دنبال کننده ها

۱۰ بهمن ۱۴۰۰

از هر کرانه تیر ملامت شده رها

آقا! از شما چه پنهان ما تاب تماشای هیچ فیلم ایرانی را نداریم . از «ننه من غریبم بازی ها » و چسناله های شان حالمان به هم میخورد . اگر زنی با روسری و چادر چاقچور در فیلمی ظاهر بشود دلمان می‌گیرد و ماجرای شرم آور « یا روسری یا توسری » به یادمان میآید و غم های عالم توی دل مان تلنبار میشود و از خیر تماشای فیلم میگذریم . دلمان نمی خواهد همسرو‌خواهر و مادرمان را در چنبر روسری و تو سری ببینیم. نمی خواهیم زنی را ببینم که تسلیم توسری شده است و در اتاق خوابش هم آن روسری نکبتی را بسر دارد .
اینجا در امریکا هم وقتی در خیابانی یا فروشگاهی زنی رو سری بسر را می بینیم هم دلمان برایش میسوزد هم نوعی نفرت در جانمان شعله میکشد . ما در آن روسری شمشیر خونچکان اسلام را می بینیم.
فیلم های آقای اصغر فرهادی را هم ندیده ایم . البته هنگامیکه فیلم ایشان برنده اسکار شد کنجکاو شدیم و رفتیم« جدایی سیمین » را نصفه نیمه دیدیم . چنگی به دلمان نزد .
پیش از آن ، چند فیلم از کیا رستمی دیده بودیم که « مشق شب » و « خانه دوست کجاست » بر دلمان نشسته بود .
حالا می بینیم که فیلم تازه آقای فرهادی موجب کشمکش ها و یقه درانی های جماعت ایرانی شده است . مخالفان و موافقان از میمنه و میسره صف آرایی کرده و به جان هم افتاده اند . خلاصه اینکه همگان قاضی و مدعی العموم و بازجو و زندانبان و مامور اجرای حکم شده و از هر کرانه ای تیر ملامت بر سر و روی هم میبارند .
میخواستیم بگوییم : آقایان ، خانم ها . لطفا آتش بس بدهید ! آخر بشما چه که آقای فرهادی داستان فیلمش را از خانم فلانی کش رفته است ؟ شما از کجا میدانید خانم فلانی راست میگوید ؟ از کجا میدانید خانم فلانی دروغ میگوید ؟ آخر به شما چه ؟
شما چیکاره اید ؟ موکل آب فرات هستید ؟ کدخدای جوشقان هستید ؟ قاضی دادگاه بلخ هستید ؟ بشما چه که کدخدا رستم شده و با هفت زره آهنین وسط میدان پریده اید و هل من مبارز می طلبید ؟
بنشینید چای و قهوه تان را میل بفرمایید و قلیان تان را بکشید بگذارید آدم هایی که دستی در آتش دارند و صاحب صلاحیت و اهلیت هستند در این باره پا درمیانی و داوری کنند .
شما چیکاره اید آخر ؟ بقول عفت خانم بروید پنیا کلادا(Peña colada) تان را نوش جان بفرمایید.
عجب گیری افتادیم ها !
یکی از بزرگان اهل تمیز میفرماید :
اگر خواهی که بر ریش ات نخندند
بفرما تا خرت محکم ببندند !
یا بقول یکی از بزرگان اهل تمیز تر :
باخلق میخوری می و با ما تلو تلو
قربان هر چه بچه خوب سرش بشو !

حسین جان تویی ؟

دوستم حسين آقا را سالها بود نديده بودم . پريشب توى يك مجلس مهمانى ديدمش . پير و شكسته شده بود . اول نشناختمش .
گفتم : حسین جان تویی؟ چطورى حسين جان ؟
در جوابم گفت : خوبم خوبم ! از خدا دو چيز مى خواستم : پول و سلامتى . الحمدالله هر دو تاش را بما نداده است
پیامدهای حضور روس و انگلیس در ایران
در گفتگو ی گیله مرد با شبکه جهانی تلویزیون پارس
Sattar Deldar 01 26 2022

۷ بهمن ۱۴۰۰

عقاب جور گشوده است بال در همه شهر

در حیاط خانه ام نشسته ام . به آسمان نگاه میکنم. هیچ لکه ابری در هیچ جای آسمان نیست . هیچ صدایی از هیچ جا بگوش نمیرسد . نه زمزمه بادی. نه آوای چکاوکی. نه جیک جیک گنجشککی.
به پهنه بیکرانه آسمان نگاه میکنم . عقابی بر فراز جنگل کاج چرخ میزند و چرخ میزند . بیگمان به جستجوی چاشتی به پرواز در آمده است . گویی هراسی مرموز در دل جنگل و آسمان موج میزند .جیک جیک هیچ پرنده ای از هیچ جا بگوشم نمی آید .
بر بال خیال می نشینم و به دور دست ها پرواز میکنم. بیاد وطنم می افتم . وطنی که گویی در غبار گم شده است.وطنی که دیگر نیست.
بیاد کرکسی می افتم که چهل و سه سال پیش در فراخنای آسمان میهنم بال گشوده بود . کرکسی با چنگالی خونین .
به خود میگویم : ما گنجشککان و مرغکان آنروز ی چگونه سایه شوم و سیاه کرکسی گشوده بال را بر فراخنای آسمان میهن مان ندیده بودیم ؟
کور بودیم یا کورمان کرده بودند ؟

