دنبال کننده ها

۴ مرداد ۱۴۰۲

با نوه ها

نوا جونی وآرشی جونی آمده بودند دیدن مامان بزرگ و بابا بزرگ. سه چهار روزی مهمان ما بودند. هوا آنقدر گرم بود نمیشد جایی رفت . نه پارکی ، نه جنگلی ، نه کنار رودخانه ای،
امروز آمدیم تاهو . آمدیم کنار دریاچه. هوا عالی است. بهترین زمان برای تن به آب سپردن.
نوا جونی و آرشی جونی بسرعت دوستان تازه ای پیدا کردند ما را از یاد بردند. پدر بزرگ و مادر بزرگ هم باید آشپزی کنیم !
آرشی جونی سرگرم ساختن خانه های شنی است و نوا جونی دراز کشیده است آفتاب میگیرد . نمیدانم کی به خانه های شنی آرشی جونی حمله خواهد کرد و داد و فغانش را در خواهد آورد . اینجاست که بابا بزرگ باید قاضی القضات بشود و بین طرفین دعوا صلح و آشتی بر قرار کند .
یکی از سخت ترین کارهای دنیا میانجیگری است والله!
All reactions:
Zari Zoufonoun, Kamal Khorsandi and 79 others

اهل کتاب

رفیقم در ایران کتابفروشی دارد .پدرش هم کتاب فروش بود .شصت هفتاد سال است که کتاب میفروشند.
سالها پیش یک روز پای صحبت پدرش نشسته بودم .داشت از کسادی بازار کتاب مینالید . یک عالمه هم قرض و قوله بار آورده بود .میگفت :
آقا ! ما هیچوقت عقل معاش نداشته ایم
پرسیدم : چطور ؟
گفت : اگر بجای کتابفروشی رفته بودیم جگرکی باز کرده بودیم حالا سه چهار تا رستوران سه نبش در محله های از ما بهتران داشتیم و مجبور نبودیم با شاش موش آسیاب بگردانیم
دیروز داشتم با پسر همان خدا بیامرز تلفنی گپ میزدم . پرسیدم بازار کتاب چطور است ؟
گفت : والله اگر این مردم مفاتیح الجنان و ترهات شیخ مجلسی و شیخ عبدالحسین دستغیب را نخرند ما یکماهه ورشکست میشویم !

چرا هیچکس حرف هایم را نمی فهمد

آقا! ما توی بد انشر منشری گیر افتاده ایم .
زبان مادری مان لاهیجانی است ، زبانی است که با زبانهای رشتی و ترکی و تاتی و تالشی تفاوت دارد
در هفت سالگی رفتیم مدرسه تا از مرده ریگ نیاکان چیزی بیاموزیم شاید بتوانیم بعد تر ها خر خودمان را از پل بجهانیم !
لاجرم با زبان فارسی آشنا شدیم . منتها فارسی حرف زدن مان با لهجه لاهیجانی است !
بعد ها رفتیم دانشگاه تبریز تا سری توی سر ها در بیاوریم و استاد بشویم ! آنجا هفت هشت سال عمر گرانمایه را صرف ضربا ضربوا کردیم و خیال میکردیم پیزری لای پالان مان می چپانند و شاید - به فضل الهی - وزیری ، وکیلی ، ایلچی خاصی ، صدر اعظمی ، چیزی بشویم .
آنجا ترکی یاد گرفتیم ! اما ترکی حرف زدن مان با لهجه فارسی لاهیجانی است
بعد تر ها گذارمان به شیراز افتاد . خیال میکردیم لابد به میمنت قدوم مبارک مان از دروازه قرآن تا باغ دلگشا ، کوچه ها و بازارها را آذین می بندند وچار طاق ها بر افراخته ، تمامی دکاکین را به دیبای چین و مخمل فرنگ و اطلس ختا و تاچه هفت رنگ خواهند آراست !
بجای اینهمه آرزوهای دور و دراز و خیالپردازی های شاعرانه !آنجا زن گرفتیم ، چهار کلام هم زبان شیرازی یاد گرفتیم . حالا شیرازی حرف زدن مان با لهجه ترکی فارسی لاهیجانی است
در آن اقلیم دلگشا سلانه سلانه برای خودمان دلی دلی میخواندیم که ناگهان یک آقای نتراشیده نخراشیده مو سپید دل سیاه اهریمن صفتی بنام امام همراه با خیل غسالان و قوادان و لولیان و دستار بندان از راه رسیدو :
چنان زد بر بساطم پشت پایی
که هر خاشاک ما افتاد جایی
هنوز داشتیم از آن ضربه هولناک امام نازنین مان تلو تلو میخوردیم که سرمان را بلند کردیم دیدیم از بوئنوس آیرس سر در آورده ایم .
رفتیم دانشگاه آنجا زبان و ادبیات اسپانیولی خواندیم ، حالا زبان اسپانیولی را با لهجه شیرازی ترکی فارسی لاهیجانی حرف میزنیم .
بسال ۱۹۸۸ میلادی سرابی بنام « امریکا » ما را بسوی خود کشاند .
چنین می پنداشتیم که متوطنان بلاد این اقلیم به حسب صورت و سیرت افضل اولاد بشرند و مظهر اصناف فضل و هنر .
جل و پلاس مان را جمع کردیم و راهی ینگه دنیا شدیم .
در ینگه دنیا بناچار چهار کلام انگلیسی یاد گرفتیم اما انگلیسی را با لهجه اسپانیولی شیرازی ترکی فارسی لاهیجانی بلغور میفرماییم
غرض از اینهمه فرمایشات ملوکانه اینکه اگر اینجا و آنجا هیچکس از حرف های مان سر در نمیآورد تقصیر ما نیست و ما گناهی نداریم
!
بقول حافظ جان :
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
این را هم بگوییم برویم پی کارمان:
گیرم که حرام است لبی تر کنم از تو
پیش نظرت تشنه بمیرم چه ؟ حلال است ؟
این شعر آخری هم هیچ ربطی به مقوله زبان ترکی و فارسی و انگلیسی و اسپانیولی ندارد . خواستیم اینجا بگذاریمش تا دل بعضی ها را بسوزانیم
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 125 others
32 comments
6 shares
Like
Comment
Share

