دنبال کننده ها

۱۷ مرداد ۱۳۹۰


رهاوي

کمترين تحريري از يک آرزو اين است
آدمي را آب و ناني بايد و آنگاه آوازي
در قناري ها نگه کن ، در قفس ، تا نيک دريابي

کز چه در آن تنگناشان باز شادي هاي شيرين است.

کمترين تصوير از يک زندگاني :
آب ،
نان ،
آواز ،
ور فزون تر خواهي از آن ،
گاهگه ،
پرواز
ورفزون تر خواهي از آن شادي ِآغاز
( ور فزون تر ، باز هم خواهي بگويم ، باز؟)
آنچنان بر ما به نان و آب ،
اينجا تنگ سالي شد
که کسي در فکر آوازي نخواهد بود
وقتي آوازي نباشد ،
شوق ِ پروازي نخواهد بود.

محمد رضا شفیعی کدکنی- مجموعه ي در ستايش کبوترها



۱۶ مرداد ۱۳۹۰

*نوشته ای را که می خوانید دوستی با ایمیل برایم فرستاده است . نمیدانم نویسنده اش کیست . مطلب قشنگی است . بخوانیدش


آنجلینا اگر به ایران رفتی گز نخور

سرکار علیه خواهر آنجلینا جولی!
شنیدم که دیروز حضرت علیه از اردوگاه آلتین اوزو در منطقه ختای ترکیه که در آن چند صد پناهنده سوری نگهداری می شوند، بازدید کردی و احتمالا غیر از عکس گرفتن در آنجا قرار است به عنوان همکار سازمان ملل از این وضعیت به آن سازمان گزارش بدهی. اینجانب، به عنوان یکی از ایرانیانی که هم در داخل ایران تجربه روزنامه نگاری داشته و حالا هم به کارم ادامه می دهم و هم طبق معمول روزنامه نگاران ایرانی مدتی را در زندان گذراندم، از آن خواهر گرامی دعوت می کنم که سر راه تان از سوریه و ترکیه سری به ایران بزنی و از زندانهای ایران هم بازدید کنی. برای راهنمایی بیشتر برخی موارد احتیاطی و نکات مهم را در جریان بازدید مورد توجه قرار دهی:
گز نخور
وقتی ایران بروی برایت گز اصفهان می آورند، مواظب باش آن را نخوری، چون مجبور می شوی با آن چای بخوری، هنوز چای نخورده برایت یک قاب خاتم می آورند، آن را اگر نگیری از دستت ناراحت می شوند، اگر بگیری، به تو یک فرش دستباف می دهند، مایکل مور فرش دستباف را گرفت، الآن چند سال است خبری از او نیست. فرش دستباف را گرفتی تو را به اصفهان می برند، آنجا از همه چیز خوشت می آید، بعد موقع برگشتن تو را سر قبر آیت الله خمینی می برند، آنجا نمی توانی هیچ حرفی بزنی. آنجا بیست تا بازیگر خوش قیافه مرد و زن سراغت می آیند و قبل از اینکه تعجب کنی بازیگران ایرانی سر قبر آیت الله چه می کنند، تو را به ملاقات رئیس جمهور می برند. رئیس جمهور برای مردانی که همراهت هست و برای براد پیت کت و شلوار سفارش می دهد، و برای خودت پنجاه تا روسری، از آنجا تو را به دیدار آیت الله خامنه ای می برند و او اول با تو سلام و احوالپرسی می کند و به محض اینکه دوربین ها روشن شود به خودت و جد و آبادت و کشورت و هالیوود و همه توهین می کند، بعد تو را به فرودگاه می برند و در حالی که نصف هواپیما پر از سوغاتی است تو را با هواپیمای اختصاصی تا در خانه ات می رسانند، تنها چیزی که نخواهی دید، زندانیانی است که در زندانهای ایران هستند، پس مواظب باش هر چه می خوری گز نخوری.
با هیچ وزیری ملاقات نکن
به محض اینکه وارد بشوی، اگر گز نخورده باشی، حتما به تو خواهند گفت که برای دیدن زندانیان لازم است با یکی از وزرا ملاقات کنی. برای اینکه با آن وزیر ملاقات کنی، باید روسری مناسب بپوشی، ولی چون روسری به تی شرت و شلوار مشکی ات نمی آید، باید مانتو هم بپوشی. اگر مانتو و روسری را پوشیدی، وزیر وارد می شود. قبل از اینکه یک کلمه با او حرف بزنی، ببین هنوز وزیر هست یا نه، چون معلوم نیست کسی که نیم ساعت قبل وزیر بود، در لحظه ملاقات هنوز وزیر باشد. از آن مهم تر، معلوم نیست که وقتی ملاقاتت تمام شد، و می خواستی برگردی، بخاطر ملاقات با تو از کار برکنار شده باشد یا نه. اصلا ممکن است در همان لحظه ای که داری با وزیر ملاقات می کنی دولت برکنار شده باشد. به همین دلیل اصلا با وزرا ملاقات نکن. در مورد مجلس هم احتیاط کن. مجلس فعلا در حال تمام شدن است، معلوم نیست اگر تو با نمایندگان مجلس ملاقات کنی، آنها خواستار اعدام تو بشوند یا از تو بخاطر اینکه مسلمان شده ای قدردانی کنند. حتما می خواهی بگویی که تو مسلمان نشده ای. این را من و تو می دانیم، در ایران اول خبرش را منتشر می کنند و وقتی از ایران بیرون آمدی یک مصاحبه از تو منتشر می کنند به عنوان اینکه آنجلینا جولی مسلمان شده و اسمش را زهرا جولایی گذاشته. مهم نیست که تو اعلام کنی که این مصاحبه را انجام ندادی، آنها ثابت خواهند کرد انجام دادی. فقط از آن روز به بعد مردم ایران هیچکدام از فیلمهایت را نخواهند دید. پس با هیچ وزیری ملاقات نکن.
