دنبال کننده ها

۲۳ شهریور ۱۴۰۲

و خداوند ابلیس را آفرید

« پرسه ای در هزار سال نثر پارسی »
از گاه آدم تا آمدن نوح دوهزار و دویست وپنجاه سال بود
و از گاه توفان تا وقت ابراهیم علیه السلام هزار و هفتاد و نه سال بود ، و از گاه ابراهیم علیه السلام تا هنگام موسی علیه السلام پانصد و شصت و‌پنجسال بود ، و از گاه موسی علیه السلام تا هنگام سلیمان بن داود علیه السلام که بیت المقدس را بنا کرد پانصد و سی شش سال بود واز گاه سلیمان علیه السلام تا هنگام ذوالقرنین هفتصد و هفده سال بود و از گاه ذوالقرنین تا هنگام عیسی سیصد و شصت و‌ نه سال بودو از گاه عیسی علیه السلام تا پیغامبر ما صلی الله علیه و سلم پانصد و پنجاه و یک سال بود ، و مردم عالم گویند که از گاه عیسی تا پیغامبر ما صلی الله علیه و سلم هیچ پیغامبر نبود …
وهب منبه ایدون گویدکه از پیغامبر ما علیه السلام شنیدم که گفت :
خدای عز وجل نخستین چیزی که آفرید از خلقان ، دیو آفرید و هفت هزار سال جهان ایشان را بود . سپس ایشان را عزل کرد و این جهان پریان را داد و پنج هزار سال پریان داشتند. پس ایشان را نیز عزل کرد و این جهان فریشتگان را داد و‌دو هزار سال ایشان داشتند . پس ابلیس را بفرستاد و بر سر ایشان مهتر کرد .
پس ابلیس به خویشتن عجب گرفت و گفت : چون من کیست ؟ که اگر خواهم بر آسمان روم و اگر خواهم بر زمین ، ‌این خلق اندر فرمان من است .
خدای عز وجل از دل ابلیس آگاه بود ، و آدم علیه السلام را بیافرید ، و این جهان به آدم داد و به فرزندانش.
و ابلیس به لعنت کرد .
«تاریخ بلعمی- ابوعلی بلعمی »
May be an illustration of text
All reactions:
Zari Zoufonoun, Mina Siegel and 43 others

آقای پولشویک

با هادی خرسندی. دوازده سال پیش.
دوازدهم سپتامبر ۲۰۱۱ - ساکرامنتو - کالیفرنیا
دو تایی مان هنوز جوان بودیم ها !
هادی بمن میگفت آقای پولشویک!
می بینید ما چه رفیقانی داریم ؟
May be an image of 3 people
All reactions:
Kamal Khorsandi, Nasrin Zaravar and 114 others

