دنبال کننده ها

۲۰ مرداد ۱۳۹۱

موضع ات را روشن کن! حسن رجب نژاد

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
* اسماعیل نوری علا تعریف میکرد که : چند سال پیش رفته بودیم خانه سیمین دانشور عید دیدنی . خانم دانشور آمد کنار میز هفت سین اش نشست و مثل اینکه فقط بخواهد برای من تعریف کند گفت : " آقو پیام ! شما این طاهره صفار زاده را میشناسی؟ "

گفتم : " بله ؛ زمانی با هم خیلی دوست بودیم . انگلیس هم که رفت چند بار به دیدنش رفته بودم "

گفت : " حالاش را هم می بینی ؟ "
منظورش را فهمیدم . طاهره زنی مدرن بود که شعر باصطلاح پسا مدرن میگفت و هزار ادعا داشت .اما یکباره زاهد و مسلمان شده بود و از شخصیت های زن حکومت جدید التاسیس اسلامی محسوب میشد .

گفتم : " بله ؛ منظور ؟ "

سیمین خانم نگاهی به جمع کرد که ساکت چشم به دهان او دوخته بودند . بعد باز رو بمن کردو گفت : طاهره خانوم چند روز پیش بهم تلفن کرد . " می دانی چی میگفت ؟ "

من پرسشگرانه سکوت کردم و او در سکوت جمع ادامه داد " میگفت موقعیت شما در جامعه اسلامی خیلی مهم است اما متاسفانه شما هنوز موضع خود را روشن نکرده اید "

لحظه ای خنده ای شیطنت آمیز بر لبانش درخشید . شنگولانه استکان چای اش را بر داشت و گفت : " چی باید جوابش میدادم کاکو ؟ بهش گفتم والله از وقتی جلال رفته من دیگه از موضع ام خبری ندارم "
**********
بشنو باور مکن !!
مهندس مهدی بازرگان در آخرین روز نمایندگی اش در مجلس شورای اسلامی در سال 1363و قاعدتا با مشاهده توحشی که بر ضد زندانیان سیاسی اعمال میشد ؛ در سخنرانی خدا حافظی خود از مجلس چنین گفت :

"...تا دو روز دیگر عمر نخستین مجلس شورای اسلامی که اینجانب هم عضو آن بودم و از مزایای آن عضویت - از جمله مصونیت پارلمانی - بر خور دار بودم بپایان میرسد .. از پس فردا من نیز مانند بقیه موکلینم قابل تعقیب و باز داشت و تادیب هستم بهمین دلیل نیز با استفاده از فرصتی که رییس مجلس در اختیار بنده گذاشته اند میخواهم به اطلاع برسانم که اگر در روز های بعد شاهد گردیدید که بنده را باز داشت کردند و بعد با تبلیغات و سرو صدا اعلام نمودند که بنده جهت بعضی توضیحات و روشن نمودن حقایق در تلویزیون ظاهر خواهم شد و در صورتی که دیدید آن شخص حرف هایی غیر از سخنان دیروز و امروز میزند و مثل طوطی مطالبی را تکرار میکند بدانید و آگاه باشید که آن فرد مهندس بازرگان نیست .
*****
امامی از هیچستان...!
یوم الله روزی است که حضرت امیر المومنین شمشیر کشید و خوارج را از اول تا آخر درو کرد و تمام شان را کشت، ايام الله روزهائی ست که خداوند تبارک و تعالی يک زلزله ای وارد می کند ، يک سيلی وارد می کند ، يک طوفانی وارد می کند، به اين مردم شلاق می زند که آدم بشويد. امير المومنين اگر بنا بود مسامحه کند شمشير نمی کشيد تا ۷۰۰ نفر را يک دفعه بکشد . در حبس های ما ييشتر از اين اشخاص هستند که مفسد اند، اگر ما اين ها رانکشيم و هر يکی شان بيايند بيرون، آدم می کشند، آدم نمی شوند اين ها، شما علما چرا فقط سراغ احکام نماز و روزه می رويد، چرا هی آيات رحمت در قران می خوانيد، و نمی رويد آيات قتال را بخوانيد، رحمت مخالف با خداست، ما خليفه می خواهيم دست ببرد، حد بزند، رجم کند، همانطور که رسول الله دست می بريد، حد می زد، رجم می کرد، همانطور که يهود بنی قريضه را چون جماعتی ناراحت بودند قتل عام کرد، اگر رسول الله فرمان داد خانه را اتش بزنيد،فلان حانه را از بين ببريد حکم به عدل کرد، زندگی را بايد با قصاص تامين کرد زيرا حمايت توده زير اين قصاص خوابيده است، با چند سال زندان کار درست نمی شود، اين عواطف بچه گانه را کناربگذاريد، مجرم محاکمه ندارد، و بايد او را کشت، تنها بايد هويت آن ها را ثابت کردو بعد او را کشت. اگر زير تعزير جان بدهند کسی ضامن نيست، فتوای مجتهد اعلم این است روح الله خمینی -آذر60