شلوارت را توی چکمه ات نگذار
آنجلینا جان! بارها شنیده ام که به کشورهای اسلامی رفتی و اسم یکی از دخترهایت هم زهراست، خدا برایت نگهش دارد. لابد می دانی حجاب در اسلام چیست. اما اشتباه نکن، حجاب در ایران آن چیزی نیست که در اسلام است. در ایران لازم نیست موهایت را پنهان کنی، می توانی یک روسری کوچک سرت بگذاری، یا اصلا همان را هم برداری، یا حتی با لباس شب باشی، اگر با رهبر ایران ملاقات کنی و یک کلمه بگوئی که شما مرد باشعوری هستید، حجابت کامل است، اما اگر بگوئی من می خواهم زندانیان را ببینم، حتی اگر چادر عربی و پوشیه هم داشته باشی، حجابت ایراد دارد. می توانی شلوار لی بپوشی، می توانی چکمه بپوشی، می توانی یک بلوز بلند بپوشی که شبیه مانتو باشد، اما چکمه ات را توی شلوار نگذار. این کار خیلی خطرناک است. پلیس امنیتی ایران هر وقت زنی را ببیند که چکمه اش توی شلوارش است، تحریک می شود. حتی اگر همه لباس هایت را هم دربیاوری ممکن است تحریک نشود، ولی چکمه یک چیز دیگری است. فکر نکن که همه نیروهای امنیتی و پلیس مذهبی ایران فتیش هستند و با چکمه تحریک می شوند، نه، موضوع این نیست. موضوع این است که شلوار لی نباید داخل چکمه باشد، بقیه چیزها ایراد ندارد.
کهریزک نرو
آنجلینای عزیز! ممکن است بخواهند برای ملاقات با زندانیان تو را به جایی به نام کهریزک ببرند. تا این اسم را شنیدی فورا فرار کن. از من گفتن بود، نروی بگوئی کاش کسی به من گفته بود. این خط این هم نشان. چه نام سردار رادان آمد، بهرام نه، یک رادان دیگر، چه اگر چشمت به آفتابه قرمز افتاد، چه اگر دیدی داری به جایی می روی که اطرافش بیابان است، مقاومت کن و نرو. فکر نکن می روم و بعدا چیزهایی را که دیدم می گویم، خیلی ها رفتند، بعدا آزاد شدند، الآن چند نفر شان سالهاست در آمریکا هستند، جرات حرف زدن ندارند. تو هم که یک شوهر داری و دویست تا بچه، به فکر آنها باش. فقط بگو می خواهم زندان اوین را ببینم.
گناهکار یا بی گناه
آنجلینا جان! یک نکته مهم را باید در مورد ایران بدانی. در ایران هر کسی را که خودش را مجرم می داند، آزاد می کنند و هر کسی را که بی گناه است زندانی می کنند. به همین دلیل تو اگر خواستی با زندانیان ملاقات کنی، نباید بگوئی که من می خواهم با کسانی که از نظر حکومت مجرم هستند، ملاقات کنم. باید بگویی من می خواهم با کسانی که هیچ جرمی ندارند ملاقات کنم. در آن صورت ممکن است بتوانی با آنها ملاقات کنی.
تنهایی جایی نرو
یکی از نکات احتیاطی که باید در ایران در نظر بگیری این است که تنهایی جایی نروی، مهم نیست آنجا زندان اوین باشد یا یک شهر بزرگ باشد، یا یک روستای کوچک. حتی اگر براد پیت هم همراهت بود، باز هم فایده ندارد. چون ممکن است دست و پای او را ببندند و به تو و زنانی که همراه تو هستند تجاوز کنند. اگر در چنین وضعی گیر کردی بلافاصله یکی از این دو جمله را فریاد بزن؛ یا بگو " مرگ بر دیکتاتور" یا بگو " یا حسین میرحسین" هر کدام را با صدای بلند به فارسی بگویی فورا وزارت اطلاعات در عرض نیم دقیقه پیدا می شود و تو را دستگیر می کند. البته بعد از آن به عنوان جاسوس محاکمه می شوی، ولی هر چه باشد از تجاوز دسته جمعی بهتر است. البته کسانی که تو را دستگیر می کنند، با کسانی که تجاوز می کنند، خیلی فرق ندارند، ولی وقتی یک جاسوس پیدا کردند، تو را زندانی می کنند، بعد به یک زن دیگری که جاسوس نیست تجاوز می کنند.
آنجلینای عزیز!
خیلی ممنونم که لطف می کنی و به زندان اوین می روی تا از زندانیانی که آنجا هستند گزارشی برای سازمان ملل تهیه کنی، ولی نکاتی را که گفتم هرگز فراموش نکن. بخصوص گز. در هیچ حالتی گز نخور

