دنبال کننده ها

۱۳ خرداد ۱۴۰۱

من خدا نیستم

حاجی واشنگتن نخستین سفیر ایران در امریکا بود .
حسینقلی خان صدر السلطنه - ملقب به حاجی واشنگتن - فرزند میرزا آقا خان نوری صدر اعظم ناصر الدینشاه بود که بسال ۱۸۸۸ میلادی بعنوان نخستین سفیر ایران به امریکا فرستاده شد اما هنوز هفت ماه از ماموریتش نگذشته بود که بعلت خزانه خالی دولت ناچار شد به ایران برگردد.
روزی در امریکا پسر فقیری حاجی واشنگتن را که لباس قجری بر تن داشت در خیابان دید و گفت : پدر روحانی! می توانی چند سنت بمن کمک کنی؟
حاجی واشنگتن گفت : من کشیش نیستم پسرم !
پسرک نگاهی به سرتا پای حاجی انداخت و گفت : ما فقیر فقرا اگر پیش خدا هم برویم خواهد گفت : من خدا نیستم !

۱۱ خرداد ۱۴۰۱

بلای وبا و بلای ملایان

در دوران پادشاهی پنجاه ساله ناصر الدین شاه - که حاج سیاح محلاتی از آن بعنوان دوران خوف ‌و وحشت یاد میکند - مردم بیچاره ایران در میان دو سنگ آسیاب گیر کرده بودند و استخوان های شان خرد می‌شد :این دو سنگ آسیاب عبارت بودند از :
۱- حاکمان و دولتیان
۲- ملایان و مجتهدان
و بلایی که این مجتهدان بر سر مردم میآوردند بسیار وحشتناک تر و دلخراش تر از جور و بیداد حاکمان و دولتیان بود .
حاکمان و دولتیان با زندان و شکنجه و تبعید و کشتار ، و ملایان و مجتهدان با دو حربه بسیار کوبنده تکفیر و بابیگری آسمان زندگی این خلق پریشان را بر سرشان خراب میکردند .
ناصرالدین شاه در سال ۱۲۸۷ هجری قمری ، سه سال پیش از سفر فرنگستان سفری به عتبات داشت .
این سفر پنج ماه طول کشید و خود شاه خاطرات این سفر را نوشته است .
در این سفر بسیاری از شاهزادگان، رجال درباری ، حرمخانه شاهی ، افواج سواره و توپخانه او را همراهی میکردند . این سفر پر هزینه زمانی انجام شد که در بیشتر ایالات و ولایات کشور از جمله اصفهان و یزد و خراسان و کاشان و قم و قزوین مردم بیچاره با قحطی روبرو بودند و هر روز صدها نفر بسبب گرسنگی جان خود را از دست میدادند.
شاه در سفرنامه اش می نویسد :
« شب را در کرمانشاه بیتوته کردیم ، جماعت کثیری آمده بودند به تظلم .گویا والی آنجا ظلم را از حد گذرانده است . سر خلق نبودیم ، دادیم همه را چوب مفصلی زدند !»
در کتاب خاطرات اعتماد السلطنه می خوانیم که :
« عده ای از رعایای کرمان آمده بودند خدمت نایب السلطنه که سیل مزارع و باغات ما را خراب کرده و تخفیف مالیاتی خواسته بودند و گریه میکردند .
نایب السلطنه به عرض و لهجه آنها خندیدند .
رعایا گفتند : جد شما آغا محمد خان صاحب این تخت آمد کرمان را ویران کرد و تمام اهالی شهر را کور کرد ما گریه نکردیم ، حالا که عرض حسابی داریم و گریه میکنیم شما به لهجه ما می خندید ؟»
حاج سیاح محلاتی در کتاب خاطرات خود در باره نقش ملایان در تباهی وطن ما می نویسد :
« این سال که صدارت با عین الدوله است و ایران بیچاره دچار گرانی غله می‌باشد هنوز این بلا و بلاهای تعدیات حکام رفع نشده که وبا در ایران ظاهر شد .
در کرمانشاه قرنطینه گذاشته شد و مامورین و اطبا مواظب بودند که کسی مبتلای به این مرض عبور نکند .
یک نفر از علمای معروف اسلام از نجف با جمعیت و طلاب زیادی به عزم مشهد حرکت کرده وارد کرمانشاه شد .مامورین و اطبا خواستند ایشان را در قرنطینه نگاه داشته اطمینان از نبودن مریضی پیدا کنند ، اما طلاب گفتند : قدوم حضرت آقا برکت و رحمت است ، هر جا وارد شود بلا رفع میشود ! نباید قرنطینه شوند .
مامورین گفتند : حضرت آقا و غیر ایشان و مثل ایشان در نجف و کربلا بسیار بودند ، پس چطور وبا و بلا وارد شد ؟
همراهان آقا با چماق جواب داده طبیب و مامورین را به سختی کتک زدند . در ایران هم قانون نیست و بر اعمال و جنایت های اهل عمامه مواخذه و مجازات نیست .
به زور وارد کرمانشاه شدند و وبا هم که همراه خود آورده بودند در کرمانشاه طلوع کرد و همان روز جمعی مبتلا شدند. ‌بیست و سه نفر و تعدادی از همراهان حضرت آقا همان روز اول مردند.
همراهان حضرت آقا متفرقا به بروجرد و اصفهان و همدان و سایر شهر ها رفتند و مردم که آن چماق را دیده بودند حتما جلوگیری نکردند .
وبا هم همراه ایشان به هر جا وارد شدند نشر کرد و بسیاری از مردم بیچاره را کشت.
طرح از : احمد سخاورز
May be a black-and-white image

