دنبال کننده ها

۱۸ آذر ۱۳۹۲

از علائم ظهور .....

با رفیقم ممد آقا رفته بودیم ناهار بخوریم .
گفت : میدانی حسن جان ؟ من دیگر راستی راستی  باورم شده است که که حضرت امام زمان بزودی ظهور خواهد کرد !!
نزدیک بود لقمه توی گلویم گیر کند . 
گفتم : چی فرمودین ممد آقا ؟
گفت : همین روز هاست که امام زمان ظهور خواهد کرد !
پرسیدم : خواب نما شده ای ممد آقا ؟ 
گفت : این دوست مان آقا جواد برای اولین بار به تلفن مان جواب داده است و این از علائم ظهور امام زمان است !!

۱۷ آذر ۱۳۹۲

هم چوب و هم پیاز ...

آقا ! هوا که خیلی سرد میشود آدمیزاد هم فکر های عجیب غریبی به سرش میزند . اصلا فیلسوف میشود !  (بهمین خاطر است که همه فیلسوفان بزرگ از مناطق سرد سیر بر خاسته اند .)
ما هم امروزفیلسوف شده بودیم و داشتیم با خودمان چنین میگفتیم :
1- رفتیم امریکایی ها را گروگان گرفتیم و آنهمه داد و قال راه انداختیم ؛ دست آخر هم چوب را خوردیم هم پیاز را
2- رفتیم کربلا را بگیریم صد ها هزار نفر را به کشتن دادیم سرانجام هم جام زهر را خوردیم ؛ هم چوب و هم پیاز را
3_ رفتیم بساط هسته ای و هسته بازی راه انداختیم . میلیارد ها دلار پول بی زبان ملت فلکزده را توی جیب روس و پروس و چین و ماچین ریختیم ؛ بعدش مجبور شدیم نه تنها هم چوب و هم پیاز را نوش جان بفرماییم بلکه پس از سی و چند سال شعر و شعار پسر خاله استکبار و نمیدانم امپریالیسم و اینها در آمدیم !!
حالا سئوال فیلسوفانه ما این است که : مگر حضرت باریتعالی که هم رحیم است و هم رحمان است چرا یک جو عقل - حتی به اندازه یک خر - توی کله مبارک مان نگذاشته است ؟؟ 

۱۶ آذر ۱۳۹۲

آقای بخاری ......

آقا ! امرروز استخوان هایمان چایید ! اگرچه آسمان کالیفرنیا  آبی و آفتابی بود اما چنان سوز سردی میآمد که ما را بیاد سرمای بی پیر مراغه انداخت .
چهل و چند سال پیش ؛ ما در مراغه  - در پادگان رضا پاد - دوره سربازی مان را میگذراندیم .( انوقت ها میگفتند خدمت نظام ؛ لابد حالا میگویند خدمت نظام اسلامی ! ) قرار بود جناب سروان بشویم !
صبحها ؛ کله سحر ؛ توی آن سرمای بی پیر باید میرفتیم مراسم صبحگاه و بجان اعلیحضرت همایونی بزرگ ارتشتاران و خاندان جلیل سلطنت ! دعا میکردیم ( انگاری دعا هامان مستجاب نشد !) . من آنوقت ها لاجون و ریزه میزه بودم . راستش مردنی بودم .  گاهگداری خودم را به بیماری و موش مردگی میزدم بلکه از شر مراسم صبحگاهی خلاص بشوم اما یک جناب سروان پدر سوخته گامبوی هفت خط لات چاله میدانی داشتیم که بهیچ وجه نمیشد سرش شیره مالید . مار خورده بود و افعی شده بود .
وقتی میآمدیم توی آسایشگاه خودم را به یک بخاری مافنگی که گوشه ای میسوخت می چسباندم و از جایم تکان نمی خوردم . بهمین خاطر بچه ها اسمم را گذاشته بودند آقای بخاری !!
شب ها هم با پالتو و پوتین و هزار تا زلم زیمبوی دیگر می خوابیدم اما همچنان استخوان هایم می چایید !
آقا ! ما هم از سرما می ترسیم هم نفرت داریم  . دو سه سال پیش توی ماه فوریه رفته بودیم دبی .چند روزی دبی ماندیم و بعدش رفتیم پاریس .
آقا ! چنان سرمایی بود که گفتیم صد رحمت به سرمای مراغه .نه تنها استخوان های مان بلکه دل و روده مان هم چاییده بود . رفتیم سه چهار تا استکان ویسکی خوردیم و خودمان را از برحمت خدا رفتن نجات دادیم !
حالا یکی دو روزی است که کالیفرنیا هم شده است عینهو مراغه .
امشب برویم خانه پای شومینه مان بنشینیم و دو سه تا استکان ویسکی بخوریم بلکه استخوان مان کمی گرم بشود و این سرمای بی پیر از جان مان برود . . بسلامتی شما البته !
مرده شور هر چه زمستان را ببرد .!!