۱۱ مرداد ۱۳۹۰

یاد شب زفاف افتادم ....!!!


مسعود مشهدی
ديشب داشتم يه كتاب در باره احاديث جعلي ميخوندم كه خوابم برد! آقا خواب ديدم توي مكه بغل دست يه پياز فروش نشستم و پياز فروش هي ميزنه پشت دستش ميگه چه خاكي تو سرم كنم حالابدبخت شدم رفت! گفتم چي شده يا اَخي؟ سرش رو بلند كرد گفت: پيازام داره خراب مِشه! كلي شتر بار زدم از مدينه پياز اوردم مَكه اما دريغ از يك خريدار! هنوز حرفش تموم نشده بود كه ديدم پيشنماز مسجد مَكه داره ميره براي نماز كه صداش كردم گفتم: يا شيخ دست اين پياز فروش به دامن عَبات! پيازاش داره خراب مِشه! كلي پياز از مدينه آورده به اميد استفاده ولي اهالي مكه اصلا پياز نميخورن…!

شيخ يه نگاهي به پيازفروش كرد گفت كيلو چنده اينا؟ پياز فروش گفت: هر كيلو نيم سكه! شيخ گفت اگه ميخواي پيازات فروش بره 50 سكه بريز توي اين جيب عبا! پياز فروش يه نگاهي به من كرد كه يعني چيكار كنم؟ گفتم بريز و پياز فروش 50 سكه ريخت توي جيب شيخ….!

جناب شيخ گفت همين الان يك كيسه پياز هم ميفرستي درب منزل و پياز فروش گفت : چشم! شيخ گفت يه كاغذ مينويسي پياز مدينه هر كيلو 3 سكه و به هر نفر هم يك كيلو بيشتر نميدي! مرد پياز فروش گفت يا شيخ ديوانه شدي..؟ مردم نيم سكه هم نميخَرَن اونوَخ تو ميگي 3 سكه ! تازه من از خدا ميخوام به هر كس يك كيسه پياز بفروشم! تو ميگي يك كيلو بيشتر نَدَم؟ شيخ يك نگاه عاقل اندر سفيهي به پيازفروش انداخت و گفت: اي مَلعوناگه چيزايي كه گفتم گوش نكني پيازات به فروش نميرهتو فقط همين كاري كه گفتم ميكني و روانه مسجد شد منم به دنبالش…!

نماز كه تموم شد شيخ رفت بالاي منبر گفت نقل است از امام محمد باقر كه روزي مردي به خدمت ايشان رسيد و گفت يا ابالحسن بنده يك غلطي كردم سه تا زن گرفتم اما ديگه كشش ندارم نميكشه يا ابالحسن! چه خاكي توي سرم بكنم!؟ ابالحسن گفت پياز مدينه را در مكه بخور اونوخ ناجور ميكشه! از رسول خدا شنيدم كه هر كس پياز مدينه را در مكه بُخُورَد تا صبح با هفتاد هزار حوري بهشتي اَليش به دَر ميكند و تازه صبح قبراق و سرحال ميگه ديگه نبود؟ خلاصه شيخ صداش رو به سرش كشيد كه اي اونايي كه از مردي افتادين يا كمرتون شله ! پياز مدينه بخورين كه اب روي اتشه! هنوز حرف شيخ تموم نشده بود كه ديدم كسي پاي منبر نيست! از مسجد كه اومدم بيرون ديدم جلوي پياز فروشي يك صفي كشيدن مرد و زن كه اون سرش ناپيدا و دارن پياز ميخرن كيلويي سه سكه و تازه التماس ميكنن كه بيشتر از يك كيلو بده…!