پند حافظانه

حافظ می خواندم . این بیت آمد :
ساقی به جام عدل بده باده ، تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
با خودم گفتم : مگر این آقای اعلیحضرت رحمتی حافظ نخوانده بود تا نگذارد گدایان سامره و نجف و کربلا وطن مان را پر بلا و ما را آواره قاره ها کنند ؟
لابد نخوانده بود

دارندگی و برازندگی


اگر روزی روزگاری کسی بما میگفت آدم هایی توی همین ینگه دنیا زندگی میکنند که ماشین زیر پای شان چهار میلیون و دویست هزار دلار قیمت دارد در جوابش میگفتیم برو عمو جان ! سر بسرمان نگذار ! مگر همچی چیزی هم ممکن است ؟
اگر روزی روزگاری یکی پیدا می‌شد بما میگفت توی همین کالیفرنیا آدم هایی هستند که قیمت خانه شان دویست سیصد میلیون دلار است باز می گفتیم : برو عمو جان ! برو عقل پیدا کن ! مگر میشود قیمت یک خانه دویست سیصد میلیون دلار باشد ؟شما هم عجب حرف های پوچی می‌زنی ها !
امروز ما رفته بودیم تعمیرگاه . ماشین مان را داده بودیم سرویس کنند. رفتیم یک لیوان قهوه برداشتیم آمدیم گوشه ای نشستیم تا ماشین مان حاضر بشود . در همین فاصله یک مجله ای را برداشتیم و ورق زدیم . اینکه میگویم مجله یکوقت خیال نکنید از آن مجله هایی است که می شود چهار کلام حرف حسابی در آن پیدا کرد ها ! بهتر است بگویم از آن مجله هاست که برای از ما بهتران چاپ میشود .
یکی دو صفحه اش را ورق زدیم کم مانده بود به مرگ مفاجات از دار دنیا برویم !
ماشین هایی را برای فروش گذاشته بود که هر کدام شان بین سه تا چهار میلیون دلار قیمت شان بود ! نه یکی نه دو تا هزار تا .
به خودمان گفتیم : یعنی روی کره زمین آدم‌هایی زندگی میکنند که فقط قیمت ماشین شان چهار میلیون دلار است ؟ مگر این ماشین صاحب مرده را از الماس و مروارید ساخته اند ؟ آخر ماشین چهار میلیون دلاری به چه کاری میآید ؟آیا با آن میشود به کره مریخ رفت ؟
مجله را هی ورق میزنیم و هی به خودمان میگوییم : ما نگاه … ما آه !
جای تان خالی رفتیم دیدن قصر ها . به به چه قصرهایی ؟ ارزانترین اش یکصد میلیون دلار بود . هفت تا اتاق خواب و دوازده تا توالت و حمام داشت . یک دریاچه خصوصی برای صید ماهی داشت . زمین تنیس و گلف داشت .
جای جناب هارون الرشید خالی که بیاید قصر سازی را از همین گرینگو های ینگه دنیایی یاد بگیرد .
حالا برای اینکه دل تان را بسوزانیم عکس چند تا از همان ماشین ها و قصر ها را اینجا میگذاریم و میگوییم امریکایی ها حق دارند که میگویند :
Good to be a king

