن شاه سیاه پوشان هستند می توانند در لس آنجلس با کتابسرا تماس بگیرند . شماره تلفن کتابسرا این است : 4700-477-310
نام کتاب به انگلیسی : King of Benighted
Mage Publisher--1990

۲۷ بهمن ۱۳۹۱

ما آدم بشو نیستیم ...!!!




میگوید : آقا ! ما آدم بشو نیستیم !!
با ناباوری می پرسم : مزاح میفرمایید ؟؟
میگوید : رفته بودم مهمانی . چهارده - پانزده نفر آمده بودند . نزدیکی های نیمه شب ده یازده تا از مهمانها خدا حافظی کردند و رفتند اما هنوز پای شان به خیابان نرسیده بود که این چهار پنج نفر باقیمانده شروع کردند پشت سر آنها بد گفتن .
خنده دار تر اینکه آقای صاحبخانه پا شد رفت پارچه بزرگی آورد قاب عکس حضرت علی را پوشاند و بعدش هم رفت بساط عرق و شراب راه انداخت !!!
آخر دو رویی و حقه بازی تا این حد ؟؟!!

۲۴ بهمن ۱۳۹۱


ما چه مردمى هستيم ..؟؟!!



رفيق من ، با نوعى درد و اندوه ميگفت : " آخر ما چه مردمى هستيم كه صد سال پيش بر خاسته ايم تا به تسلط جهل و نمايندگان جهل خاتمه بدهيم و در اين تلاش آموزش و پرورش و دستگاه قضا را از ملايان باز پس گرفتيم و مسجديان را به مسجد باز گردانديم ، و امروز پس از صد سال ، همانجايى هستيم كه بوده ايم ! عيب در كجاست ؟ و گناه از كيست ؟ "

در پاسخ به اين دوست دردمند ، بخشى از كتاب " منتهى الآمال " در باب شهادت امام حسين را برايش خواندم و گفتم : مادام كه چنين ترهاتى در تفكر و ذهنيت و باورها و فرهنگ ايرانى رسوب كرده است ، ما همين جايى كه هستيم خواهيم ماند .

كتاب معروف " منتهى الآمال " اثر شيخ عباس قمى ، در باره ى شهادت حسين بن على داستان شگفت انگيزى دارد و چنين مى نويسد :

".... شيخ مرحوم ، محدث نورى ، به سند صحيح ، از عالم جليل ، صاحب كرامات باهره و مقامات عاليه ، آخوند ملا زين العابدين سلماسى ، نقل كرده كه فرموده است :
چون از زيارت حضرت رضا مراجعت كرديم ، عبور ما افتاد به كوه الوند كه نزديك همدان است ، پس فرود آمديم در آنجا ، پس همراهان مشغول زدن خيمه شدند ، و من نظر ميكردم در دامنه ى كوه ، ناگاه چشمم به چيز سفيدى افتاد ، چون تامل كردم پير مرد محاسن سفيدى را ديدم كه عمامه ى سفيدى بر سر داشت بر سكويى نشسته كه قريب چهار ذرع از زمين ارتفاع داشت ، پس نزديك او رفتم و سلام كردم و مهربانى نمودم ، پس به من انسى گرفت و از جاى خود فرود آمد و از حال خود خبر داد كه از طريقه ى متشرعه بيرون نيست و از براى او اهل و اولاد بوده ، پس از تمشيت امور ايشان ، عزلت اختيار كرده محض فراغت در عبادت . و خبر داد كه هيجده سال است در آنجاست ....و گفت :
-- اول آمدن من به اينجا ماه رجب بود ، چون پنج ماه و چيزى گذشت ، شبى مشغول نماز مغرب بودم ، ناگاه صداى ولوله ى عظيمى شنيدم ، پس نظركردم در اين دشت ، ديدم پر شده از حيوانات و رو به من مى آيند . .... و اين حيوانات مختلفه متضاده چون شير و آهو و گاو كوهى و پلنگ و گرگ با هم مختلط اند و صيحه ميزنند به صداهاى مختلفه . پس اضطراب و خوفم زياد شد و تعجب كردم از اين اجتماع و اينكه صيحه ميزنند به صداهاى غريب ، و جمع شدند دور من در اين محل ، و بلند كرده بودند سرهاى خود را به سوى من ، و فرياد ميكردند بر روى من .
پس بخود گفتم : بعيد نيست كه سبب اجتماع اين وحوش و درندگان دريدن من باشد ، حال آنكه يكديگر را نمى درند ، و اين نيست مگر به جهت امر بزرگى و حادثه عظيمى .
چون تامل كردم به خاطرم آمد كه امشب شب عاشوراست ، و اين فرياد و فغان و اجتماع و نوحه گرى براى مصيبت حضرت ابى عبدالله است ،چون مطمئن شدم عمامه را انداختم و بر سر خود زدم و خود را انداختم از اين مكان و مى گفتم :"حسين حسين ، شهيد حسين "
پس براى من در وسط خود جايى خالى كردند و دور مرا مانند حلقه گرفتند ، پس بعضى سر بر زمين ميزدند و بعضى خود را به خاك مى انداختند ..............
و به همين نحو بود تا فجر طالع شد ...".......... از كتاب " منتهى الآمال " جلد اول ، صفحه 457

کبک خرامان...