۲۱ شهریور ۱۴۰۲

پس چرا صبح نمیشود ؟

ما دیشب حال خوشی نداشتیم. همه جای بدن مان درد میکرد.
ساعت حدودهای یازده شب بود نالان و پریشان رفتیم بخوابیم. دو ساعت کلنجار رفتیم بلکه خواب مان ببرد.
ساعت حوالی یک شب خواب مان برد اما آقا چشم تان روز بد نبیند هنوز چشمان ما گرم خواب نشده بوددیدیم قیامت است! دیدیم یک عده ده دوازده نفری با لباس ترکمنی و سبیل های آویزان و قیافه هایی دژم سوار بر اسب توی یک بیابانی بی انتها ما را تعقیب میکنند میخواهند سبیل مان را دود بدهند . ما هم می خواهیم فرار کنیم بلکه از معرکه جان بدر ببریم اما نای حرکت کردن نداریم .
ترسان و لرزان و عرق ریزان از خواب برخاستیم‌دیدیم ساعت یک و دوازده دقیقه است ‌واز هیچ ترکمنی هم‌خبری نیست!
دوباره گرفتیم خوابیدیم . یکوقت دیدیم توفانی از راه رسیده است و‌میخواهد خانه زندگی مان را بر سرمان خراب کند . چنان بارانی میبارد و چنان بادی میوزد که همین حالاست جهان و هر چه در آن است کن فیکون بشود . دوباره ترسان و لرزان از خواب جستیم دیدیم ساعت یک و سی و سه دقیقه است.
با خودمان گفتیم خدایا خداوندا بارالها پس چرا صبح نمی شود ؟
دیگر جرات نکردیم خواب برویم . گفتیم اگر خواب برویم هیچ معلوم نیست لشکر مغولان دنبال مان نیایند !
یک ساعتی با خودمان کلنجار رفتیم . سر انجام با هزار والذاریات دو‌باره خواب مان برد . این بار دیدیم سوار یک کامیون سبز رنگی هستیم این کامیون دارد در یک خیابان پر جمعیت با سرعت هر چه تمام تر عقب عقب میرود . ما هر چه ترمز میزنیم ترمزش کار نمیکند. نزدیک بود بزنیم یک عده ای را لت ‌و پار کنیم که عرق ریزان از خواب پریدیم. وقتی چشم مان را بازکردیم گفتیم ؛ آخی خدا را هزار مرتبه شکر آنچه دیدیم به خواب بود نه در بیداری ! اما تن مان چنان میلرزید انگاری مرحوم مغفور لاجوردی را دیده ایم !
نگاهی به ساعت کردیم دیدیم ساعت دو و سیزده دقیقه است !خیال میکردیم صبح شده ها !
دو باره رفتیم بخوابیم اما مگر خواب به چشم مان آمد ؟ ترس مان این بود نکند این بار خواب خلیفه مسلمین جناب آقای عظما را ببینیم زهره ترک بشویم .
لاجرم همینطور تا صبح نشستیم ستاره ها را شمردیم ‌‌و مدام از خود می پرسیدیم پس چرا صبح نمی شود ؟
طفلکی حسین منزوی حق داشت که میگفت :
چو چاه‌ِ ریخته آوار می‌شوم بر خویش‌
که شب رسیده و ویران‌ ترند بیماران‌
آقا! خدا کند هیچوقت بیمار نشوید . بیماری یکطرف کابوس های شبانه یک طرف. آدم وقتی بیمار است شب هایش هزار ساعت طول میکشدلاکردار .
شاید هم هزار سال !◦
May be an image of 1 person and studying
All reactions:
Mahmood Moosadoost, امیر شریف and 26 others

۲۰ شهریور ۱۴۰۲

بخند تا دنیا بتو بخندد

آقا! یکماه است ما بیماریم . خودمان هم نمیدانیم چه مرگ مان است . هی به روی خودمان نمیآوریم . هی کجدار و‌مریز می کنیم . هی میگوییم گربه است انشاالله!
دیگر خسته شده ایم . یک پای مان خانه است یک پای مان بیمارستان.
پریشب فشار خون مان به یکصدو ‌‌نود رسید . کم مانده بود سکته کنیم . تا صبح جان کندیم . صبح که شد دیدیم پاهای مان فلج شده است. خواستیم راه برویم نتوانستیم. ظهر که شد دست چپ‌مان بی حس شد . گفتیم : یقین که سکته ای در راه است.
زن مان زنگ زد اورژانس . یک دقیقه نکشید یک آمبولانس و دو تا ماشین آتش نشانی و دو تا ماشین پلیس از راه رسیدند.
گفتیم : آقا ! ما مریض هستیم . بانک که نزده ایم ؟ چرا همسایه های ما را زابرا می کنید ؟. چرا یک لشکر آدم آمده اید اینجا؟
مگر ما اعلیحضرت همایونی هستیم ؟
سوارمان کردند بردند بیمارستان. سه چهار ساعتی آنجا بودیم . گفتند نشانه های سکته قلبی یا مغزی دیده نمی شود.دارویی و مرفینی دادند مرخص مان کردند .
فردا قرار است باز برویم بیمارستان. اگر زنده ماندیم دوباره عینهو سگ حسن دله پاچه این و آن را خواهیم گرفت . اگر هم مردیم از ما به مهربانی یاد آرید
این عکس را هم منباب یاد آوری اینجا میگذاریم تا بگوییم ما یک عمر به ریش دنیا و به ریش خودمان خندیده ایم!
از عزراییل ‌و میکاییل واسرافیل و حتی از آقای پوتین هم نمی ترسیم.
May be an image of 2 people
All reactions:
Hosein Amirrahmat, Zari Zoufonoun and 158 others