رفتم جلو و به پياز فروش كه سر از پا نميشناخت كمك كردم تا نوبت يه پيرزن شد! پيرزن التماس ميكرد ميگفت: الهي خير ببيني ننه جان به مو دوكيلو بده! دعات مُكُنُم نِنه ! مُو شوهرم چند ساله كه بُخار مُخار نِدره ديگه ! ايشالله اي پياز مدينه ره بُخوره حاجت مُوره بده ! خشك رفته ديگه اي زمين لامَصَب بس كه آب نِخورده…!

خلاصه اونروز پياز فروش همه پيازاش رو فروخت ويه دونه پياز مَقبول هم به من داد.! فرداش رفتم دم بساط پياز فروش ديدم داره سكه هاش رو ميشمره كه پيرزن ديروزي اومد گفت: خير ببيني الهي پياز مدينه نياوردي هنوز؟ پياز فروش گفت مگه يك كيلوي ديروز افاقه نكرد بي بي؟ پيرزن خنده ريزي كرد گفت : وا.خاك عالم…………..! چي چيزا مُپُرسي تو! پياز فروش گفت: نقل است از امام صادق كه هر كس پياز مدينه رو در مكه بفروشه مثل دكتر مَحرَمه نَنه جان .! پيرزن گفت وامَحرَمه!؟خوب حالا كه مَحرَمي مُگم! ديشب به زور لِنگ كفش دادُم يك كيلو پيازه خالي خالي خورد بعد جا اِنداختُم رو ايوون خودُمِه آرا گيرا كِردُم تا حاجي آمد! چي شبي بود ديشبياد شب زفافُم افتادُم…….آخييادش بخير.! چله تموز بود هوايم داغ بره همي رختخواب انداختن رو پشت بوم براما!! نصف شب بس كه جيغ كشيدم همساده ها با چوب امدن روبوم فكر كردن دزد آمده!! ديشبم تا سحر داشت بيل مِزَدُ آب مِداد اي زمين خُشكه .! همچي دلُم وا رَفت كه نَگو نِنه.!خلاصه همه چيش خوب بود ولي دَهَنِش خيلي بوي پياز مِداد! غروب بايد بُرُم مِسجد ببينم اي امام جعفر باقر كه الهي به قربونش بُرُم حديثي چيزي بره بوي پيازنِگفته! خلاصه نِنه پياز كه آوُردي دوسه كيسه برفِست دَر خانه ما! پير بري اِلهي…!

من كه چشما گِرد شده بود پياز ديروزي رو از جيبَم در اوُردَم گاز زدَم ببينم اِفاقه ميكُنه يا نه كه از بَس تند بود از خواب پريدَم.!! اقا دهنم بدجور خشك شده بود و بوي پياز ميداد ناجور


۳۰ تیر ۱۳۹۰

کفش هایت کو ؟؟

کفش هایت کو؟

- پدرم با خشم از من پرسید:

باز رفتی مسجد

مومنان کفش تو را دزدیدند؟

من قسم خوردم دیگر نروم

پدرم لبخندی زد:

باز خوشحالم عقلت سرجاست!


شعر از : عسکر آهنین

۲۶ تیر ۱۳۹۰

صفحه اصلی | فرهنگی | از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت

از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
مزدك ميگفت : " خداوند ، ارزا ق را ، روى زمين آفريد كه آن را بين بندگا ن ، برابر تقسيم كند . و هيچكس را از ديگرى بيشتر نباشد ......
هرگا ه كسى را اموا ل ، زنا ن ، خد م ، و متا ع زياد باشد ، بگيريم و او را با ديگرا ن يكسان كنيم . تا كسى را بر كسى امتيا ز نما ند ..
.......... نقل از : ابن بطريق ......

به دستور انوشيروا ن عا دل !! مزدك را بكشتند ، و پوست او بيا هختند ، و پر كا ه كردند ، و بيا ويزيدند ....و او ، اند پنجم روز ، هشتا د هزا ر مزدكى را بكشت ....
مزدك ميگفت : " خدا ى عز و جل ، روزى خلق اندرين زمين نها ده است ، و بخشش پد يد بكرده است . از توانگرا ن ببايد ستد و به درويشا ن ببا يد داد ، تا همه را ست گردند ... "

..................نقل از : زين الاخبا ر گرديزى ..........


عمر ، به وا لى خود در بحرين ، هر ما ه ، پا نزده شا هى حقوق ميدا د . چون به او خبر دا دند كه حا كم در آن جزيره ، برا ى خود خا نه اى سا خته است ،عمر او را مورد با ز پرسى قرا ر داد و پرسيد كه پول سا ختن خا نه را از كجا آورده است ؟؟

...............نقل از : ابن خردا د .......