۱۱ مرداد ۱۳۹۱

چه آخوند حقه بازی ....

مظفر الدین شاه از باد و باران و رعد و برق می ترسید و گاه در هوای رعد برقی زیر عبای سید بحرینی مخفی میشد ..
میگویند : زمانی ؛ شاه پولی به سید بحرینی میدهد و میگوید : این پول را بین مستحقان تقسیم کن .
سید بحرینی پول را میگیردو میرود . وقتی به خانه میرسد فرزندان خودش را برهنه میکند . پول را به آنها میدهد . و بعد به شاه میگوید : پول را به کسانی دادم که جامه به بر نداشتند!!!! .

نقل از کتاب : خاطرات و خطرات - مخبر السلطنه هدایت
صفحه اصلی | متفرقه | هم که یک خر شد از جهان کمتر، حسن رجب نژاد

هم که یک خر شد از جهان کمتر !!!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font


www.gilehmard.com

شصت - هفتاد سال پیش؛ آقای آسید ابوطالب یزدی؛ شال و کلاه میکند و میرود حج.

در آنجا؛ آقای آسید ابوطالب یزدی بخاطر شکم چرانی و افراط در خوردن کباب؛ حالش بهم میخورد و در صحن خانه خدا استفراغ میکند و خانه کعبه را به گند میکشد.

شرطه های سعودی؛ آقای آسید ابوطالب یزدی را دست و پا بسته به دوستاق خانه مبارکه می برند و به حکم مفتی اعظم گردن ایشان را میزنند!!(آخر ای بنده خدا! جا قحط بود که رفتی وسط خانه خدا ریدمان زدی؟؟!!)

باری؛ سر همین قضیه روابط ایران و عربستان چندی شکر آب میشود تا اینکه آبها از آسیاب می افتد و دوباره حکومت های دو کشور دل میدهند و قلوه میگیرند.

اما در این میان یک شاعر خوش ذوق داستان آقای آسید ابوطالب یزدی را به شعر میکشد و یکی از زیبا ترین شعر های پارسی را خلق میکند.

شعر را با هم می خوانیم:

طالب بن حسین یزدی را
شوق دیدار کعبه بود به سر
رفت و در کعبه ریدمانی کرد
که جهان شد ز ریدمانش خبر !
گردنش را زدند و کیفر داد
سنی خر به شیعه خر تر!
کرد طالب به یک کرشمه دو کار
داد درسی به طالبان دگر:
هم در آن خانه مقدس رید
هم که یک خر شد از جهان کمتر!!

**- دوست نازنین من نصرت الله نوح معتقد است که این شعر از سروده های یزدانبخش قهر مان است. اما من جایی خوانده ام که این شعر را استاد بزرگ ادب پارسی فرخ خراسانی سروده است. الله اعلم!!


