دنبال کننده ها

۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

طلاق

زنش را طلاق داده است
حالا میگوید : آخی … راحت شدم
می پرسم : چطور ؟
میگوید : حالا هرقدر دلم بخواهد می توانم سیگاربکشم و توی توالت سر پا بشاشم .
آن یکی میگوید : زنم را طلاق دادم چون خطش بد بود .
یکی از رفقا! از زنش جدا شده بود.
پرسیدیم: چرا جدا شدی؟
گفت: جدا نشدیم ، انشعاب کردیم
مردم چه بهانه هایی پیدا میکنند برای طلاق دادن زن شان .

چه گناهی کرده اند ؟

تصویری دیده ام از خاکسپاری غریبانه یک شهروند بهایی در ایران که از شرم و درد نتوانستم نفس بکشم .
بهایی ها در ایران گورستان ندارند چون گورستان شان را با بولدوزر خراب میکنند. ناچار باید به کوه بزنند ومردگان شان را دور از چشم پاسداران جهل در سینه کوه به خاک بسپارند .
چاله عمیقی حفر میکنند .مرده را در آن میگذارند .روی تابوت بتون می ریزند تا دست مسلمانان به تن مردگان شان نرسد.سنگ مزار ممنوع است. اگر سنگی بگذارند میآیند می شکنند .
حوالی گورستان بی نام و نشان بهایی ها زباله دانی ساخته اند تا تحقیر و توهین را به نهایت برسانند .
این مردم گناه شان چیست؟ مگر شهروند آن سرزمین بلا زده نیستند ؟باورشان به آیینی دیگر چه ربطی به شما دارد ؟ آیا تهدیدی برای حکومت الهی شما هستند ؟ آنان که بر اساس مبانی آیین شان از هرگونه فعالیت سیاسی منع شده اند .
با دیدن این تصاویر ، یاد اردوگاههای مرگ نازی ها افتادم .یاد داخائو، یاد آشویتس، یاد تربلینکا.
مگر در آغاز آن شبیخون بلا نگفته بودید که دیو چو‌بیرون رود فرشته در آید ؟
فرشتگان تان همین ها بودند ؟خمینی و خامنه ای و خلخالی و لاجوردی و موسوی تبریزی و علم الهدی و رئیسی؟
وای به حال مردمان اگر دیو تان آمده بود .
No photo description available.
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Banoo Saberi and 75 others

۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲

سلام گل ها

صبح که از خواب پامیشوم میروم سراغ گل های باغچه. میگویم : سلام خوشگلا. سلام گل های عزیزم.
می بینم از دیشب تا حالا نیم وجب قد کشیده اند.
گوجه ها و فلفل ها گل زده اند . لوبیا هایی را که کاشته بودم همه شان از خاک سر بر آورده و شاداب و خندان به آفتاب و آسمان سلام میکنند
تربچه نقلی هم کاشته ام. یواش یواش دارند از خاک سر بر میکشند .
میروم با گلها و بوته ها حرف میزنم . ناز و نوازش شان میکنم. بگمانم خوش شان میآید . برای اینکه تا غروب نیم وجب دیگر قد میکشند .
حافظ بود که میگفت :
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Ahmad Moghimi and 60 others

جناب آقای شتر

مرحوم علامه محمد قزوینی ؛ ادیب و پژوهشگر تاریخ و فرهنگ ایران ؛ همسری آلمانی داشت که زنی روستایی و سخت ساده دل بود .
محمد علی جمالزاده نویسنده صاحب نام ایرانی میگوید :
" ..مرحوم قزوینی تازه ازدواج کرده و هر روز ساعت هفت بعد ازظهر می بایست خانه باشد و گرنه زنش دچار وحشت و اضطراب میشد .
ما در ایام جنگ بین الملل عصر ها می خواستیم ( در برلن ) بیشتر جلسات مان را طول بدهیم . قزوینی بلافاصله راه می افتاد که : خانم تنهاست باید بروم .
اول فکر کردیم بهانه است . بعد معلوم شد درست است . به او گفتیم : بهانه ای بتراش شاید موافقت کند اندکی بیشتر با ما باشی .
قزوینی یک روز دیر تر بخانه رفته بود . زنش پرسیده بود کجا بودی ؟
جواب داد : به باغ وحش رفته بودم با شتر ها صحبت میکردم طول کشید !
زن با تعجب پرسیده بود : مگر شتر حرف میزند ؟
-بلی !
- پس چرا ما نشنیده ایم ؟
- میخواستی شتر با زبان آلمانی با تو صحبت کند ؟ او اهل مشرق زمین است . غریب است . فقط با ما که همزبان او هستیم میتواند صحبت کند !
از روز بعد ؛ زن ساده دل با اینکه چیز حسابی در خانه نداشتند یک ساندویچ نان و پنیر هم به قزوینی داد که به شتر ها بدهد ! و ضمنا اجازه داد که میتوانی نیم ساعت دیر تر بخانه بیایی بشرط اینکه فقط با شتر ها صحبت کنی !