عثما ن، روزى كه كشته شد يكصد هزا ر دينا ر طلا و يك ميليون درهم وجه نقد دا شت .و املا ك او در " وادى القرا " و " حنين " و جا ها ى ديگر ، صد هزا ر دينا ر ارزش داشت ....
.........نقل از : مروج الذهب مسعودى .......

يزيد بن مهلب، سر دا ر اموى ، در گرگا ن سوگند خورد كه با خون عجم آسيا ب بگرداند . گويند بسيا رى از جوا نا ن و دليرا ن و سوا را ن و مرز با نا ن را گردن زد ، چون خون روا ن نمى شد ، براى اينكه امير عرب را از كفا ره سوگند نجا ت دهند ، آب در جوى نها ده و خون با آن به آسيا ب بردند ، و گندم آرد كردند ، و يزيد بن مهلب از آن ، نا ن بخورد ، تا سوگند خود وفا كرده با شد ..
......نقل از : تا ريخ طبرستا ن ، ابن اسفنديا ر ، ص 174 ...

سفا ح، نخستين خليفه بنى عبا س، وقتى در گذشت، از وى جز " نه جبه و چها ر پيرا هن و پنج شلوار و و چها ر طيلسا ن و سه مطرف خز " با قى نما ند. اما منصور كه بجا ى او نشست ، چندا ن در جمع آورى پول و ثروت حرص ورزيد كه پس از مرگ ، نزديك " ششصد هزار هزار دينا ر " از وى با قى ما ند . و در هنگا م مرگ به فرزند خود مهدى گفت : من ترا در اين شهر ، چندا ن ما ل فرا ز آورده ام كه اگر ده سا ل نيز خرا ج بتو نرسد ، ارزا ق سپا ه و نفقا ت و مخا رج ثغور را بدا ن كفا يت توا نى كرد ! "
.....نقل از : تا ريخ طبرى .....

ما مون ، در شب زفا ف با پورا ندخت ، كيسه اى پر گوهر نثا ر كرد كه شمردند به هزا ر دا نه الما س تا بنا ك بى نظير با لغ آمد ......و سى ميليون درهم انفا ق كردند ..
از جمله تكلفا تى كه در اين عروسى بوسيله وزير ( حسن بن سهل ) به انجا م رسيد يكى آن بود كه : چون ما مون به ميا ن سراى رسيد ، طبقى پر كرده بود از موم به شكل مرواريد گرد . هر يكى چون فندقى ، در هر يكى پاره اى كا غذ ، نا م دهى بر او نوشته ، در پا ى ما مون ريخت ، و از مردم مامون هر كه از آن موم بيا فت ، قبا له آن ده بدو فرستا د ...

.......چها ر مقا له ، چا پ ليدن ، ص20 ......

روزى معتصم از مجلس شرا ب بر خا ست و در حجره اى شد . زما نى بود بيرون آمد و شرا بى بخورد . با ز بر پا خا ست و در حجره اى ديگر شد و با ز بيرون آمد و شرا بى بخورد و سه با ر در سه حجره شد . آنگا ه به گرما به رفت و غسل كرد و مصلا ى نما ز خواست و دو ركعت نما ز كرد و به مجلس با ز آمد ، و به قا ضى يحيى گفت :
دا نى كه اين چه نما ز بود ؟
گفت : نه !
گفت : اين نما ز شكر نعمت ها يى است كه خدا ى عز وجل ، امروز ، مرا ارزانى داشت . كه اين سه سا عت ، سه دختر را ، دخترى ببردم ، كه هر سه ، دشمن من بودند . يكى دختر ملك روم ، يكى دختر با بك ، و يكى دختر ما زيا ر گبر ....
.........................نقل از : سيا ست نامه ، نظا م الملك ، ص 256 .....................................

نوبتى به سمع سلطا ن محمود رسا نيدند كه شخصى در نيشا بور ، ما ل فرا وا ن دا رد . آن شخص را به غزنين طلبيده گفت :
چنا ن مسموع ما شده كه تو مذهب قرا مطه دا رى ؟؟
مرد متول جوا ب داد : من قرمطى نيستم . خدا ى عز وجل ، مرا از متا ع دنيوى غنى گردا نيده است ، هر چه دا رم از من بستا ن و اين نا م بر من منه !
سلطا ن ، اموا ل او را بستد ، و در با ب حسن عقيده آن مرد ، فرمود تا نشا ن نوشتند ...

...روضه الصفا ، ج4 ص124....

محمود اگر در مذهب كسى مشكوك شدى ، اگر بو حنيفه به علم بودى ، او نگا ه نكردى و بر دا ر كشيدى ...و بيش از صد هزا ر كس را از بد دينا ن ، بدين علت از جها ن بر دا شته بود ...