جویندگان طلا

جویندگان طلا
شهر ما روزگاری کعبه طلا جویان بوده است . معادن طلایی داشته است که جویندگان طلا را از اینسو و آنسوی گیتی بسوی خود میکشانده است . داستان های شگفت انگیزی از آن روزگار پر تب و تاب با خود دارد .
نامش Placerville
می‌روم قدمی میزنم . سراسر عتیقه فروشی است و رستوران و گالری نقاشی و بار . عصر یکشنبه ای آفتابی است . رفت و آمد چندانی نیست . رستوران ها و بارها اما غلغله است . پیر و جوان و خرد و کلان نشسته اند می نوشند و میخورند و میگویند و میخندند .
به یاد وطنم می افتم . با خود میگویم انگار از جمهوری ترس به جمهوری عشق کوچیده ام .
ساعتی در خیابان اصلی بالا و پایین می‌روم . مردی پای صندوق گالری اش ایستاده است گیتار میزند و می خواند . به تماشایش می ایستم . چه کاسب هنرمندی .
از جلوی کاخ دادگستری میگذرم . قدمتی صدو بیست ساله دارد اما همچنان سرفراز ایستاده است . ساختمان های دیگر عمری صد و پنجاه ساله دارند . گاه بیشتر گاه کمتر .
اینجا بر فراز ساختمانی پیکره نمادین مردی آونگ دار شده است . اینجا همان جایی است که کاشفان نا فروتن طلا، دزدان و قانون گریزان را بر دار مجازات میآویخته اند . و این پیکره آویخته بر دار یادگار آن روزهای پر تب و تاب .
جوانکی جلویم را می‌گیرد و میگوید : پول یک آبجو را بمن میدهی؟ میگویم : چرا نه ؟
دست در جیب میکنم و یکی دو دلاری بدستش میدهم . اگر بتوان با یکی دو دلار دلی را شاد و لبی را به خنده گشود چرا باید دریغ کرد ؟
قدم زنان به خانه بر میگردم . همسرم می پرسد : کجا بودی؟
میگویم : رفته بودم در صفحات تاریخ شهر مان گم شده بودم .

در سرمای تبعید

در بوئنوس آیرس بودم . باران می بارید . از حاشیه خیابانی خلوت و پر درخت میگذشتم و شعر حافظ را زمزمه میکردم که :
بجز صبا و شمالم نمی شناسد کس
غریب من ، که بجز باد نیست دمسازم
ماشینی از کنارم گذشت. برایم بوق زد . ریکاردو بود .
ریکاردو کارمند دفتر سازمان ملل بود . تنها آدمیزادی بود که از میان سیزده میلیون آدم ساکن بوئنوس آیرس می شناختم
یاد رفیق عزیزم دکتر محمد عاصمی به خیر که میگفت :
هیچ سرمایی سوز سرمای غربت و آوارگی را ندارد

۵ بهمن ۱۴۰۰

آقای بی غش ، غش کرد

آقای بی غش نماینده مجلس است . سه تا زن دارد .صد و هفتاد مغازه در یکی از پاساژهای شهر ری دارد .
آقای بی غش چند وقت پیش رفته بود بدون رضایت همسر اولش یک « هوو» برایش آورده بود . همسر دومش اهل ولنجک است و یک دختر بیست و چهار ساله دارد .
آقای بی غش دوباره هوس « تجدید فراش » کرده است و رفته است از قزوین یک دختر بیست ساله را به زنی گرفته است.
حالا زن های شماره یک و شماره دو بمصداق اینکه «بچه یتیم را رو بدهی ادعای میراث میکند» رفته اند مجلس شورای اسلامی از آقای بی غش شکایت کرده اند . طفلکی آقای بی غش که هنوز شیرینی سومین زفاف را زیر دندان هایش مزه مزه میکرد یکباره با دیدن عیالات متحده! در مجلس غش کرده است و کم مانده بود به رحمت خدا برود .
آنطور که روزنامه ها نوشته اند این آقای نماینده مجلس یک خانه سه طبقه با استخر و سونا و جکوزی در خیابان باغ طوطی در جوار حرم مطهر حضرت شاه عبدالعظیم دارد و نمازش را هم در همین حرم مطهر میخواند
حالا در آن نیرنگستان آریایی اسلامی این سلیطه ها با توپ ‌و توپخانه آمده اند یقه اش را گرفته اند که باید تکلیف ما را روشن کنی !
کدام تکلیف خاله خانباجی جان ؟ شما مگر حق و حقوق تان را نگرفته اید ؟مگر نشنیده اید که از قدیم گفته اند برادری مان بجا ، بزغاله یکی هف صنار ؟ مگر نشنیده اید که میگویند هر سر بالایی یک سرازیری هم دارد ؟مگر به گوش مبارک تان نخورده است که خداوند تبارک و تعالی برف را بقدر بام آدم میدهد ؟ مگر حرف مولانا را نشنیده اید که میفرماید :
هر که عشقش بیشتر ، دلریش تر
هر که بامش بیش برفش بیشتر ؟
مگر پند حضرت سعدی خطاب به آقایان را نشنیده اید که میفرماید :
برو زن کن ای خواجه هر نو بهار
که تقویم پارینه ناید به کار ؟
چه اتفاقی افتاده؟ دست نماز عمو رمضون باطل شده ؟ نکند با همین پر و پاچین میخواهید بروید چین و ما چین ؟مگر آسودگی شاخ به شکم تان میزند ؟
چرا نمیگذارید یک جرعه آب خوش از گلوی چنین نماینده غاز چرانی پایین برود؟ نماینده ای که با صد تا چشم یک نصفه ایراد از خلق و خوی او نمیتوان گرفت ؟نماینده ای که از خر برهنه پالان بر میدارد ، نماینده ای که هم مجلس نشین است ، هم خر را با آخور می خورد هم مرده را با گور . نماینده ای که هم با از ما بهتران فالوده می خورد هم صدو هفتاد دهنه دکان دارد هم بر خر مراد سوار است هم یک خانه سه طبقه در جوار حرم حضرت شاه عبدالعظیم دارد هم استخر و سونا و جکوزی دارد .
یعنی شما میفرمایید اگر آقای بی غش سه تا زن نگیرد بنده باید بروم سه تا زن بگیرم ؟
May be an image of 1 person

