دنبال کننده ها

۵ دی ۱۴۰۲

زمانی برای مستی اسب ها


دیشب پس از بیست سال فیلم سینمایی « زمانی برای مستی اسب ها » ساخته بهمن قبادی را برای دومین بار دیدم .
این فیلم از آن فیلم هایی است که باید دید و با زندگی رنجبار مردمان کردستان آشنا شد
A Kurdish family is trying to survive after the death of its parents. Ayoub, the eldest boy in the family, becomes the head of the household and must do whatever work available to survive. Madi, Ayoub's handicapped brother, is in need of a medical operation. Ayoub goes to great lengths to collect money for the operation by smuggling truck tires with a group of Kurdish villagers near the Iran-Iraq border. Ayoub ultimately falls short of his intended goal and his uncle decides to marry off his sister in return for the groom's family financing Madi's operation on the Iraqi side of the border. When they arrive the mother of the groom refuses to accept Madi and agrees to give Ayoub and his uncle a mule as compensation. Ayoub decides to take the mule to Iraq where it is worth more, and sell it to pay for his brother's surgery. Some smugglers let him come along with him. They use mules to carry goods and feed them whisky allowing them to better survive the harsh mountain winter. But they are ambushed while heading to the border, and the horses are too drunk to carry on. Ayoub narrowly manages to escape, and the last shot is of him and his brother crossing the border.
May be an image of 7 people and text
See insights and ads
All reactions:
Nasrin Zaravar, Zari Zoufonoun and 101 others

۱ دی ۱۴۰۲

آقایی که حامله بود

آقا ! ما در بحار الانوار و اصول کافی و مفاتیح الجنان خوانده بودیم هروقت خداوند عالمیان سیصد و سیزده نفر بنده مومن مسلمان شیعه خالص مرتضی علی در دنیا داشت آنوقت آقام حضرت حجت بن الحسن عجل الله تعالی فرجه ظهور میفرماید و دنیا را پر از عدل و داد میکند .
حالا ما با اینهمه کمالات و معرفت مانده ایم حیران که خدایا خداوندا بارالها ! چرا با اینهمه « مردمیدان رضا و تسلیم تیر قضا» و ایضا اینهمه مومنان خلص و خالصی که در دستگاه حکومت اسلامی از ژاپن تا پتل بورگ سرگرم خدمت به خلق خدا هستند و در مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان و شورای تشخیص مصلحت نظام و وزارت جلیله معارف و وزارت اوقاف و وزارت جهاد سازندگی و دستگاه عدلیه و شهرداری تهران و دهداری سولقان سفلی اینهمه حجت الاسلام و‌ثقه الاسلام و موید الاسلام و موید الدین و چماق الشریعه و اینهمه حاج آقا و حاجی زاده صاحب ریش و‌کوپال گوش تا گوش نشسته اند ، حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه در ظهورشان تعلل میفرمایند و این سعادت را بما نمی دهند بلکه ما هم چشمان مان به جمال انور آقای مان روشن بشود و بقول گفتنی ها ما هم درک زمان سلطنت حقه را بکنیم و چهار روز معنی عدالت را بفهمیم
یک عین الدوله هم نداریم که بیاید اینها را سوار گاری بکند دور شهر بگرداند شلاق بزند به اردبیل تبعیدشان بکند و زیر گوش شان بخواند :
از من بگوی حاجی مردم گزای را
کو پوستین خلق به آزار میدرد
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار میخورد و بار میبرد
یکی از همین مومنان متقی آقای فلانی است که سالها از مدیران عامل پارس جنوبی بوده است .
این آقای فلانی چندوقت پیش آمده بود از پایان نامه جعلی خودش در پردیس بین المللی صنعتی شریف واقع در جزیره کیش دفاع بکند .
در این جلسه یکی از داوران پرسید :
جناب آقای فلانی ! آیا خودتان پایان نامه تان را نوشته اید ؟
آقای فلانی بادی به غبغب انداخت و گفت : بسمه تعالی ! بله استاد! مگر میشود کس دیگری پایان نامه ام را نوشته باشد ؟ سال‌های سال زحمت کشیده و‌خون جگر خورده ام !
استاد گفت :پس لطفا بروید صفحه ۹ پاراگراف دوم ، ببینید چه نوشته اید.
نوشته اید :من در زمان نوشتن این پایان نامه حامله بوده و شوهرم بمن کمک کرده است !
No photo description available.
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Mina Siegel and 50 others