..... تا ريخ بيهقى ، ابوالفضل بيهقى ...

سلطا ن محمود " بسيا ر دا رها بفرمود زدن . و بزرگا ن ديلم را بر دار كشيد ، و بهرى را در پوست گا و دوخت و به غزنين فرستا د .و مقدا ر پنجا ه خروا ر دفتر روافض و با طنيا ن و فلاسفه ، از سر ا ها ى ايشا ن بيرون آورد و زير درخت ها ى آويختگا ن بفرمود سوختن ....

.......مجمل التوا ريخ و القصص ...

شا ه عبا س ، يك دسته جلا د مخصوص داشت كه به آنا ن " چيگين " يعنى گوشت خا م خور مى گفتند .و وظيفه آنها اين بود كه مقصرا ن را به فرما ن شا ه ، زنده زنده مى خوردند !!
" زنده خوا را ن شا ه را ، ملك على سلطان ، جا ر چى با شى ، ادا ره ميكرد . و اينا ن ، گنا هكا را ن واجب القتل را از يكديگر مى ربودند و اعضا ى بدن شا ن را با دندا ن قطع نموده ! بلع ميفرمودند !!! ""

............................... روضه الصفويه ..............................................

وبه قول فرزانه ى توس :
بريزند خون از پى خوا سته
شود روز گا ر بد آر ا سته
زيا ن كسا ن از پى سود خويش
بجويند و " دين " اندر آرند پيش ......

۱۵ تیر ۱۳۹۰

صفحه اصلی | اجتماعی | جعفر بلشویک؛ روشنفکر اخته!

جعفر بلشویک؛ روشنفکر اخته!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font

* آقای جعفر بلشویک تازگی ها واله و شیدای رضا شاه شده است . پیش از اینها مصدقی بود . اما حالا میگوید مصدق خائن بوده است !

