دنبال کننده ها

۲۲ خرداد ۱۴۰۲

درختی که فرو افتاد

......امروز گفتار تلویزیونی احسان طبری را در اطلاعات خواندم . به سبک خودش و در رد حزب توده و مارکسیسم بود .
کار آدم به کجاهای باور نکردنی می رسد . بیچاره ؛ شکسته و پاشیده !
سرمشق و بت جوانی ما بود . انگار دیروز بود که در کلوب حزب از کلاس کادر بیرون آمد . من و بهارلو جلوش را گرفتیم . هر دو می خواستیم برای تحصیل به فرنگ برویم . البته با اجازه حزب . بهارلو موضوع را گفت و طبری جواب داد که نباید سنگر را ترک کرد و چنین و چنان ...
من دیگر ماست ها را کیسه کرده بودم . ماندم که ماندم . عجب سنگری بود و چه ماندنی کردم !
از " ع-ی " نامه ای داشتم .از " ندبه و توبه و التماس تلویزیونی احسان الله خان طبری با قیافه ای داغون و نزدیک به موت که همه چیز و حتی خودش را انکار و نفی کرده " خبر داده بود و شکوه کرده بود .
گمان میکنم " نفی خود " اولین قدم و کمترین چیز است
آنچه در مورد این پشیمان ها و توبه کاران حزب توده پیش آمده حتی پوچی و بیهودگی هم نیست .نوعی تباهی درون و بیرون ؛ فردی و اجتماعی ؛ تباهی کیهانی است . تباهی وجدان و اراده انسانی است .
از کتاب " روزها در راه " - شاهرخ مسکوب - ص 193
May be an image of 1 person
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Ahmad Moghimi and 90 others