۹ مرداد ۱۳۹۱

این دیگر چه جانوری بود ...!!؟؟



...يوم الله واقعی روزی ست که امير المومنين (ع) شمشير را کشيد و
خوارج را از اول تا آخر درو کرد و تمام شان را کشت، ايام الله روزهائی ست که خداوند تبارک و تعالی يک زلزله ای وارد می کند ، يک سيلی وارد می کند ، يک طوفانی وارد می کند، به اين مردم شلاق می زند که آدم بشويد. امير المومنين اگر بنا بود مسامحه کند شمشير نمی کشيد تا ۷۰۰ نفر را يک دفعه بکشد . در حبس های ما ييشتر از اين اشخاص هستند که مفسد اند، اگر ما اين ها رانکشيم و هر يکی شان بيايند بيرون، آدم می کشند، آدم نمی شوند اين ها، شما علما چرا فقط سراغ احکام نماز و روزه می رويد، چرا هی آيات رحمت در قران می خوانيد، و نمی رويد آيات قتال را بخوانيد، رحمت مخالف با خداست، ما خليفه می خواهيم دست ببرد، حد بزند، رجم کند، همانطور که رسول الله دست می بريد، حد می زد، رجم می کرد، همانطور که يهود بنی قريضه را چون جماعتی ناراحت بودند قتل عام کرد، اگر رسول الله فرمان خانه را اتش بزنيد،فلان حانه را از بين ببريد حکم به عدل کرد، زندگی را بايد با قصاص تامين کرد زيرا حمايت توده زير اين قصاص خوابيده است، با چند سال زندان کار درست نمی شود، اين عواطف بچه گانه را کنار بگذاريد، مجرم محاکمه ندارد، و بايد او را کشت، تنها بايد هويت آن ها را ثابت کردو بعد او را کشت. اگر زير تعزير جان بدهند کسی ضامن نيست، فتوی مجتهد اعلم اين است. ( روح الله خمينی ، اذر ماه سال ۱۳۶۰)

۸ مرداد ۱۳۹۱


بازگشت به خویش ؟؟ یا بازگشت به ریش ؟؟

از : م- سحر

یازگشت به خویش یک شعار بسیار جذاب ایدئولوگ های سطحی نگر سالهای 50 بود/ این شعار حتی دل از پادشاه مملکت هم برده بود.

این شعار در سال 57 واقعیت پیدا کرد و معلوم شد که مقصود از «بازگشت به خویش » ، «بازگشت به ریش» بوده است.
و البته خود پیداست ، هنگامی که ریش آمد، همینجوری خشگ و خالی نمی آید ، ریش با ابواب جمعی خودش می آید.
«آری اینچنین بود برادر » (این برادر هم سوغات همان ریش هاست) که در سال 57 ریش با شپش آمد و با ملا ها آمد و با تیغ و اسید و لات و لوت میدان بار آمد. با جهل آمد و به خصوص با پست فطری وریاکاری کسانی آمد که می خواستند برای خودشان جایی در وضعیت جدید پیدا کنند و در طرفةالعینی ریش هاشان درآمد. تغار گندهء ایران شکسته بود ، جهان به کام کاسه لیسان بود و یکی از ابزار مهم کاسه لیسی داشتن ریش بود . همه یکباره ریش در آوردند و بعدش هم دندان نیش در آوردند. باورکنید آدم دلش می خواست یک دریا جیش در مثانه می داشت تا همهء آن ریش های انقلابی نورستهء آن سالها را که پر از دروغ و ریا و پدرسوختگی بود شستشو بدهد. یک دریا بلکه یک اقیانوس جیش لازم بود برای آنهمه ریش.
پس یادتان بماند بازگشت به خویش معنایش بازگشت به ریش بود!
· ·
صفحه اصلی | متفرقه | صداقت، صداقت! حسن رجب نژاد

صداقت، صداقت!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font

www.gilehmard.com

*به خرچنگ گفتند: از کجا میآیی؟
گفت: از جلو داری !
گفتند: با این دست و پا که تو داری!