آقای جعفر بلشویک چند گاهی است جل و پلاس اش را توی شهر ما پهن کرده است. یک پایش پاریس است پای دیگرش کالیفرنیا . در امریکا دست به سیاه و سفید نزده است اما حقوق بازنشستگی میگیرد. خانه مجانی هم بهش داده اند. بیمه دولتی هم دارد . اما پایش که می افتد هر چه فحش چارواداری در انبان ابو هریره اش دارد نثار امریکا و امریکاییان میکند . از آقای اوباما بدش میآید. اما حقوق باز نشستگی اش را میگیرد و خم هم به ابرو نمی آورد .
آقای جعفر بلشویک در ایران هم حقوق بازنشستگی دارد. هر پنج - شش ماه ؛ یکبار میرود ایران و دمی می جنباند و دوستان اهل بخیه را می بیند و آب و هوایی تازه میکند و همان یکشاهی صنارش را (بقول خودش) میگیرد و میرود فرانسه . بگمانم در فرانسه هم از مزایای بازنشستگی و پیری و از کار افتادگی بر خور دار است .
چند سال پیش؛ که تازه داشت پیاز آن سید خندان چاچول باز کونه می بست ؛ آقای جعفر بلشویک آمده بود شهر ما و چنان بساط به به و چهچه ای راه انداخته بود که ما خیال میکردیم لابد یک گاندی در ایران پیدا شده است . پیش تر از آن سنگ آقای سارق العلما را به سینه میزد . آن روز ها هم که تازه انقلاب شده بود و آن امام تشنه خون جمارانی سر گرم دست افشانی بود و داشت کوره های آدمسوزی اش را آماده میکرد ؛ بهمراه دو سه تا کور و کچل دیگر رفته بود به دست بوس امام ؛ اما از آنجا که امام ؛ پیزری لای پالان شان نگذاشته بود حالا به امام سابقش ناسزا میگوید و در عوض سنگ رضا شاه را به سینه میزند .
آقای جعفر بلشویک هم با گرگ دنبه می خورد و هم با چوپان ضجه میزند و اگر ببیند پلوی معاویه چرب تر است از نشستن پای سفره معاویه هم ابا نمی کند .
آقای جعفر بلشویک دشمن خونی توده ای هاست .
دشمن خونی مجاهدین است
دشمن خونی مصدقی هاست
دشمن خونی فدایی ها و پیکاری ها و راه کارگری هاست
دشمن خونی رضا پهلوی است
دشمن خونی موسوی و کروبی است
اصلا دشمن خونی هر آدمیزادی است که سرش به تنش بیارزد .
آقای جعفر بلشویک پیش از انقلاب در سازمان برنامه کار میکرد و برای رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ طرح و برنامه میداد . عرق اش را میخورد و بساط دود و دمش هم روبراه بود و زیر آسمان خدا راه میرفت و گهگاه مقاله ای ؛ کتابکی ؛ جزوه ای ؛ چیزکی را از این و آن کش میرفت و ترجمه اش میکرد و نان و تره ای اضافی برای عهد و عیالش فراهم میکرد . کاری هم به کار دولت و رژیم و شاه شاهان و خاندان جلیل سلطنت ! نداشت و ماست اش را میخورد و سرنایش را میزد . اما همینکه سر و کله آن مردک هیچ باور ایران سوز در پاریس پیدا شد ؛ جعفر آقای ما پاشنه گیوه اش را ور کشید و چنان انقلابی دو آتشه ای شد که آن سرش نا پیدا . شب ها روی پشت بام چنان نعره الله اکبری میکشید که همسایه ها به طعنه میگفتند جعفر بلشویک هم مسلمان شده است !!
جعفر بلشویک زمانی پایش را توی یک کفش کرده بود که فقط و فقط اعلیحضرت رضا شاه دوم می تواند ایران را از چنگال ملا ها نجات بدهد . این بود که چپ و راست در کنفرانس ها و سمینار های سلطنت طلیان دو آتشه شرکت میکرد و اگر به اسب رضاه شاه دوم میگفتی یابو دل و روده ات را بیرون میریخت . بعد ها نمیدانم چه اتفاقی افتاد که از شاه اللهی ها برید و یک عالمه فحش و فضیحت نثارشان کرد و شد دشمن خونی اعلیحضرت رضاه شاه دوم ! .( بگمانم جیره مواجب اش را نداده بودند )
وقتی جنبش سبز در ایران راه افتاد یکی دو ماهی پای علم و بیرق آنها سینه زد و بعد چون فهمید که از این امامزاده معجزه ای بر نمی آید عطای شان را به لقای شان بخشید و شد سینه چاک و واله و شیدای رضا شاه ( یا بقول خودش رضا شاه کبیر )
پریشب ها جای تان خالی جایی مهمان بودیم .جعفر آقای ما هم آمده بود . ما توی حیاط نشسته بودیم و داشتیم برای خودمان نرمک نرمک شراب میخوردیم . یکوقت دیدیم در یک گوشه دیگر حیاط قشقرقی بپا شده است .دیدیم جعفر آقای ما یقه یک بنده خدایی را گرفته است و نعره میکشد که چرا به اسب اعلیحضرت رضاشاه کبیر گفته است یابو! خدا را صد هزار مرتبه شکر که دوستان پا در میانی کردند و جعفر آقا را از خر شیطان پایین آوردند و گرنه کار به چماق کشی و یقه درانی و آژان کشی هم می کشید.
آقای جعفر بلشویک میگوید که برای آزادی و دموکراسی در ایران مبارزه !! میکند . اما نمیدانم چرا تاب تحمل یک کلام حرف مخالف را ندارد . ترسم این است که اگر زبانم لال خدای نا کرده فردا دری به تخته ای خورد و در ایران اتفاقی افتاد و آقای جعفر بلشویک به پست و مقام و منصبی رسید ما چه خاکی باید به سرمان کنیم ؟ کسی که جواب یک حرف مخالف را با ناسزا و یقه درانی میدهد از کجا معلوم فردا پس فردا اگر جای خمینی و خامنه ای بنشیند همه ما را دم کوره خورشید کباب نکند ؟؟
سهراب سپهری میگوید: ایران مادران خوب و روشنفکران بد دارد . باید این نکته را به گفته سهراب اضافه کنم که :
ایران مادران بسیار بسیار خوب و روشنفکران اخته مالیخولیایی دارد .
ارسال به Post on Facebook Twitter Balatarin

Subscribe to comments feedن

۳ تیر ۱۳۹۰

صفحه اصلی | اجتماعی | ارزش جان آدمیزاد چقدر است؟!