( از یاد داشت های گیله مردی که چاییده بود )

۱۵ آذر ۱۳۹۲

عباس چرچیل ....

آقا ! این رفیق مان سیاستمدار است ! عباس آقا را میگویم . ما صداش میکنیم عباس چرچیل .
این عباس چرچیل ؛ اوائل انقلاب یک سبیل استالینی گذاشته بود به این پهنی ! گرفتندش انداختندش زندان . یکی دو سالی زندان ماند و عقلش آمد سر جایش . بعدش هم دری به تخته ای خورد و عباس آقای ما آمد ینگه دنیا . 
در امریکا عباس آقای ما یک روز شاهی میشود . یک روز سبز میشود . یک روز بنفش میشود و اگر ابومسلم خراسانی زنده بود لابد میرفت در حلقه سیاه جامگان !
عباس آقا حالا میخواهد برود ایران . انگاری بوی کباب به مشامش خورده . خدا را چه دیدی ؟ یکوقت دیدی عباس آقا رفت ایران و کاره ای شد . 
دیروز آمده بود دیدن ما . گفتیم : عباس آقا جان ؛ جان مادرت اگر توی ایران وکیلی ؛ وزیری ؛ رییس جمهوری ؛ چیزی شدی ما را فراموش نکنی ها !! ما هم حاضریم بیاییم وزیر امر به منکر و نهی از معروف !! بشویم . حقوق مقوق هم نمی خواهیم . رشوه میگیریم تا آسیبی به بیت المال مسلمین نرسد . 
حالا نمیدانیم عباس آقا حرف هایمان را جدی گرفته است یا نه ؛ اما خودمانیم ها ؛ وزارت امر به منکر و نهی از معروف هم وزازتخانه محشری خواهد بود ها !! حالا اگر یک وزارتخانه دیگر بنام امر به معروف و نهی از منکر داشته باشند چه باک ؟ ما کار خودمان را خواهیم کرد . شما ها نمی خواهید معاون وزیری ؛ مدیر کلی ؛ چیزی بشوید ؟ لطفا آمادگی تان را کتبا به بنده اعلام بفرمایید !!

۱۱ آذر ۱۳۹۲

مفاعیل خمسه ......

آقا ! من این آقای اکبر جباری را نمی شناسم . اولین بار است اسم شان بگوشم خورده  . اما خوشمان آمد که روی برادران پنجگانه لاریجانی اسم بسیار زیبای با مسمایی گذاشته است : مفاعیل خمسه
آنطور که آقای اکبر جباری توضیح میدهند ؛ مفاعیل جمع مفعول است و بار منفی بسیار سنگینی را با خود حمل میکند .
مفعول ؛ یعنی آدمی که اونکاره است . یعنی کونی است .
بنا بر این مفاعیل خمسه  - یعنی کونی های پنجگانه - کل خانواده آقای لاریجانی و توابع را در بر میگیرد .
کجایی ای اصغر قاتل مرحوم مغفور مغفول !! اگر زنده مانده بودی حالا نانت توی روغن بود و لازم نبود بروی بیابان های شتر خان و از آن کار های بی ناموسی بکنی . همینجا در تهران بیخ گوش شما در دستگاه قضاییه و مقننه می توانستی دو تا از مفاعیل خمسه را پیدا کنی و هرگز هم به اعدام محکوم نمیشدی بلکه ممکن بود به وکالت و وزارت هم برسی . روحت شاد اصغر آقا جان ! بیا ببین نوچه ها و وردست هایت به چه آلاف و الوف و پست و مقامی رسیده اند ! آ
ای که در دستت بود سینی بامیه
دار الفنون جای تو خالیه
اصغر شتر خونی
تو........

۹ آذر ۱۳۹۲

نماز جمعه ....