خون بها

در کشور کنیا یک وکیل دادگستری علیه اسراییل و ایتالیا به دادگاه آن کشور شکایت کرده است.
او مدعی است که حضرت عیسی را یهودیان ایتالیایی و اسراییلی به قتل رسانده اند .
ما هم قرار است دولت عراق را بابت قتل امام حسین به دادگاه بکشانیم و خونبهای آن امام معصوم مظلوم را بگیریم
شما هم اگر بابت قتل امام حسن و امام تقی و امام نقی و امام موسی کاظم شکایتی دارید می توانید دولت امریکاو دولت بورکینافاسو را به پای میز محاکمه بکشانید و ادعای خسارت کنید.
بابت قتل امام زین العابدین بیمار فعلا دست نگهدارید چونکه تا الان معلوم مان نشده است آن فرزند رسول الله مسموم شده است یا اینکه بسبب اسهال خونی به رحمت خدا رفته است

۳ بهمن ۱۴۰۰

تسبیح و قلیان

پیر مرد از ایران آمده بود . ته ریش سپیدی داشت و دکمه های یقه پیراهنش را هم تا بیخ گلویش بسته بود . آمده بود چند روزی امریکا بماند و نوه نتیجه هایش را ببیند و برگردد برود سر کار و زندگی اش .
می پرسم : در ایران چه میکنید ؟
میگوید : قلیان میکشیم و تسبیح میزنیم !
میخندم و میگویم : عجب ؟ یعنی بقول سعدی : غم موجود و پریشانی معدوم ندارید ؟
دست توی جیب جلیقه اش میکند و بریده روزنامه ای را بیرون میآورد و بدستم میدهد و میگوید : بخوان !
روزنامه را میخوانم :
" به گزارش خبر گزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران در یکسال گذشته تنها در بازار مشهد بیش از پانصد میلیون دلار جانماز ؛ مهر و تسبیح ؛ قبله نما ؛ رکعت شمار و صلوات شمار ساخت چین بفروش رسیده است ..."
میگویم : عجب ؟ پانصد میلیون دلار یا پانصد میلیون تومان ؟
میگوید : دلار آقا جان ! دلار ! حالا کجایش را دیده ای ؟ چینی ها سنگ قبرهایی به ایران صادر میکنند که در هر شبانه روز دو سه بار برای مردگان حمد و سوره میخواند و اذان میگوید !
بخودم میگویم : آخر کسی نیست به این خلق پر شکایت گریان بگوید که : ای پدر آمرزیده ها ! سنگ قبر اذان گو آخر به چه درد مرده ای میخورد که همه استخوان هایش هم خاک شده است ؟ یعنی این سنگ قبر اذان گوی تسبیح خوان ؛ مرده مادر مرده شما را یکراست به بهشت می برد ؟
سنایی غزنوی آیا خطاب به شما نیست که میفرماید :
هر که را در عقل نقصان اوفتاد
کار او فی الجمله آسان اوفتاد

با شهرزاد

رفتیم رستوران ایرانی شام بخوریم. فضای بسیار دلنشینی داشت . سراسر شب خانم هنرمندی پیانو می نواخت . دیوارهایش از نقش و نگار های مینیاتوری تزیین یافته بود . سرویس عالی و غذا عالی تر . نامش رستوران شهرزاد در شهر ساکرامنتو.
شب خوشی بر ما گذشت