عکس ها ..... و یادهای گذشته

عکس ها آدم را به کجا می برد ؟
من و همسر جان ، چهل سال پیش
تازه آمده بودیم امریکا .یکدانه موی سپید هم توی کله مبارک مان نبود !
May be an image of 2 people and people smiling
See insights and ads
All reactions:
Nasrin Zaravar, Nasrollah Pourjavady and 224 others

آقام امام زمان

دیشب آقام امام زمان آمده بود به خواب ما . یک شمشیر خونچکان دستش بود که به ذوالفقار آقام امام علی میگفت زکی!
گفتیم : آقا ! قربان جدت ، یکوقت نکند آن شمشیر خونچکان را بکوبی فرق ما؟!
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت تیغ بر کشیدن نیست
آقام یک نگاه زهر آگینی بما انداخت کم مانده بود زهره ترک بشویم .
گفتیم : آقا ! قربان جدمطهرت بشویم ما :
چه عجب شد که یاد ما کردی؟ آفتاب از کدام سوی دمید ؟
آقام آن شمشیر خونچکانش را دوسه بار دور سرش چرخانید و گفت :
حالا کارت به جایی رسیده که ذریه رسول الله را دست می اندازی ؟
گفتیم آقا ! کدام ذریه ؟ ما که یکی دو تا ذریه رسول الله نداریم . ماشاالله هزار ما شاالله از در و دیوارمملکت مان ذریه رسول الله میبارد . در فرنگستان هم یک عالمه ذریه رسول الله داریم که بقدرتی خدا با ذریه های داخل ایران فالوده میل میفرمایند . ما کدام یکی شان را دست انداخته ایم ؟ اصلا آقا ما خودمان ذریه رسول الله هستیم . پدر بزرگ خدابیامرزمان یک عمامه سه منی داشت به این بزرگی ! از آن عمامه های لگنی که مخصوص بزرگ عمامه داران است . ما به گور پدرمان میخندیم پا ی مان را توی چارق ذریه رسول خدا بکنیم .
آقام امام زمان دوباره آن شمشیر خونچکان را بالای سرش چرخاند و کم مانده بود بکوبد تو فرق ما که دست مبارکش را گرفتیم گفتیم : آقا جان! قربان جدت . ما البته رضا به« رضای » شما هستیم . ما قرار است برویم ایران اعلیحضرت همایونی بشویم . اگر ظل الله و قبله عالم نشدیم دستکم وزیری ،وکیلی ،پیشکاری استانداری ، دالانداری چیزی بشویم . قرار است برویم خیلی ها را بفرستیم غاز چرانی ، نگذار آرزو به دل از دنیا برویم، هرچه باشد ما هم از قوم و قبیله خودتان هستیم ، ما هم ذریه رسول الله هستیم. چاقو که دسته خودش را نمی برد .
آقا ! ما همینطور سرگرم چک و‌چانه زدن با حضرت صاحب الزمان بودیم که زن مان بیدارمان کرد و گفت : چرا اینقدر نک و نال میکنی مرد حسابی ؟با کی داشتی دعوا میکردی ؟ اینقدر لگد پراندی کم مانده بود بزنی چشم و‌چال ما را کو ر کنی ! مثل بچه آدم بگیر بخواب !
May be an illustration of text
See insights and ads
All reactions:
Nasrollah Pourjavady, Zari Zoufonoun and 93 others