حالا حکایت ماست.

ما ایرانی ها ضرب المثلی داریم که میگوید: دلاک ها بیکار که میشوند سر خودشان را می تراشند . حالا ما نه از سر بیکاری؛ بلکه از زور درد می خواهیم سفره دل مان را مثل صحرای مورچه خورت باز بکنیم و مختصری هموطنان مان را مشتمال بدهیم بلکه حضرت باریتعالی لطفی بفرماید و از عمر ما بردارد بگذارد روی عقل شان!

آقا! ما ملت شگفت انگیزی هستیم. ملتی هستیم که بقدرتی خدا میان شتر صالح و خر دجال فرقی نمیگذاریم.

ما ملت "این مباد آن باد!" هستیم و بهمین خاطر است که قرن هاست هر پالان دوز پهن پا زن تاپاله بند چاچول بازی - که پی خر مرده میگردد تا نعلش را بردارد - از راه میرسد و با چهار تا شعر و شعار الکی و بی مایه؛ خام مان میکند و بعدش هم تسمه به گرده مان میکشد و از ما سواری میگیرد و ول مان هم نمی کند و از بز نر هم میدوشد.

بعضی از هموطنان مان میگویند : چیکار داری به جو درو؟ نانی بخور راهی برو!

ما میگوییم: مرده شور چنین نانی را ببرد. آخر این چه نانی است که برای یک لقمه خشک و خالی اش باید پیزر توی پالان هر پیزی افندی پهلوان پنبه رستم در حمامی بگذاریم و بخاطر این شکم بی هنر پیچ پیچ منت هر خر مگس پار دم ساییده اکوان دیوی را بکشیم و به هر ننه غلامحسین مافنگی مشنگی اجازه بدهیم چوب توی آستین مان بکند و خون مان را بخورد؟؟

ما سال های سال است دزدان را شب پای بازار کرده ایم و بره را دست گرگ سپرده ایم و شغال را کدخدای مرغدانی کرده ایم و صد ها هزار بار گول شغالان را خورده ایم ؛ اما هنوز که هنوز است مدام از باران به ناودان میگریزیم و مدام منتظریم جناب " دخو " از راه برسد و سر گاو را از خمره در بیاورد.

ما ایرانی ها معتقدیم که میان حق و باطل چهار انگشت بیشتر نیست؛ اما وقتی پای منافع مان به میان میآید هزار چهچه بلبل میزنیم تا خرمان را از پل بجهانیم و تا دم گاوی به دست مان بیفتد چنان نوکر داروغه میشویم که بیا و تماشا کن!

ما ملت زنده باد مرده بادیم .هر گز هم از خودمان نمی پرسیم مایی که اینگونه زیر علم و بیرق فلان بخو بریده ای نعره میکشیم و کف به دهان میآوریم وپستان به تنور داغ می چسبانیم آیا دو کلام در باره این "رهبر کبیر آینده" میدانیم؟؟ آیا هرگز از خودمان پرسیده ایم چرا باید مثل گله گوسفند پشت سر آقای فلان بن فلان بع بع بکنیم و دست آخر هم راهی سلاخ خانه بشویم؟؟

اجازه بفرمایید داستانی را برایتان تعریف کنم که اگر چه ظاهرا ربطی به بحث مان ندارد اما نشان میدهد ما چه ملت پرتی هستیم و بقول مرحوم اخوان بوجار لنجانیم.

چند وقت پیش ؛ آقای حسین علیزاده موسیقیدان معروف؛ در تهران کنسرتی داشتند . آنطور که شنیده ام عده زیادی هم آمده بودند تا در آن کویر هراس ؛ لحظاتی را دور از های و هوی خفاشان و شب پرستان؛ با نوای موسیقی سپری کنند.