رفیقم توی اداره برق شیراز کار میکرد . یک وانت اداره برق زیر پایش بود و مدام با بی سیم با تکنیسین ها در تماس بود .
یک روز جمعه مرا سوار ماشینش کرد  وگفت : حسن ! برویم باغ !
رفتیم نانی و خیاری و گوجه ای و پیازی  و کالباسی خریدیم و راه افتادیم .
توی خیابان زند گوشه ای توقف کرد و کلیدی را از جیبش در آورد و رفت کنار خیابان ؛ جعبه فلزی بزرگی را که روی یک سکوی بتونی نصب شده بود باز کرد و یکی دو تا از پیچ و مهره هاش را بالا پایین کرد و بعد پرید توی ماشین و بی سیم ماشین را خاموش کرد و گفت : بریم !
رفتیم توی باغ .جای تان خالی یکی دو بطر از آن شراب های ناب خلار خوردیم و وقتی کله مان گرم شد رفیق مان در آمد که : میدانی چیکار کردم ؟
گفتم : نه ! چیکار کردی ؟
گفت : امروز نماز جمعه شیراز بر گزار نمیشود .
گفتم : جطور ؟
گفت : برق شان را قطع کرده ام !

عمامه .....

یکسالی از انقلاب گذشته بود و من در شیراز بودم .یک روز سوار تاکسی شده بودم و میرفتم تلویزیون . توی خیابان زند یک آخوند ریقوی مردنی با یک عمامه سه منی جلوی تاکسی را گرفت و گفت : فصر الدشت .
راننده زیر پایش ترمز کرد و گفت :
- فرمودین کجا ؟
- قصر الدشت .
راننده تاکسی با همان لهجه غلیظ شیرین شیرازی گفت : آی من توی اون عمامه ات ریدم !!
آخونده عمامه اش را بر داشت و گرفت جلوی راننده و گفت : کاکو ! آقای خمینی توی این عمامه بقدر کافی ریده ! حالا شمام میخواین توش برینین بفرما !
راننده ؛ در ماشین را باز کرد و گفت : نوکرتم آقا ! سوار شو ! هر جا بخوای میبرمت ! کرایه هم نده !

۷ آذر ۱۳۹۲

انسان ابله ....

آقا ! از خدا که پنهان نیست ؛ از شما چه پنهان ما این پرت و پلاهایی که اینجا می نویسیم هیچ منظوری غیر از خنداندن شما نداریم .وقتی به دور و برمان نگاه می کنیم می بینیم توی این دنیای هشلهفی که سگ صاحبش را نمی شناسد انگار غیر از جنگ و آدمکشی و مرگ و نفرت و بیگانگی و یقه درانی و نامردمی خبری نیست . ما چنین دنیایی را دوست نمیداریم و از " آدم " بودن خودمان شرمساریم . این است که سعی می کنیم دنیا را از زاویه دیگری نگاه کنیم  و اگر چه خودمان هم بقول غزالی گرفتار خشم و قهر و کینه و زیاده خواهی و " خود برتر بینی " هستیم اما میگوییم چرا نخندیم و نخندانیم ؟
آقا ! حالا که داریم با شما درد دل می کنیم این را هم بگوییم که : ما با هرچه دین و مذهب است مخالفیم . می خواهیم سر روی تن هیچ پیامبر و امامی نباشد . آب مان هم با هیچ خدا و الله و گاد و کدخدایی به یک جوی نمیرود .
گاهی اوقات که دل مان از اینهمه بلاهت و حماقت انسان بدرد می آید به خودمان میگوییم : حیف آدمیزاد نیست که این چهار روزه عمر کوتاهش را صرف اباطیلی می کند که چند هزار سال پیش از زبان شیادی یا شیادانی بیرون آمده و بشریت را به چنین طاعون و قانقاریای علاج نا پذیری مبتلا کرده است ؟
دانشمندان میگویند در کهکشان هشت میلیارد و پانصد میلیون سیاره دیگر وجود دارد که از نظر وسعت و شکل و کیفیت آب و هوایی مشابه کره زمین است ( توجه بفرمایید هشت میلیارد ) آنوقت ما شیعیان مرتضی علی خاک بر سر ؛ خیال میکنیم که حضرت باریتعالی هفت روز نشسته است و همه کائنات را خلق کرده است و اگر بخاطر نعمت  هایی که بما ارزانی داشته روزی هفده بار بنده درگاهش نشویم و خایه مبارکش را نمالیم ما را روانه دوزخ خواهد کرد و در آنجا کنده نیمسوز توی ما تحت ما فرو خواهند کرد !! آخر ابله تر از چنین  انسانهایی هم موجودی یافت می شود ؟

۵ آذر ۱۳۹۲

سگ ها ...و آدم ها !!

