دنبال کننده ها

۶ مهر ۱۴۰۲

مجوس

نبردی که ایرانیان در طی این دو قرن با مهاجمان عرب کردند همه در تاریکی خشم و تعصب نبود. در روشنی دانش و خرد نیز این نبرد دوام داشت و بازار مشاجرات و گفتگوهای دینی و فلسفی گرم بود…طی دو سده نخستین بسیاری از ایرانیان، از ابتدا دین اسلام را با شور و شوق پذیرا شدند، زیرا دین تازه را از آیین دیرین نیاکان خویش برتر می‌یافتند و ثنویت زرتشتی را در برابر توحید اسلام، شرک و کفر می‌شناختند.
با این همه در عین حال که دین اعراب را پذیرفتند، آنان را تحت نفوذ و تأثیر فرهنگ و تربیت خویش گرفتند و به تمدن و فرهنگ خویش برآوردند… اما گروهی دیگر از ایرانیان، از دین عرب هم روی برتافتند و آن را تنها از این رو، که چیزی ناآشنا و تازه و ناشناس بود نپذیرفتند. بهتر دیدند که دل از یار و دیار برکنند و در گوشه و کنار جهان آواره باشند و دین تازه را که برایشان ناشناس و نامأنوس بود نپذیرند. حتی سرانجام پس از سال‌ها دربه دری در کوه و بیابان، رنج هجران بر دل نهادند و به سند و سنجان رفتند تا دینی را که از نیاکان آموخته بودند و بدان سخت دل بسته بودند ترک نکنند و از دست ندهند. اگر هم طاقت درد و رنج دربه دری و هجران را نداشتند، رنج تحقیر و آزار مسلمانان را احتمال کردند و ماندند و جزیه پرداختند و از کیش نیاکان خویش دست برنداشتند.
برخی دیگر، هم از اول با آیین مسلمانی به مخالفت و ستیزه برخاستند، گویی گرویدن به این دینی را که عرب آورده بود اهانتی و ناسزایی در حق خویش تلقی می‌کردند. از این رو اگر نیز در ظاهر خود را مسلمان فرا می‌نمودند، در نهان از عرب و آیین او به شدت بیزار بودند و هر جا نیز فرصتی و مجالی دست می‌داد سر به شورش برمی‌آوردند و عربان و مسلمانان را از دم تیغ می‌گذرانیدند. …
زنادقه و آزاداندیشان که در اوایل عهد عباسی عدهٔ زیادی از آن‌ها در بغداد و شهرهای دیگر وجود داشت از این گروه بودند. به هر حال وجود این فرقه‌ها و آرای مختلف، بازار بحثها و جدلهای مذهبی را بین اعراب و ایرانیان گرم می‌داشت و نبردی سخت را در روشنی عقل و دانش سبب می‌شد که بسی دوام یافت و نتایج مهم داشت.شک نیست که در هجوم تازیان، بسیاری از کتاب‌ها و کتابخانه‌های ایران دستخو ش آسیب فنا گشته‌است. این دعوی را از تاریخ‌ها می‌توان حجّت آورد و قرائن بسیار نیز از خارج آن را تأیید می‌کند. با این همه بعضی از اهل تحقیق در این باب تردید دارند و این تردید چه لازم است؟! برای عرب که جز قرآن هیچ سخن را قدر نمی‌دانست کتاب‌هایی که از آن مجوس بود و البته نزد وی دست‌کم مایهٔ ضلال بود چه فایده داشت که به حفظ آن‌ها عنایت کند؟ در آیین مسلمانان آن روزگار آشنایی به خط و کتابت بسیار نادر بود و پیداست که چنین قومی تا چه حد می‌توانست به کتاب و کتابخانه علاقه داشته باشد. تمام قراین و شواهد نشان می‌دهد که عرب از کتاب‌هایی نظیر آنچه امروز از ادب پهلوی باقی مانده‌است فایده‌ای نمی‌برده در این صورت جای شک نیست که در آن‌گونه کتاب‌ها به دیدهٔ حرمت و تکریم نمی‌دیده‌است… نام بسیاری از کتاب‌های عهد ساسانی در کتاب‌ها مانده‌است که نام و نشانی از آن‌ها باقی نیست… پیداست که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتاب‌ها مناسب نبوده‌است و سبب نابودی آن کتاب‌ها نیز همین است. باری از همهٔ قراین پیداست که در حملهٔ اعراب بسیاری از کتاب‌های ایرانیان، از میان رفته‌است
«دو قرن سکوت- دکتر عبدالحسین زرین کوب »