آقای علیزاده آمدند پای میکروفن. ادای احترامی به خلایق کردند و آنگاه زخمه ای بر تار زدند و درنگی کردند. دو باره زخمه ای زدند و تاملی کردند و نگاهی به گوشه سالن انداختند و گفتند : صداقت!!
خلایقی هم که در سالن جمع بودند نگاهی به گوشه سالن انداختند و همگی فریاد کشیدند: صداقت!!

آقای علیزاده دو باره زخمه ای به تار زدند و درنگی کردند و گفتند : صداقت!!

خلایق شروع کردند به دست زدن و سوت کشیدن . بعدش هم از جای شان بر خاستند و مشت های شان را گره کردند و چند دقیقه ای فریاد زدند: صداقت ...!! صداقت ...!

حتی یکی از میان جماعت بر خاست و نعره کشان خطاب به آقای علیزاده گفت : جا نا سخن از زبان ما میگویی!

آقای علیزاده دو باره زخمه ای به تار زدند و نگاهی به گوشه سالن انداختند و این بار شمرده تر گفتند : بابا ! صدا قطعه!!!

حالا شما هر چه ناسزا در چنته دارید نثار من بفرمایید اما خدا بسر شاهد است این ماجرا مرا بیاد انقلاب نکبتی سال پنجاه و هفت می اندازد. این ما بودیم که پشت سر چهار تا روضه خوان شارلاتان راه افتادیم و حکومت اسلامی را خواستیم .هر کس غیر از این بگوید دروغ میگوید.


۵ مرداد ۱۳۹۱

فرمایشات ملا حسنی....!!!



شما اگر انسان بودی می رفتی تحقیق می کردی ببینی آقای مکارم چی گفته، نه اینکه من حسنی از اون دنیا بیام ترو ارشادت کنم ای حیوان الی الابد. برو ببین پیغمبر اسلام مرغ می خورد؟ برو ببین ائمه معصومین مرغ می خوردن؟ ای مرغدار، ای نادان، ای ابله، تو چرا شتر پرورش نمی دهی؟ شتر بدبخت خار میخوره دویست کیلو گوشت میده، این مرغ از صبح تا شب میخوره اونوقت دو کیلو نهایت دو کیلو و سیصد گرم گوشت داره، از قدقدش خوشت میاد؟ از فضله اش خوشت میاد؟ ای نادان برو سیب زمینی بکار، برو تو دریاچه ارومیه هویج بکار.
ای بی شهور، ای ابله، ای موسوی، ای کروبی، مرغ می خوری؟ من از همون اولش گفتم که در راس این مرغ خورها برلینی ها هستند، بیل کلنگها هستند، اوباماها هستند، ای خردادیان، ای رقاص، الان تو خوشحالی؟ قر می دهی؟ ای حیوان اگر در ارومیه بودی من خودم ترو اعدام می کردم.
این زنهایی که سگ می گیرند دستشان و به مغازه می روند تا مرغ بخرند، من با اینها یک صحبتی دارم، ای زن سگ باز، مرغ می خری می دهی به سگ پاکوتاهت بخورد تا مرغ به دست مومنین نرسد؟ شما از شاه هم بدترید از سلمان رشدی هم بدترید، دست و پای شما را باید برید، وگرنه چرا سیب زمینی نمی خری که مثل حیوان آرام یک گوشه نشسته؟ حالا برو بگو حسنی خشونت گر است، من ابایی ندارم، همین الان دو تا حوری بهشتی اینجا نشسته اند منتظر من، خانم....خانم....
همین اسرائیل و عزالدین و ایرلندیها بودند که شما را مرغ خور کردند، دشمنان اسلام این مرغ را وارد سفره ما کردند وگرنه در زمان اون ملعون کی مرغ می خورد؟ مغازه ها پر از مرغ بود چون کسی مرغ نمی خرید....تو نشانه ها را ببین ای احمق، صفها را ببین، ای زرشک پلو خور ملعون.
توی داهاتی هم که مرغ در خانه ات داری، تو هم همدست جنیفرهایی، همدست خردادیانیهایی، همدست سازگارایی، وگرنه چرا شتر نگه نمیداری؟ هان؟ شتر بده، مرغ خوبه؟ همین واحدیها همین گنجیها همین سروشها هستند که رفتن در دامن دشمن و هی مرغ مرغ می کنند، همین لعنت الله علیه ها هستن که می خواهند مردم ران مرغ بخورند، ای خاک بر سرتان.
من شما را نصیحت می کنم، شما را فتوا می دهم: مرغ حرام است، گوشت حرام است، شیر حرام است، هر چیزی که نیست حرام است، حالا تو خود دانی.