این رفیق مان آقای " تاد  " هیچوقت سردش نمیشود  ! تابستان و زمستان یک زیر پیراهن رکابی سفید می پوشد و مو های طلایی بلندش را روی شانه های پت و پهنش  رها میکند و از صبح تا شام سرگرم سگدویی است . 
آقای  " تاد  " اگر چه در یک سوپر مارکت درندشت کار میکند اما همینکه فرصتی گیرش میآید سرش را میکند توی کتاب و کتاب می خواند .چه کتاب هایی هم ؟! کتاب هایی که صد سال پیش چاپ شده اند و هر کدام شان سیصد چهار صد دلار قیمت دارند . 
آقای  " تاد  " کتابخوان که نه ؛ کتابخوار است ! هر چه پول در میآورد میدهد کتاب میخرد . گهگاه کتاب هایش را بمن هم قرض میدهد تا بخوانم . 
آقای  " تاد  " به سناتور ها و سیاستمداران امریکایی بچشم دزدان سر گردنه نگاه میکند  و گهگاه که آمپرش بالا میرود و جوش میآورد  از نثار فحش های خوار و مادر به حضرات هم خود داری نمیکند . تا مرا می بیند تازه ترین کتابی را که خریده است نشانم میدهد و بعدش نیم ساعتی به اسراییل و عربستان و امریکا ناسزا میگوید . 
آقای " تاد  " یک امریکایی اهل کتاب است و کله مبارکش چنان بوی قورمه سبزی میدهد که گاه مغزم سوت میکشد .!
امروز رفته بودم دیدنش . معمولا تا مرا می بیند گل از گلش می شکوفد و مرا میکشاند توی دفتر کارش وتازه ترین کتابش را نشانم میدهد و بعدش می نشینیم و با هم گپ میزنیم . 
امروز آمپرش خیلی بالا بود .در واقع جوش آورده بود . همه اش از این اوضاع هشلهف دنیا می نالید و میگفت : میدانی رفیق ؟ میگویند سگ ها بهترین دوستان انسان هستند اما اگر سگ ها بدانند که ما آدمها بهترین دوستان آنها هستیم یک سیلی جانانه به صورت مان خواهند  نواخت !
بیچاره " تاد " حق دارد . آخر این هم شد دنیا که ما آدمها برای خودمان درست کرده ایم ؟!

۳ آذر ۱۳۹۲



ماانقلاب کردیم یا انقلاب ما را !!؟؟

آقا ! خدا بسر شاهد است ما از سیاست و سیاست بازی چیزی نمیدانیم . فقط همین را میدانیم که سیاست قلمروی آدمهای بخو بریده زبان باز چاخان حقه باز بی چشم روی دروغگو است . حالا چار تا نویسنده و شاعر هم از روی ناچاری یا از روی سادگی و بلاهت وارد این عرصه شده اند بحث جداگانه ای است . خلاصه اینکه سیاست یعنی پدر سوختگی . باور نمیفرمایید ؟ به همین دور و بر خودتان نگاهی بیندازید . یکنفر آدمی که سرش به تنش بیارزد در این قلمروی پهناور سیاست پیدا میکنید ؟ همه شان یک مشت حقه باز چاخان بی اخلاق دروغگو هستند .
حالا چرا ما سر صبحی انگار که از دنده چپ پاشده باشیم یقه سیاست پیشگان را گرفته ایم ؟ راستش خودمان هم نمیدانیم . از همان دیشب که خبر توافق باصطلاح هسته ای را شنیده ایم مدام این شعر مرحوم اخوان ثالث توی ذهن مان تکرار میشود و هی قلقلک مان میدهد . گفتیم شما را هم در این صبح یکشنبه کمی قلقلک تان بدهیم :

ياد، آن زمان كه چندي از شور انقلابي
هرگز نبود يكدم در ديده خواب ما را !

تا مرگ شاه خائن نهضت ادامه دارد
گفتيم و از مسلسل آمد جواب ما را !

برديم ماديان ر ا از بهر فحل دادن
برعكس آرزوها ؛شد مستجاب ما را !

كوني و كله‌قندي داديم و بازگشتيم
ديگر نماند وامي از هيچ باب ما را

گر انقلاب اين است باري به ما بگوييد
ما انقلاب كرديم يا انقلاب ما را ؟!