۴ مهر ۱۴۰۲

با نوه ها

رفته بودیم دیدن نوا جونی و آرشی جونی.
نوا جونی پرسید : بابا بزرگ ! امشب خانه مان میمانی؟
گفتم : میمانم
خنده شادمانه ای کرد و مرا بوسید.
فردایش رفتیم پارک. یکی دو ساعتی همراه آرشی جونی بازی کرد و گفت : بابا بزرگ ! حالا برویم بستنی بخوریم
راه افتادیم رفتیم بستنی بخوریم
توی راه از من پرسید : بابا بزرگ ! فروشگاهت را چیکارش کردی؟
گفتم : فروختمش
پرسید: خونه تون چقدر می ارزه؟
گفتم : نمیدانم. اما میدانی اگر من و مامان بزرگ از دنیا رفتیم خانه ما مال تو و آرشی جونی و تسا جونی میشود؟
با حیرت گفت : مال ما؟ ما که خودمان خانه به اون بزرگی داریم.
گفتم: این هم میشود مال شما
می پرسد : بابا بزرگ! چند سال داری؟
میگویم :هفتاد سال ! دیگر پیر شده ام بابا جونی
می پرسد : کی میمیری؟
میگویم : نمیدانم . شاید دو سه سال دیگر.
میگوید : تو‌زودتر میمیری یا مامان بزرگ؟
میگویم : نمیدانم . هیچکس نمیداند.
میگوید: بابا بزرگ! تو هنوز هفده سال دیگر زنده میمانی!
میگویم : هفده سال ؟ تو از کجا میدانی؟
میگوید : اون یکی بابا بزرگ ۸۷ سال عمر کرد . هنوز هفده سال مونده تا هشتاد و هفت ساله بشوی !
خنده ام میگیرد. . به خودم میگویم : هفده سال دیگر ؟پس:
یک دهان دارم دو تا دندان لق
میزنم تا زنده هستم حرف حق .
اوه مای گاد . یعنی هفده سال دیگر باید در این جهان بی بنیاد فرهاد کش بمانیم و بچریم ؟
یعنی هفده سال دیگر باید در این بیدر کجا که بقول حافظ « پری نهفته رخ و دیو‌در کرشمه و ناز است» شلنگ تخته بیندازیم ؟
یعنی هفده سال دیگر باید در این دشت پر ملال و گذرگاه پر ستم پرسه بزنیم ؟
کی باید برود اینهمه راه را ؟
All reactions:
Nasrin Zaravar, Zari Zoufonoun and 65 others

عادل شاه

عادلشاه افشار -یا همان علیقلیخان افشار - برادر زاده نادر شاه بود .
پس از اینکه نادر شاه در قوچان به قتل رسید او با قساوتی باور نکردنی تمامی فرزندان نادر از جمله رضا قلی میرزا و نصرالله میرزا و همه زنانش را به قتل رساند و فقط شاهرخ میرزا را زنده نگهداشت.
او بسال ۱۱۶۰ قمری در حالیکه ۲۴ سال داشت در مشهد بر تخت سلطنت نشست و ‌‌در مدت حکومت یکساله خود آغا محمد خان قاجار را اخته کرد .
او فقط توانست بر قسمتی از شرق ایران پادشاهی کند آنگاه توسط برادرش ابراهیم شاه افشار از سلطنت خلع شد.
همین آقای عادلشاه پس از رسیدن به پادشاهی مسئولیت قتل نادر شاه را بعهده گرفت و تمامی نوادگان نادر - یعنی سه پسر نادر شاه ، پنج پسر رضا قلی میرزا ، و هشت پسر نصرالله میرزا - را قتل عام کرد( اگر نامش ظالم شاه بود لابد نیمی از ملت ایران را از دم تیغ میگذرانید )
تنها شاهرخ نوه نادر شاه که چهارده سال داشت فرار کرد اما در حوالی مرو دستگیر شد و‌توانست با استفاده از نسب صفوی خود امان بگیرد.او را به کلات فرستادند ‌‌در آنجا زندانی شد .
شاهرخ بعد ها به چنگ آغا محمد خان قاجار افتاد و آنقدر شکنجه اش دادندتا محل دفینه ها و خزائن نادری در قلعه کلات نادری را بروز بدهد .
این آقای عادلشاه در مشهد ماند و به عیش ‌‌نوش پرداخت و برادر کوچکتر خودش ابراهیم خان را به فرمانروایی اصفهان و‌ مناطق غربی ایران بر گماشت.
ابراهیم خان پس از چندی اعلام استقلال کرد و به جنگ برادر خود عادلشاه رفت.جنگی در منطقه سلطانیه زنجان بین دو برادر در گرفت . عادلشاه شکست خورد و به تهران گریخت اما دستگیر و به ابراهیم خان تسلیم شد.
ابراهیم خان هم حق برادری را بجا آورد و عادلشاه را کور کرد ‌وبه مشهد فرستاد و در آنجا اعدام شد .
اینکه میگوییم تاریخ ایران شط خون است و تاریخ برادر کشی و‌پدر کشی و‌پسر کشی است به همین سبب است
البته از این نمونه ها بسیار است که یاد آوری آنها انسان را به جنون مبتلا میکند .
All reactions:
Nasrin Zaravar, Nasrollah Pourjavady and 124 others