منبع ؟؟: از طریق ایمیل دریافت شد

۲۹ تیر ۱۳۹۱

امان از این شاعران و واعظان ....

....هلاکو خان را چون بغداد مسخر شد ؛ جمعی را که از شمشیر بازمانده بود بفرمود تا حاضر کردند .
حال هر قومی باز پرسید .چون بر احوال مجموع واقف گشت ؛ گفت : از محترفه (کارگران ؛ پیشه وران ؛ صنعتکاران ) ناگزیر است .ایشان را رخصت داد تا بر سر کار خود رفتند . تجار را مایه فرمود دادن ( سرمایه در اختیارشان گذاشت ) تا از بهر او بازرگانی کنند .جهودان را فرمود قومی مظلوم اند ؛ به جزیه از ایشان قانع شد (راضی شد فقط از آنها جزیه بگیرد ) . قضات و مشایخ و صوفیان وحاجیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و کشتی گیران و شاعران و قصه خوانان را جدا کرد و فرمود : اینان در آفرینش ؛ زیادت اند و نعمت خدای به زیان می برند ( یعنی اینها آدم های زیادی هستند و نعمت خدا را حرام میکنند ) حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند و روی زمین را از خبث ایشان پاک کرد ..." عبید زاکانی "

- کاشکی هلاکوی دیگری پیدا میشد و این کره خاکی را از شر وجود کثیف روضه خوانان و مفتی ها و حجت الاسلام ها و آیات عظام و شجره خبیثه پاچه ورمالان و راهزنان اسلامی پاک میکرد .

۲۷ تیر ۱۳۹۱

من حکم میکنم

توسط Decrease font نقل از : خبرنامه گویاEnlarge font

www.gilehmard.com

وقتیکه رضا خان میر پنج در اسفند 1299 با همکاری سید ضیا دست به یک کودتای نظامی زد و مقدمات انقراض سلسله قاجار را فراهم ساخت ؛ اطلاعیه ای منتشر کرد تحت عنوان " من حکم میکنم " و آنرا به در و دیوار چسباند


مردم که غافلگیر شده بودند زیر اطلاعیه رضا خان یک ماده دیگر اضافه کرده و نوشته بودند : گه میخوری !!

متن اطلاعیه از اینقرار است :

ماده‌ی اول ـ تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند.

ماده‌ی دوم ـ حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت 8 بعدازظهر غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر، کسی نباید در معابر عبور نماید.

ماده‌ی سوم ـ کسانی که از طرف قوای ناظمی و پلیس مظنون به اخلال آسایش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
ماده‌ی چهارم ـ تمام روزنامه‌جات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و برحسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شوند.

ماده‌ی پنجم ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوه‌ی قهریه متفرق خواهند شد.

ماده‌ی ششم ـ درب تمام مغازه های شراب‌فروشی و عرق‌فروشی، تئاتر و سینما و فتوگرافی‌ها و کلوپ های قمار باید بسته شود و هر مست که دیده شود، به محکمه‌ی نظامی جلب خواهد شد.