فردوسی و دین او

( با یاد باقر پرهام )
….شاهنامه کتاب جهانداری است .کتابی است که آغاز شهریاری را در ایران از دوره های افسانه ای و اساطیری تا دوره تاریخی و بر افتادن سلسله ساسانی بدست اعراب مسلمان شرح میدهد .
موضوع این کتاب چنان است که ربطی به نوعی ایمان ماورا الطبیعی ندارد .
اینجا ، همه چیز در تغییر است . اینجا خود انسان و قوانین و کردار های انسانی است که می آیند و فرمانروایی میکنند و می گذرند .
شاهنامه کتاب رزم و بزم است . کتاب جنگ و شکار و زندگی و عشق است.
هر کس که کمترین انس و الفتی با شاهنامه داشته باشد می داند اگر چه این کتاب سرشار از پند و حکمت در آیین انسانی و رفتار جهانداری است اما حال و هوای هیچ مذهب و شریعتی بر کلیت فضای آن حاکم نیست .
قهرمانان و پهلوانان شاهنامه در عین اعتقاد به یکتایی خدا و برتری او بر همه قدرت ها ، موجوداتی طبیعی اند که می میگسارند ، عشق می ورزند ، می جنگند ، می کشند و کشته میشوند .
شاهنامه کتاب طبیعت است نه گویای اسرار ماورا طبیعت …..
به روایت نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله ، پس از مرگ فردوسی هنگامیکه جنازه اش را برای دفن به دروازه رزان بردند « در آن حال مذکری (روضه خوانی) بود در طبران .تعصب کرد و گفت : من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند که او رافضی بود . و هر چند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت.
درون دروازه باغی بود ملک فردوسی ، او را در آن باغ دفن کردند . امروز هم در آنجاست . و من در سنه عشرو خمسمائه آن خاک را زیارت کردم »
از بین همه حکایات و روایات نادرست و افسانه مانندی که نظامی عروضی در کتاب خود آورده ، این یکی نباید نادرست باشد.
گویا تقدیر می خواست که زنده کننده جان و تاریخ و زبان ایرانی ، نه تنها در زنده بودنش جیره و مواجبی از پادشاه زمانه اش نگیرد بلکه پس از مرگ نیز در زمین خودش بیارامد نه در ملک دیگری.
در هر حال مخالفت مذکر طبرانی با دفن جنازه فردوسی در گورستان مسلمانان نخستین بازتاب نزاعی است که بر سر عقاید مذهبی فردوسی در گرفته و از آن روز تا کنون همچنان ادامه یافته است .
نظامی عروضی خود در شیعی بودن فردوسی تردید نکرده و نامراد ماندن وی از صله و انعام محمود غزنوی را به تشیع فردوسی و تسنن محمود نسبت داده است.
منابع ایرانی پس از چهار مقاله اغلب با نقل مطالب آن و افزودن شاخ و برگ هایی دیگر بر آنها ، بر آتش دعاوی شیعه و سنی بر سر مذهب فردوسی دامن زده اند .همین سابقه است که پس از دستیابی محققان خارجی به متون ایرانی و آغاز کوشش های خارجیان برای مطالعه شاهنامه و برگرداندن آن به زبان های اروپایی ، زمینه ساز داوری های مشابهی در باره عقاید مذهبی فردوسی از سوی اروپاییان شده است .
ژول مول با استناد به مطالب چهار مقاله عروضی ، فردوسی را بیگمان شیعی دانسته و بر پایه برخی از ابیات در مقدمه شاهنامه گفته است که سراینده آنها از تشیع خود در برابر تسنن سلطان متعصب ترک نژاد با شجاعت تمام دفاع کرده است.
در بین نوشته های خارجیان در باره فردوسی «حماسه ملی ایران » به قلم تئودور نولدکه جایگاه ویژه ای دارد .
نولدکه به درستی میگوید تحقیق در باره عقاید مذهبی فردوسی کار بسیار دشواری است برای اینکه قراین(یعنی ابیات شاهنامه)گاهی منافی یکدیگر هستند.
او بر خلاف ژول مول معتقد است برای فردوسی بسیار دشوار بود عقاید مذهبی خود را کاملا بی پرده اظهار کند .
او میگوید :فردوسی یک میل و علاقه آمیخته به دلدادگی به آیین مغانی که هم موافق اصول عقلی و هم به دلخواه اوست دارد .
گرچه نولدکه معین نکرده است که منظور از آیین مغانی دقیقا چیست ولی بسیاری از ابیات شاهنامه بیانگر اعتقاد به خدا و بکتایی او بر پایه نوعی بینش توحیدی فطری اند که فردوسی خود از آن با نام « دین کیومرثی» و « آیین طهمورثی» یاد کرده است .
پژوهشگران اینسوی جهان - ایرانی و هندی ‌‌وپاکستانی-نیز در باره مذهب فردوسی بحث ها کرده و داوری های مختلف ابراز داشته اندکه بر اساس آنها فردوسی گاه اسماعیلی است ، گاه شیعه زیدی، گاه شیعه معتزلی، گاه سنی و گاه تحت تاثیر فرهنگ پیش از اسلام و آیین زرتشتی.
پروفسور حافظ محمود خان شیرازی محقق پاکستانی به استناد برخی از ابیات شاهنامه که در آنها به گونه ای فضای الهی و‌ناتوانی بندگان در برابر مشیت خداوندی اشاره شده ، به این نتیجه رسیده است که چون این طرز تفکر اشاعره سنی مذهب است بنا بر این من او را سنی تلقی میکنم .
یک محقق هندی بنام جهانگیر کویاچی- که کتاب او نیز با عنوان « پژوهش هایی در شاهنامه » به ترجمه جلیل دوستخواه به زبان فارسی منتشر شده پیوند بسیاری از ابیات شاهنامه با متون پهلوی- بویژه با داستان مینوی خرد را بخوبی نشان داده است.
سید عطا الله مهاجرانی نیز در کتاب خود بنام « حماسه فردوسی»می نویسد :
بدون تردید بستر اصلی اندیشه فردوسی تفکر و حکمت اسلامی است اما او بدون توجه به سایر جریان های مهم اندیشه در تاریخ و روزگار خود نبوده است .
مهاجرانی میکوشد از حدت تاثیر اندیشه های ایرانی در ابیات مقدمه شاهنامه بکاهدو بیشتر نشان میدهد که ریشه اندیشه های فردوسی را باید در قرآن و حدیث و اقوال امامان و اولیای شیعه بجوییم …..
نقل از کتاب « بانگاه فردوسی»- مبانی نقد خرد سیاسی در ایران- دکتر باقر پرهام
May be an illustration of text
All reactions:
Mhsen Khaimehdooz, Hanri Nahreini and 73 others