اهل خاک

می پر سد : کجایی هستی؟
میگویم‌: اهل خاک
می پرسد : کجا ؟
- میگویم : رشت
- می پرسد : رشت ؟رشت دیگر کجاست ؟
- میگویم : روی خاک . روی کره زمین!
- چند لحظه ای فکر میکند و میگوید : آهان ! بگمانم یکی از کشورهای اروپای
شرقی باشد !
- میگویم : آها! کشوری است کنار دریای مدیترانه! آدم هایش کله ماهی میخورند !اگر ماهی و خوتکا گیرشان نیاید آدم هم میخورند!
بادهانی نیمه باز نگاهم میکند . باورش شده است.
این فضولباشی ینگه دنیایی
۲-
در ایران دم و‌دستگاه عریض طویلی هست بنام « مرکز مطالعات و‌تحقیقات استراتژیک مجمع جهانی حضرت علی اصغر ».
دل مان میخواست بدانیم این حضرت علی اصغر- موسوم به باب الحوائج - که در شیر خوارگی به ضرب تیر حرمله به بهشت برین پرواز کرده است چه گلی به سر بشریت زده است که حالا هم مرکز مطالعات و ‌‌تحقیقات استراتژیک‌ دارد، هم مجمع جهانی دارد . هم رییس شکم گنده ای دارد بنام صادق رمضانی گل افزایی و‌هم دفتر و‌دستکی به طول ‌و عرض سازمان ملل متحد ؟
۳- در امریکا از روز اول ژانویه تا همین امروز یعنی طی ۹ ماه ، سی ‌ویک هزار و‌سیصد و‌چهل نفر در هفت تیر کشی ها و عربده کشی های مسلحانه کشته شده اند . یعنی خلایق بجای اینکه چهار تا فحش خوار ‌‌مادر بهمدیگر بدهندو آرام بشوند با تیر و ترقه زده اند یکدیگر را لت ‌پار کرده اند !
تلویزیون میگوید : در سه ماه آینده یعنی تا پایان همین امسال هفت هشت هزار نفر دیگر نیز قربانی هفت تیر کشی در ینگه دنیا خواهند شد
آدم جرات ندارد به یکی بگوید بالای چشمت ابروست. فورا هفت تیرش را در میآورد ترق تروق میزند آدم را میفرستد بغل بابا بزرگ‌خدا بیامرزش .
May be an image of text
All reactions:
Nasrin Zaravar, Parvaneh Omidi and 81 others

عادل شاه یا ظالم شاه

عادلشاه افشار -یا همان علیقلیخان افشار - برادر زاده نادر شاه بود .
پس از اینکه نادر شاه در قوچان به قتل رسید او با قساوتی باور نکردنی تمامی فرزندان نادر از جمله رضا قلی میرزا و نصرالله میرزا و همه زنانش را به قتل رساند و فقط شاهرخ میرزا را زنده نگهداشت.
او بسال ۱۱۶۰ قمری در حالیکه ۲۴ سال داشت در مشهد بر تخت سلطنت نشست و ‌‌در مدت حکومت یکساله خود آغا محمد خان قاجار را اخته کرد .
او فقط توانست بر قسمتی از شرق ایران پادشاهی کند آنگاه توسط برادرش ابراهیم شاه افشار از سلطنت خلع شد.
همین آقای عادلشاه پس از رسیدن به پادشاهی مسئولیت قتل نادر شاه را بعهده گرفت و تمامی نوادگان نادر - یعنی سه پسر نادر شاه ، پنج پسر رضا قلی میرزا ، و هشت پسر نصرالله میرزا - را قتل عام کرد( اگر نامش ظالم شاه بود لابد نیمی از ملت ایران را از دم تیغ میگذرانید )
تنها شاهرخ نوه نادر شاه که چهارده سال داشت فرار کرد اما در حوالی مرو دستگیر شد و‌توانست با استفاده از نسب صفوی خود امان بگیرد.او را به کلات فرستادند ‌‌در آنجا زندانی شد .
شاهرخ بعد ها به چنگ آغا محمد خان قاجار افتاد و آنقدر شکنجه اش دادندتا محل دفینه ها و خزائن نادری در قلعه کلات نادری را بروز بدهد .
این آقای عادلشاه در مشهد ماند و به عیش ‌‌نوش پرداخت و برادر کوچکتر خودش ابراهیم خان را به فرمانروایی اصفهان و‌ مناطق غربی ایران بر گماشت.
ابراهیم خان پس از چندی اعلام استقلال کرد و به جنگ برادر خود عادلشاه رفت.جنگی در منطقه سلطانیه زنجان بین دو برادر در گرفت . عادلشاه شکست خورد و به تهران گریخت اما دستگیر و به ابراهیم خان تسلیم شد.
ابراهیم خان هم حق برادری را بجا آورد و عادلشاه را کور کرد ‌وبه مشهد فرستاد و در آنجا اعدام شد .
اینکه میگوییم تاریخ ایران شط خون است و تاریخ برادر کشی و‌پدر کشی و‌پسر کشی است به همین سبب است
البته از این نمونه ها بسیار است که یاد آوری آنها انسان را به جنون مبتلا میکند .