ماده‌ی هفتم ـ تا زمان تشکیل دولت، تمام ادارات و دوائر دولتی، غیر از اداره‌ی ارزاق تعطیل خواهند بود. پست‌خانه، تلفن خانه، تلگراف خانه هم مطیع این حکم خواهند بود.

ماده‌ی هشتم ـ کسانی که در اطاعت از مواد فوق خودداری نمایند به محکمه‌ی نظامی جلب و به سخت ترین مجازات‌ها خواهند رسید.

ماده‌ی نهم ـ کاظم خان به سمت کماندانی شهر انتخاب و معین می‌شود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود.

14 جمادی الثانی 1339
رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت
اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ـ رضا
برای آنکه با اوضاع و احوال آنروز ایران آشنا بشوید نکاتی از کتاب " تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم " نوشته جعفر شهری را برایتان نقل میکنم تا بدانید تا رسیدن به ایران جدید چه راههای پر سنگلاخی را پشت سر نهاده ایم . دکتر عباس میلانی کتاب شش جلدی جعفر شهری را به مثابه یک دکان سمساری میداند و چنین می نویسد:

جعفر شهرى، در اين مجموعه از زمان هايى مى گويد كه در آن هنوز مردم تقويم تاريخ خود را گرد رخدادهايى بزرگ سامان ميدادند و شاخص هاى تاريخ شان ، وقايعى چون سال قحطى و سال مشمشه بود. شناسنامه اى در كار نبود و هر كس نام و كنيه اى داشت كه تبار يا حرفه يا ويژگى جسمانى اش را مى شناساند.

در تهران قديم، حتى براى رساندن نامه اى، مردم نيازمند اين روابط شخصى بودند، كما اينكه وقتى كسى براى گريز از غربت مشهد، نامه اى به مادرش به تهران ميفرستد، نشانى اش را چنين مى نويسد:

از مشهد به تهران ، حياط شاهى ، دم چنار ، بدست كربلايى بقال رسيده، زحمت كشيده به منزل حاج الله يار رسانيده ، خديجه خانم در يافت فرمايند، قبول زحمت كرده ، به حاج مهدى صراف كوچه ى حوله باف ها برسانند.

تهران آن زمان خندق داشت و از پنج محله تشكيل ميشد و سيزده دروازه حدود آنرا مشخص ميكرد. رفت و آمد به شهر تنها بين اذان صبح و غروب ميسر بود و عوارضى به همراه داشت.

خندق ها محل سكونت الواط و بقول جعفر شهرى " اراذل و فقرا و غربا و كولى ها و شتر دزدان و فواحش و دراويش و قلندران بود. چرس و بنگ و حشيش در آن رواج داشت و دوغ وحدتش مشهور بود، گاهى هم در شبهاى مهتاب محل تمرين ساز و كمانچه تازه آواز خوانها و مطربهاى مبتدى بود."
بعد از چندى، خندق ها را پر كردند و دروازه ها ويران شد و چهار خيابان شهباز، شاهرضا، سى مترى، و شوش، در محل آنها احداث گرديد.

شب ها ، بعد از غروب آفتاب و زدن شيپور بگير و ببند ، محله هاى تهران دويست و پنجاه هزار نفرى ، در قرق نايب هايى بود كه با مشتى داروغه ، جان و مال مردم را در چنگ قدرت خود داشتند، اصل حاكم بر نظام قضايى اين بود كه:

تا نباشد چوب تر ......فرمان نبرد گاو و خر ..!!

ديرى نپاييد كه اتومبيل و كاميون هم به تهران آمد . خيابان چراغ گاز كه پيشتر محل گرد آمدن و تعمير گارى ها بود به مركز گاراژ ها بدل شد . رانندگان منزلتى عجيب يافتند . در آمد شان سرشار بود و مايه مباهات هر دختر دارى اين بود كه شوفرى به خواستگارى دخترش برود.