دزد شدیم

دو سه روزی رفته بودیم الواتی! الواتی که چه عرض کنم ؟دوباره رفته بودیم تماشای جنگل و اقیانوس.
اینجا توی شهرمان گرمای هوا بالای هشتاد درجه فارنهایت بود. رفتیم حوالی خلیج سانفرانسیسکو
(Half Moon Bay )
دیدیم هنوز زمستان است. مه آلود و سرد . شانس آوردیم با خودمان لباس زمستانی برده بودیم و گرنه از سرما می چاییدیم و به رحمت خدا میرفتیم.
توی آن سرما رفتیم کنار اقیانوس توی حیاط رستورانی نشستیم آبجو خوردیم !
زن مان هوای سرد را دوست دارد ما هوای گرم را . به همین خاطر هروقت سوار ماشین مان میشویم او کولر را روشن میکند من بخاری را ! اینجوری نه سیخ میسوزد نه کباب!
(این هم از عجایب روزگار است آدم شیرازی باشد از هوای سرد خوشش بیاید !)
رفتیم تماشای اقیانوس. به شهین گفتم : شهین جان! من سی چهل سال است گوجه سبز نخورده ام. اینجا فروشگاههای ایرانی گوجه سبز نمی فروشند ؟
گفت : ای بابا ! این که کاری ندارد . پا شو برویم گوجه دزدی!
رفتیم توی یک پارکی دیدیم دو سه تا درخت گوجه آنجاست. گفتیم : به به ! آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم ! جیب های مان را پر کردیم بر گشتیم خانه.
آمدیم نشستیم جای تان خالی یک عالمه گوجه خوردیم با درار!( فقط جماعت گیلانی و مازندرانی میدانند درار یعنی چه؟). یک عالمه هم با خودمان آوردیم خانه خودمان .
آقا نمیدانیم چه حکمتی در کار است ما هر جا میرویم این رفیقان مان ما را می برند دزدی!بگمانم دیواری کوتاه تر از دیوار ما پیدا نمیکنند. شاید هم روی پیشانی مان نوشته آقای دزد !
پارسال پیرار سال رفته بودیم اورگان. آنجا ما را بردند سیر دزدی! رفتیم توی مزرعه سیر ، یک عالمه سیر دزدیم و فرار کردیم.
حالا خدا کند در سفرهای بعدی رفیقان مان ما را وادار نکنند برویم بانک بزنیم !
میگویند اعتراف از بار گناهان آدمی میکاهد . حالا حکایت ماست. میخواهیم یک اعترافی بکنیم بلکه دروازه های جهنم بروی ما باز نشود
چند وقت پیش ما داشتیم دفتر خاطرات دوران نوجوانی مان را می خواندیم. دیدیم آنجا هم صحبت از دزدی است . یک شب با غلام و حاجی و جهانگیر و منوچهر رفته بودیم توی جالیز مشدی مم تقی و یک عالمه خربوزه دزدیده بودیم ، بعدش رفته بودیم پای آبشار نشسته بودیم خربوزه ها را خورده بودیم . فردا صبحش مشدی مم تقی آمده بود جلوی قهوه خانه محل جد و آبای خربوزه دزدان را در گور لرزانده بود !
آقا ! ما دزد نیستیم ها ! این رفیقان ما هستند ما را مجبور میکنند برویم خربوزه بدزدیم ، سیر بدزدیم، گوجه سبز بدزدیم. اگر میخواهید کسی را ملامت بکنید لطفا یقه این رفیقان مان را بچسبید نه یقه گیله مرد بیچاره را که راه و رسم دزدی را نمیدانسته است و اینها یادش داده اند .
رفیق بد آقا آدم را دزد هم میکند !
May be an image of fruit
All reactions:
Fariba Khou, Faramarz Ghazi and 113 others

۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲

گنجشک های کافر

آقا ! رفیق بد آدم را گمراه میکند .آدم را از صراط مستقیم به بیراهه میکشاند . هزار جور بدبختی برای آدم درست میکند . امان از رفیق بد !
آقا ! ما گاهگداری میآییم اینجا دو کلام در باره مور و مار و ملخ و نمیدانم دار و درخت و کوه و کوهسار می نویسیم بلکه دل مان وا بشود . حالا این رفیقان نارفیق مان از این سر و آن سر دنیا ما را توی انشر و منشر گذاشته اند که : آقای گیله مرد ! شما که شبانه روز سرگرم پرت و پلا نویسی هستی دو کلام هم در باره گنجشک و قاطر و نمیدانم لاک پشت بنویس ! انگار نه انگار که بابا ! این آقای گیله مرد نا سلامتی نویسنده است نه قاطر شناس! از آن گذشته تازگی ها شاعر هم شده است و شعر هم میگوید و لولهنگ اش هم خیلی آب بر میدارد و از بیطاری هم چیزی نمیداند .
حالا ما مانده ایم که چه خاکی بسرمان بریزیم . اگر جواب شان را بدهیم لابد فردا پس فردا از ما خواهند خواست در باره جانوران دیگری همچون حجت الاسلام ها و ثقه الاسلام ها هم بنویسیم آنوقت خر بیار باقلا بار کن ! اگر هم جواب شان را ندهیم میروند هزار و یک جور دستک و دمبک برای آدم جور میکنند و کار به عدلیه و نظمیه میکشد و باید گرفتار آژان و آژان کشی بشویم . پس چه بهتر چهار کلام هم در باره این حیوانات بی زبان بنویسیم و برویم کپه مرگ مان را بگذاریم .
____________
موقعی که حضرت ابراهیم را به آتش انداختند ؛ پرستو با منقارش چکه چکه آب میآورد وبه آتش میریخت .اما گنجشک از بد ذاتی دانه دانه کاه میآورد !برای همین پرستو خوش یمن و مبارک است و لانه اش را نباید خراب کرد ؛ اما کشتن گنجشک و خراب کردن لانه اش ثواب دارد
ای قاطر چموش !
————————
در آول خلقت ؛ قاطر هم مثل سایر حیوانات بود که حامله میشد و میزایید .
چون نمرود حکم نمود از اطراف هیزم بیاورند برای سوختن جناب ابراهیم ؛ حضرت دید که همه حیوانات به کراهت هیزم میکشیدند مگر قاطر که از روی شوق و شعف هیمه را میآورد و نشاطی داشت . بر قاطر نفرین کرد که : " اللهم اقطع نسلها " . از آن روز جمیع قاطر ها عقیم شدند .!
(ملا اسماعیل سبزواری -مجمع النورین -کتاب حیوان .)
اندر باب پیدایش لاک پشت !
ابراهیم را دشمنانش وعده گرفتند و لای پلو سگ گذاشتند ! ابراهیم که وارد میشود میگوید " چخه " و سگ لای پلو زنده شد فرار میکند .
صاحبخانه از زور خجالت خودش را زیر لاوک پنهان میگند . وقتیکه میروند او را پیدا کنند لاوک به پشتش چسبیده بود
- -----------------
میازار موری که دانه کش است .
....وقتی حضرت ابراهیم بفرمان نمرود به آتش انداخته شد ؛ همه حیوانات روی زمین دست به آسمان بلند کردند که : خداوندا ! اجازه بده آب به این آتش بریزیم .
خداوند عالم برای اثبات قدرت خود به هیچکدام از حیوانات اجازه نداد مگر به مورچه های ریز ! که با دهن شان آب آوردند ریختند تا آتش خاموش شد . این است که کشتن مورچه معصیت دارد
(شیخ صدوق - ابن بابویه - کتاب خصال )
———
و اما یک فرمایش علمی و زیست شناسانه :
گوش مار مولک کر است و نمیتواند چیزی بشنود ! و این به عقوبت آن است که وقتی حضرت ابراهیم را به آتش انداختند به آن فوت میکرد تا شعله ور تر شود !
(ملا اسماعیل سبزواری - جامع النورین - کتاب حیوان )