دنبال کننده ها

۳۰ بهمن ۱۴۰۲

مرحوم نشوید لطفا

آقا ! ما دیگر جرات نمیکنیم توی صفحات فیس بوق آفتابی بشویم . همینکه شبی نصفه شبی از مشقات و ریاضات زاویه زندگی خلاص می شویم و پای مان را توی این صحرای عرصات میگذاریم می بینیم همه اش خبر مرگ این و آن است و دیگر هیچ ! این آقا مرحوم شده آن خانم مرحومه!تازه بعضی ها برای اینکه عیش مان را کاملتر کنند خبر مرگ دروغین این و‌آن را در کرنا میدمند ‌‌و تن و بدن مان را میلرزانند.
چه مرگ تان است ای خلایق؟ چرا هی چپ و راست قالب تهی میکنید و به عالم هیچستان می کوچید ؟ مگر این دنیای زیبای متعفن چه عیب ‌و ایرادی دارد که رخت از این جهان بر می کشید ؟نمیدانید ما ترس برمان میدارد ؟ نمی فهمید ما هم لب گور ایستاده ایم ؟ حالی تان نیست که ما آرد مان را بیخته و الک مان را آویخته و در صف انتظاریم تا قبض و برات آخری را بدهیم ؟ چه اصراری دارید ما را بترسانید ؟ ها ! ؟
صبح اول وقت همینکه چشم مان را باز می کنیم‌می بینیم فلانی مرده است . آنوقت صفحات این جناب فیس بوق پر میشود از روضه خوانی و آه و ناله و افسوس و‌حیرت و حسرت . چه داستان ها که در باره سجایا و فضایل آن مرحوم و مرحومه گفته نمی‌شود . چه شعر های سوزناک که در فقدان آن مرحوم و آن مرحومه سروده نمی‌شود .
ما ملت زنده کش مرده پرست انگار مترصد فرصتی هستیم تا آقای فلانی مرحوم و خانم فلانی مرحومه بشوند تا بنشینیم و بیاد شهیدان کربلا و گلوی عطشان علی اصغر زار بزنیم و اشک بریزیم و مرثیه ساز کنیم .
چه خبرتان است آقایان ؟ چه مرگ تان است خانم ها ؟ حالا نمی‌شود کمی درنگ بفرمایید و ما پیر و پاتال ها را زهره ترک نفرمایید ؟ عجب گیری افتادیم ها !؟
May be an image of 1 person and text
See insights and ads
All reactions:
Bahman Azadi, Siavash Roshandel and 89 others

پنیر لیقوان

از ایران برای مان مهمان آمده بود . روی میز صبحانه چهار پنج نوع پنیر گذاشته بودیم . مهمان مان پنیرها را میچشید و میگفت : عالی است اما هیچکدام شان مزه پنیر لیقوان را نمیدهند !
ِیاد آن درویش ایرانی در وین افتادم که با کشکول و من تشاء و زلم زیمبوهای درویشی در خیابان های وین بالا و پایین میرفت و با خودش زمزمه میکرد که نفس حق است !.
می پرسند : اهل کجایی ؟
میگوید : اهل خاک
- کدام خاک ؟
- علی آباد مازندران
می پرسند : کدامیک از شهر های اروپا را دیده ای ؟
میگوید : پاریس ؛ لندن ؛ وین
میپرسند : بنظر شما کدامیک از شهر های اروپا قشنگ تر است ؟
میگوید : وین پایتخت اتریش بسیار زیباست اما بپای علی آباد خودمان نمیرسد .
حالا حکایت ماست .
May be an image of tofu
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Nasrin Zaravar and 138 others

آقای تزار قاتل

تزار روس آقای ولادیمیر پوتین
الکسی نوالنی را هم کشت
پس بی جهت نیست که میگویند از زمان پطر کبیر تا امروز هیچکس به مرگ طبیعی در روسیه نمرده است
May be a doodle of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Mojgan Farahmand, Masoud Momen and 38 others

۲۶ بهمن ۱۴۰۲

شاخ نبات

ما ایرانی ها در افسانه سازی و افسانه پردازی و باور به موهومات بی همتا هستیم . افسانه هایی میسازیم - یا افسانه هایی برای ما میسازند - تا به خواب رویم.
افسانه های عجیب و غریبی در باره حافظ و سعدی و بابک خرمدین و نادر شاه و شاه عباس و امامان شیعه و شمس تبریزی و پورسینا و زکریای رازی و مشایخ صوفیه ساخته ‌و پرداخته اند تا همچنان در خواب خوش بمانیم و با توسل به همین افسانه های واهی به این باور برسیم که : دستی از غیب برون آید و کاری بکند .
در همین دوران معاصر افسانه هایی در باره رضا شاه و محمد رضا شاه ‌و کاشانی و تختی و تیمسار فلانی و سرلشکر بهمانی ساخته اند که آدمی حیران میماند و از خودش می پرسد با اینهمه قهرمانی ها چگونه است که ما همچنان پای در گل مانده ایم ؟
یکی از همین افسانه ها داستان شاخ نبات حافظ است که به شکل ها ‌و شیوه های گوناگون بازگو میشود و اینکه حافظ معشوقه ای بنام شاخ نبات داشته است و در تب عشق او میسوخته است و اینهمه بیتابی های عاشقانه ای که در سراسر غزل هایش موج میزند بازتاب همان عشق جانسوز جگر سوز است . و چنین است که بهنگام فال گیری از دیوان حافظ او‌را به شاخ نباتش سوگند میدهیم که فال ما راست در آید در حالیکه با خواندن چهار خط دیوان حافظ از زبان خود او می شنویم که اصلا معشوقه ای یا دلبری بنام شاخ نبات وجود نداشته و هر آنچه در این باره گفته اند افسانه و افسونی بیش نیست.
از نظرگاه عوام ، شاخ نبات معشوقه فرضی حافظ است و این غزل های ناب عاشقانه ناشی از ناکامی های حافظ در وصال محبوب بوده است در حالیکه خود شعر حافظ به عریانی نشان میدهد که منظور حافظ از شاخ نبات معشوقه یا دلبر خیالی او نیست بلکه منظورش قلم و کلک اوست ، یعنی قلم و‌کلکی که از آن نبات و شهد و شکر میریزد . یعنی قلم و خامه ای که حافظ با آن اینهمه شعرهای شکرین مینویسد :
آنهمه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند
مراد حافظ از شاخ نبات همان شاخه نبات است - یعنی شاخه ای از گیاه یا قلم نی که از آن شهد و شکر میریزد -
حافظ میفرماید بشکرانه صبر و‌استقامتی که در تحمل رنج داشته ام مرا شاخ نبات یا قلمی داده اند که بیاری آن چنین غزل های شیرین خوشگواری می سرایم و می نویسم
حافظ در جای دیگر میفرماید :
حافظ! چه طرفه شاخ نباتی است کلک تو
کش میوه دلپذیر تر از شهد و شکر است
در مورد قرآن خوانی حافظ هم افسانه ها ساخته ‌و پرداخته اند که باید در فرصتی دیگر به آن نیز پرداخت
( البته این را هم به قید قسم جلاله اعلام کنم که مرا اهلیت و صلاحیت ورود به هزار توی شگفت انگیز جهان فراخ اندیشه های حافظ نیست و فقط همچون شاگردی کنجکاو قدمی در این جهان پر رمز و راز زده ام واز همه استادان و‌حافظ پژوهان پوزش میخواهم )
May be an image of monument
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Ali Khoshvaght and 6 others