سالها طول کشید تا مردم وسايل قديمى رفت و آمد ، مانند اسب و الاغ و قاطر و شتر و كجاوه و پالكى و عمارى و كالسكه و درشكه و دليجان را رها كرده و به ماشين روى آوردند.

بسيارى از مردم از ماشين گريزان بودند يا آنرا در شمار عجايب هفتگانه مى انگاشتند و مانند دوچرخه از علايم آخر الزما ن ميدانستند.

مى گفتند : همان مركب هايى هستند كه خبر شان رسيده كه نه خر هستند و نه اسب و بدون كاه و جو و يونجه و عليق حركت مى كنند . و با ظهور آنها زمان به آخر مى رسد!

همزمان با اين تحولات، چراغ گازى و ماشين دودى و اندكى بعد چراغ برق هم به تهران رسيد و بخش هاى مهمى از شهر را از خاموشى شبانه نجات داد.
طولى نكشيد كه سيد ضيا، كباده كش نوعى تجدد دوستى شد. شايد برنامه ى كابينه ى او كه به كابينه ى سياه و كابينه نيم بند شهرت داشت و به معمارى انگليس بر سر كار آمده بود به ناكامى تجربه ى تجدد در ايران كمك كرد.

جعفر شهرى ، سياهه اى از اقدامات و تصميمات كابينه ى سيد ضيا الدين تهيه كرده كه نمونه هايى از آن عبارتند از:

** هر كاسب ، بجز نانوا و كله پز و حمامى، بايد دكان خود را اول آفتاب باز، و اول غروب تعطيل كند .

** هيچ كاسب ، بجز بقال و پزنده و نانوا ، حق ندارد روز هاى جمعه دكان خود را باز و داد و ستد كند .

**هر نانوا ، مكلف است براى نان ها كه از تنور بيرون مى آيد ، سكوى آجرى بسازد .

**هر خوراكى فروش ، اعم از نانوا و قصاب و كله پز و آبگوشتى و كبابى و يخنى پز و فرنى پز ، بايد كف دكان خود را آجر فرش كند .

**سگ هاى خانگى بايد قلاده شده زنجير داشته باشند .

**كبوتر بازى اكيدا قدغن است .

** سر بريدن حيوانات ، امثال گوسفند و مرغ و خروس در انظار و ملا عام بكلى ممنوع است .

**داد زدن توى كوچه ها ، توسط طواف ، دوره گرد ، طبقى ، كاسه بشقابى ، قبا ارخالقى ، قفل و كليدى ، ميوه فروشى ، گردويى ، و امثال آن و همچنين تعارف و اصرار كسبه به مشترى و بفرما زدن چلويى و آبگوشتى و غيره ممنوع .

**از اين تاريخ ، كليه ى احزاب منحل ميشود .

**مصرف ترياك و شيره در انظار و قهوه خانه ها ممنوع .
هيچ كس از اهالى حق ندارد در معابر به قضاى حاجت بپردازد .

** قداره كشى و نزاع و عربده كشى و حمل كارد ، چاقو ، قمه و قداره ، موجب مجازات سنگين است .

**نا بينايان بايد بازو بند از پارچه ى زرد و عصا در دست داشته باشند.

**اجتماعات خيابانى قدغن است.

**معركه گيرى، مار گيرى، تلكه گيرى، گدايى، كلاشى، رمالى، دعا نويسى و ولگردى، ممنوع.

**آب خزينه هاى حمام بايد همه هفته تعويض شود.

**كوره هاى حمام بايد دود كش داشته باشند.

جعفر شهرى، در كتاب شش جلدى " تاريخ اجتماعى تهران " رمز و راز حركت هاى بزرگ اجتماعى را در جزئيات ذهن و زندگى مردم كوچه و خيابان سراغ مى كند و با گرد آورى بخش عظيمى از فرهنگ عوام، خدمتى ماندگار به تاريخ ايران مى كند.

خواندن اين مجموعه ى گرانقدر را به همه ى شما توصيه مى كنم .