۹ خرداد ۱۴۰۱

نوش جان

نوش جان
No photo description available.
Naghi Pour, Reza Farokhfal and 4 others

مجاهدان روز شنبه

در بیست و هشتم تیرماه ۱۲۸۸ خورشیدی پس از اینکه محمد علیشاه قاجار پس از کشت و کشتارهای بسیار به سفارت روس پناهنده شد سردار اسعد بختیاری و محمد ولی خان تنکابنی با مجاهدان گیلانی و بختیاری از یکسو و ستارخان و باقر خان و رزمندگان آذربایجانی از سوی دیگر به سمت بهارستان رفتند و ویرانه های مجلس شورای ملی را فتح کردند .
اما درست یک روز پس از فتح تهران ، تفنگ بدستانی که خود را « مجاهد» میدانستند و در دوره استبداد صغیر به دعا گویی سلطان مشغول بوده و پوتین های شاپشال روسی را واکس میزدند یکباره از پستوی خانه های خود بیرون آمدند و سهم شان را از انقلاب طلب میکردند .
این مجاهدان ! در تاریخ جنبش مشروطیت ایران بنام « مجاهدان روز شنبه » معروف شدند و به روسیاهی تاریخی دست یافتند .
امروز هزاران تن از فرزندان و خواهران و برادران مان در زندان های مخوف حکومت نکبت اسلامی می پوسند و ذره ذره آب می‌شوند .
هر روز در گوشه و کنار سر زمین مان جوان های ما به خاک و خون در می غلتند .
چهل و سه سال است که عقاب جور گشوده است بال در همه شهر .
چهل و سه سال است که جان های پاک بسیارانی در راه کسب آزادی و ارزش های انسانی فدا شده اند
اما - متاسفانه - در این روز های تلخ و جانگزای ، در این روزهایی که سرتاسر میهن ما در تب و تاب آزادی میسوزد از شعار « زندانی سیاسی آزاد باید گردد » هیچ نشان و نشانه ای ندیده ام .
بر ما چه رفته است ؟ آیا جان های شیفته ای را که در سیاهچال های حکومت قمه و قیمه همچون گلهای ناشکفته ای پرپر می‌شوند از یاد برده ایم؟
این آقایان اصلاح طلبان ما کجا هستند ؟ چرا فریادی ، زمزمه ای ، اعتراضی ، بیانیه ای ، عکس العملی از آنها دیده نمیشود ؟
چرا رهبران اپوزیسیون داخل ایران به این جوش و خروش و جنبش عظیم مردمی سمت و سویی نمیدهند ؟
آیا مشکل ما فقط « نان » است؟
آیا هزاران هزار تن از مردم ایران جان و جهان شان را به باد می‌دهند تا بر سفره شان نانی باشد ؟
این آقایان « مجاهدان روز شنبه » چشم براه آن هستند تا دری به تخته ای بخورد و شتابان بر سفره انقلاب بنشینند ؟
آیا کسی پاسخی برای چنین پرسشی دارد ؟

عمامه گذاشت تا کله بردارد

نامه ای را که میخوانید بیش از صد و پنجاه سال پیش ؛ قبل از ترور ناصر الدین شاه قاجار از طرف جمعی از مردم بجان آمده ایران به آیات عظام و علمای اعلام ! نوشته شده است .
اگر نامه را بدقت بخوانید خواهید دید این اهریمنان دستار بسر همواره بفکر شکم و زیر شکم خود بوده و هرگز قدمی کوچک حتی برای رهایی مردم از رنج و زور و بیعدالتی بر نداشته اند .
نامه این است :
سئوال میکنیم : شما رفتار حکام و وضع رعایا را میدانید یا خیر ؟ آیا از حالت این رعیت آسایش ندیده و رنج کشیده که شما را صدر نشین کرده اند آگاهید ؟
آیا این دسترنج رعایا نیست که شما " آقایان " را بهترین نعمت ها و زن ها و عمارات و لباس ها و اسب ها و باغات و املاک بخشیده و خود ذلت را قبول کرده است ؟
شما " آقایان " چه توجهی به حال این ضعیفان کرده اید ؟ کجا در صدد جلوگیری از این ظلم های بی حساب بر آمده اید ؟
عجبا که هرگاه صدای دفی در خانه فقیری بلند شود رگ امر به معروف حضرات آیات الله به حرکت آمده ؛ لشکر طلاب تا ریختن خون صاحبخانه ایستادگی میکنند اما فریاد مظلومان را که در زیر چوب و فلک از دربار و حکام به آسمان بلند میشود آقایان را کک نمیگزد .گویا این جرم ها و این شکنجه ها که بر مردم میرود در نزد آقایان از عادیات است .
این ملت کرور کرور پول برای تحصیل شما خرج کرد .آیا اگر پیغمبر و امام حاضر بودند به این حال ملت مثل شما تماشا کرده و به کار عیش خود مشغول میشدند ؟
آیا امت ودایع خدا و رسول نیستند ؟ بگویید با این ودایع چه کرده اید ؟
نقل از کتاب : خاطرات حاج سیاح - ص336
طرح از : احمد سخاورز
May be an illustration