اسم کوچه مان هست کبک خرامان . امروز صبح بیکار بودم . رفتم توی حیاط خانه مان جلوی آفتاب نشستم و دور از چشم عیال سیگاری چاق کردم و رفتم توی حال و هوای طبیعت . بوی بهار همه جا پیچیده است . انگاری آوای عمو نوروز میآید . دیدم چند تا کبک خوشگل اینجا و آنجا پرسه میزنند . با خودم گفتم : اگر ایران بود حالا با هزار حقه بازی و دستک و دنبک این کبک ها را شکار میکردیم و کباب شان میکردیم .اما اینجا ؟؟؟ صبحها که میخواهم بروم سرکار صد ها بوقلمون وحشی را می بینم که دور و بر خانه مان می پلکند و کسی هم بفکر شکار کردن و کباب کردن شان نیست . بعدش بیاد روزهای کودکی و نوجوانی خودم افتادم که در روز های برفی با چه حقه بازی های کودکانه ای گنجشک های بیچاره را شکار میکردیم و توی بخاری هیزمی کباب شان میفرمودیم و می لمباندیم ...الهی کارد بخورد به آن شکم بی صاحب شده ات آقای گیله مرد ....لعنتی !!

۲۱ بهمن ۱۳۹۱

عمو استالین مرد ...!!!

خانم لیلی گلستان در مجموعه " تاریخ شفاهی ادبیات ایران " ( نشر ثالث -1386) خاطره ای جالب و البته آموزنده و تامل بر انگیز  از تعلق خاطر پدرش ابراهیم گلستان به اندیشه ها و آرمان های چپ نقل میکند
  " ... تا کلاس اول دبستان در آبادان بودیم . کاوه برادرم در آنجا به دنیا آمد . پدر و مادرم هر دو عضو حزب توده شده بودند که البته چند سال بیشتر طول نکشید و خیلی زود از حزب بیرون آمدند .
یادم میآید در دورانی که در آبادان بودیم  یک روز صبح پدرم ( ابراهیم گلستان ) با چشمانی اشک آلود بمن گفت : الان رادیو خبر داد که " عمو استالین مرد ! " . و هر وقت یادم به آن روز می افتد خنده ام میگیرد ....عمو ؟/!! " 

۱۸ بهمن ۱۳۹۱

الهی نان بخوری بترکی ...!!

دکتر هاشم رجب زاده استاد زبان فارسی دانشگاه ژاپن ؛ چندی پیش یادداشتی نوشته بود در مجله بخارا که چون با حال و روزگار گیله مردان و گیله زنان مان ارتباط دارد  برایتان نقل میکنم : 

" ...روز 23 دسامبر  نان فرانسه می خریدم و از خانم فروشنده پرسیدم که نانها مال امروز است ؟ 
گفت : البته ! تازه است . چون شب کریسمس است نان زیاد درست کرده اند و از صبح مردم زیاد خریده اند .
یادم آمد که در کریسمس و سال نو  نان میخورند . چون غذای هر روزشان برنج است . دانشجویانم - بخصوص دختر ها - بارها در یاد داشت های شان می نوشتند که امروز خواستم حال و هوایی تازه کنم ؛ از خواب که بیدار شدم صبحانه نان و قهوه خوردم .
میگویند مردم گیلان  سالیان پیش که هر وعده غذا برنج میخوردند ؛ اگر میخواستند کسی را نفرین کنند میگفتند : الهی نان بخوری و بترکی !!
-----------------
* خودم یادم میآید چهل و چند سال پیش خبرنگار رادیو رشت بودم . یک زن و شوهری از تهران منتقل شده بودند رشت . ظهر ها که میشد میرفتند نانوایی و دو سه تا نان میگرفتند و آنها را توی بقچه پارچه ای می پیچیدند تا دیگران نفهمند که آنها ظهر ها نان میخورند . 
هر کس ظهر ها نان میخورد آدم فقیر بیچاره ای بود !!
یاد آن روز ها بخیر ! حالا می بینم ملت ما برای خریدن همان برنج ناقابل باید در صف های دو سه کیلومتری بایستد .
این نکته را هم بگوییم و برویم پی کارمان : 
به یکی گفتند : امریکا تصمیم گرفته است دیگر به ایران گندم نفروشد 
جواب داد : به جهنم ! نان خالی میخوریم !!

۱۷ بهمن ۱۳۹۱

من عادل ترم ....؟؟

میگویند : ناصر الدین شاه در سفر به کربلا ؛ در ایوان مدائن از همراهانش می پرسد : 
-من عادل ترم یا انوشیروان ؟؟!!
بله قربان گوها و آقا بله چی ها و بادنجان دور قاب چین های درباری فورا پریدند وسط معرکه که : اعلیحضرتا ! سلطان صاحبقرانا ! شاهنشاها ! شما عادل ترید !!
شاه در جواب میگوید : ای قرمساق ها ؛ میدانم دارید چاپلوسی میکنید . اما حقیقت این است که من از انوشیروان عادل ترم ! علتش هم این است که دور و بر انوشیروان کسانی مثل بوذرجمهر بوده اند اما اطراف من آدم های پاردم ساییده ای مثل شما می پلکید .

حالا کاشکی یکی پیدا میشد و به این آقای رهبر معظم میگفت :  رهبرا ! ؛ فقیها ! شاهنشیخا ! اماما ! شما از انوشیروان عادل تر  و از بوذرجمهر دانشمند تر  و از رستم دستان شجاع تر و از حضرت باریتعالی مقام و منزلت تان بیشتر است !میشود لطف بفرمایید  دست از سر این ملت فلکزده بردارید و به هر گورستانی که دل تان میخواهد تشریف ببرید ؟