۲۰ خرداد ۱۴۰۲

در راه خدا

از من می پرسد : اهل کجایی؟
میگویم : اهل خاک
می پرسد : چه مذهبی داری ؟
میگویم : لا مذهبی !
لحظه ای به من خیره میشود و آنگاه موعظه اش را آغاز میکند . برایم از مسیح مقدس میگوید که بخاطر گناهان مان مصلوب شده است .
چهل و چند سالی دارد .زیباست . با چشمانی سبز و لباسی به رنگ آسمان . چند دقیقه ای برایم موعظه میکند . بی هیچ واکنشی به حرف هایش گوش میدهم . میرود از توی ماشینش یک جلد کتاب مقدس میآورد و آنرا بدستم میدهد . قول میدهد باز هم به دیدارم بیاید . چنان با ظرافت حرف میزند که دلم نمیآید سر به سرش بگذارم .
میگوید : کتاب مقدس را بخوان ! درمان همه درد های بشری است !
خنده ام میگیرد . میخواهم بگویم باعث و بانی همه سیه روزی های بشری است . اما چیزی نمیگویم .
نگاهی سرسری به نخستین صفحه کتاب مقدس می اندازم . نوشته است تا کنون یک میلیارد و هشتصد میلیون جلد از همین کتاب مقدس در یکصد و نود کشور جهان توزیع شده است ! یک میلیارد و هشتصد میلیون جلد !
May be an image of book
All reactions:
Ali Asghar Jabbari, Sami GM and 14 others

در پاریس

در پاریس بودم. سوار بر دوچرخه ای. به میدانی رسیدم نامش ترافالگار .(آیا در پاریس میدانی به این نام وجود دارد ؟)
محمد جلالی شاعر را دیدم . تن پوش بلندی نارنجی به تن و شال گردنی بر گردن.
وسط میدان خردک میزی.و بر آن لیوانی آبجو !
شاعر به پیشواز دوستی آمده بود با لیوانی آبجو.
دوستش پالتویی خاکستری به تن داشت. با عینکی و شال گردنی. و خندان و هیجان زده از این دیدار .و من گوشه ای ایستاده به تماشا . تکیه داده بر دوچرخه ام …
گاهی آدمیزاد چه خواب هایی می بیند
May be an image of 1 person, smiling and text that says 'MES AC'
All reactions:
Faramarz Ghazi, Ahmad Moghimi and 61 others

۱۹ خرداد ۱۴۰۲

مرضیه

چقدر مرضیه را دوست میداشتم . شب ها هنگام خواب یا مرضیه گوش میکردم یا عبدالوهاب شهیدی
عاشق شده بودم. خواب و آرام نداشتم. سنگ خارای مرضیه را گوش میدادم و رویا پردازی میکردم.
مادرم میگفت : پسر جان ! چرا شب ها تا دیر وقت بیدار میمانی؟ جای ات درد میکند ؟
میدانستم میداند عاشق شده ام.
میدانستم که:
گر فلاطون به طبیبی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده بر افتد ز سر راز نهانش.
من آن روزها با سعدی الفتی داشتم و غزل های عاشقانه اش روح و روانم را جلا میداد :
گفتم از ورطه عشقت به صبوری بدر آیم
باز می بینم ‌دریا نه پدید است کرانش
سالها گذشت. سالهایی دراز . با رنج ها و شادی هایش. یک بار سرم را بلند کردم دیدم خبر نگار شده ام. خبرنگار رادیو .
یک تابستان مرا فرستادند اردوی رامسر. صدها دختر ‌‌و‌پسر از اینسوی و آنسوی آن فلات تفته به رامسر آمده بودند . از سراوان و سردشت و قوچان و ری و روم و بندر عباس. آمده بودند تا روزی چند به شادی و خوشباشی بگذرانند. برخی از آنان دریا ندیده بودند . با شگفتی به موج ها می نگریستند .
مرضیه هم آمده بود . امیر عباس هویدا هم آمده بود . خانم فرخ رو‌پارسای هم آنجا بود .
شبی مرضیه کنسرت داشت. در آمفی تئاتر اردوگاه .
نشستیم به تماشا . دوربین کوچکی همراهم بود . خواستم از این شب رویایی فیلمی بگیرم . میدانستم مرضیه دوست ندارد از او فیلم بگیرند. دوربین را یواشکی روشن کردم و با احتیاط گذاشتم جلویم روی میز.
مرضیه آمد و شوری به پا کرد و خواند :
سنگ خارا را گواه این دل شیدا
بگیرم
همچنان که میخواند بسوی من آمد . با لبخندی میکروفن دوربینم را آهسته از دوربین جدا کرد و با خود برد . بی هیچ کلامی . همچنان آواز خوانان برگشت رفت روی صحنه.
حالا پس از هزار سال ! هر وقت آهنگی از مرضیه می شنوم یاد آن شب می افتم و میگویم :
کاش مرضیه همچنان مرضیه مانده بود . کاش
May be an image of 1 person and smiling
All reactions:
Mali Rah, Mahi Mansoori and 19 others