ارزش جان آدمیزاد چقدر است؟!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
ارزش جان آدمیزاد چقدر است؟!
امروز عصر در یک راه بندان نفس گیر ؛ گیر افتاده بودم . سه چهار تا ماشین زده بودند به هم و یکی دو تا شان هم کله پا شده بودند ومعلق زنان رفته بودند توی دره . خلاصه اینکه نه راه پس داشتیم و نه راه پیش . حدود یک ساعت توی ماشین نشستیم تا هلیکوپتر و آمبولانس و ماشین آتش نشانی و سیصد و پنجاه تا هم ماشین پلیس از راه رسیدند و اتوبان را از دو طرف بستند و خلایق را مجبور کردند توی ماشین های شان بنشینند و چشم براه باشند.
من توی ماشین به رادیوی محلی گوش میدادم . میگفت که: از سال 1976 تا امروز درکالیفرنیا فقط سیزده نفر اعدام شده اند و هوار آقای گوینده در آمده بود که: شما که این بیچاره ها را اعدام کرده اید از کجا میدانید اینها حتما صد در صد گناهکار بوده اند؟
نکته بسیار جالبی که در این گزارش رادیویی توجهم را جلب کرد این بود که یک کمیسیون وابسته به وزارت دادگستری امریکا مطالعات و پژوهش هایی را در باره مجازات اعدام در امریکا انجام داده و با استناد به اعداد و ارقام موجود اعلام کرده است که دولت امریکا برای اعدام این سیزده جنایتکار مبلغ چهار میلیارد دلار خرج کرده است!! متوجه شدید ؟؟ چهار میلیارد دلار !! و در همین کالیفرنیای خودمان اگر جنایتکاری به اعدام محکوم شود؛ از همان روز اول محاکمه تا روزی که از طریق تزریق ماده کشنده یا سوار صندلی الکتریکی اعدامش کنند - که معمولا بین بیست تا بیست و پنج سال طول میکشد - هر زندانی سیصد میلیون دلار برای دولت امریکا خرج بر میدارد.
لابد آنهایی که در خارج از امریکا زندگی میکنند این اعداد و ارقام به نظرشان عجیب و باور نکردنی میآید و ناباورانه سری می جنبانند و میگویند: مگر میشود که برای یک زندانی قاتل سیصد میلیون دلار خرج کرد؟؟ اما ما که سی سالی است در امریکا هستیم و با قوانین این کشور بیش و کم آشنایی داریم؛ میدانیم که اولا یک زندانی تا پای چوبه دار برود باید ده - دوازده جور محاکمه را پشت سر بگذارد و از وکیلانی استفاده کند که دستمزد های بسیار گزاف شان توسط دولت امریکا پرداخت میشود. دوم اینکه از همان لحظه ای که آدمیزادی به مرگ محکوم میشود تا روزی که باید به پای دار برود؛ دستکم بیست و چند سال طول میکشد و در این بیست و چند سال دولت امریکا موظف است همه خدمات مورد نیاز یک انسان را در اختیار او قرار بدهد . بنا براین تعجبی ندارد اگر برای اعدام سیزده نفر در همین سرزمینی که ما جنایتکار و امپریالیست و شیطان بزرگش می خوانیم چهار میلیارد دلار خرج شده باشد .
حالا پرسشی که ذهنم را بخود مشغول کرده این است که: براستی ارزش جان آدمی چقدر است؟ چگونه است در سر زمینی که سر دمدارانش خودشان را جانشین خدا و نایب پیامبر و برگزیده صاحب الزمان میدانند انسان هایی را تنها بجرم اینکه فریاد آزادیخواهی سر داده اند صد صد و هزار هزار به کشتارگاه میفرستند اما در نقطه ای دیگر از این خاک برای مجازات فلان آدمکش حرفه ای سیصد میلیون دلار خرج اش میکنند؟؟ مگر ارزش جان آدمی در حوزه های مختلف جغرافیایی فرق میکند؟
براستی ارزش جان آدمی چقدر است؟

۲۰ خرداد ۱۳۹۰

صفحه اصلی | متفرقه | خدا کجاست؟

خدا کجاست؟

اندازه حروف Decrease font Enlarge font
نزدیک سپیده دم ؛ خواب دید که خود را در یکی از رواق های کتابخانه " کلمانتین " پنهان کرده است .

کتابداری با عینک دودی از او پرسید :

دنبال چه میگردی؟

جواب داد : خدا!

کتابدار گفت : خدا در یکی از حروف یکی از صفحات یکی از چهارصد هزار جلد کتاب کتابخانه " کلمانتین " است . پدران من و پدران پدران من به دنبال آن حرف گشته اند . من از بس پی آن گشته ام کور شده ام !

" خورخه لوییس بورخس - نویسنده و شاعر نابینای آرژانتین "

۱۴ خرداد ۱۳۹۰

صفحه اصلی | متفرقه | مردیت بیازمای وانگه زن کن !!

مردیت بیازمای وانگه زن کن !!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
* در امریکا؛ در یک مجلس مهمانی؛ یک آقای کله خر امریکایی - که انگاری تا حالا روی زمین سفت نشاشیده بود - رو کرد به یک خانم خوشگل و گفت :

علیامخدره محترمه هم پنج دلار میدهد و با مشت میکوبد توی صورت آقا !

آقای کله خر امریکایی؛ دو سه تا قیلی - ویلی میرود و بعدش مثل تپاله پهن میشود روی زمین و یکراست میرود به رحمت خدا !!
حالا آژان و آژان کشی شده است و علیا مخدره مکرمه مشت زن پهلوان را به دادگاه کشانده اند و میخواهند به اتهام قتل محاکمه اش کنند.

بگمانم این آقای کله خر امریکایی پند حضرت سعدی را نشنیده بود که: مردیت بیازمای وانگه زن کن !!