۳۱ تیر ۱۴۰۲

چه چشمانی

سلامی میکند و می پرسد :
where are you come from?
میخواهم بگویم بی در کجا ! اما نگاهم به چشمانش می افتد . یک چشمان سیاه مخمور . از آن گونه چشمانی که دل از سعدی و حافظ می رباید ! یا بقول فردوسی :
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ!
میخندم و میگویم : از همان جایی که تو آمده ای
میگوید : میدانستم
می پرسم : زبان فارسی هم بلدی ؟
میگوید : متاسفانه نه . پدرم ایرانی بود مادرم امریکایی
می پرسم : بود ؟
میگوید : سالهاست از هم جدا شده اند . من سالی یکی دو بار پدرم را می بینم
می پرسم :
هرگز به ایران رفته ای ؟
میگوید : آرزو دارم بروم . اما تا امروز نتوانستم
میگویم : من هم چهل سالی است ایران را ندیده ام . ما آرزوهای مشترکی داریم
وقتی میخواهد بیرون برود بزبان فارسی میگوید : خدا حافظ
دوباره به چشمانش خیره میشوم . خدای من ! چه چشمانی !
اگر حافظ اینجا بود حالا یک غزل ناب در باب چشمان مخمور مست خرابش میگفت و چنین میسرود .
ز چشمش جان نشاید بردکز هر سو که می بینم
کمین از گوشه ای کرده ست و تیر اندر کمان دارد
سعدی هم اگر اینجا بود که واویلا ! چنان غزلی میگفت که حضرت باریتعالی در عرش اعلی به لرزه می افتاد
خداوند ما را از غمزه چنین چشمان سیاه افسونگری در امان نگاه ندارد انشاالله! 
May be an image of 1 person and text
All reactions:
Miche Rezai, Mahmood Moosadoost and 39 others

۳۰ تیر ۱۴۰۲

از ماست که بر ماست

مازندران (طبرستان) همواره عرصه مبارزات مردم علیه حکومت اعراب بود و مردم این سامان دهها سال با اشغالگران تازی جنگیدند و به رغم کشتارهای گسترده ، تازیان نتوانستند حاکمیت و سلطه دائمی خود را بر این نواحی بر قرار کنند .
بنا به نوشته کتاب « فتوح البلدان»، در زمان عثمان ، عربان برای فتح طبرستان کوشیدند و سعید بن عاص والی کوفه به جنگ مردم طبرستان رفت.
در این جنگ ، حسن و حسین فرزندان علی همراه سعید بن عاص بودند و در پیکارهای خونین علیه مردم این سامان مستقیما شرکت داشتند (نگاه کنید به کتاب فتوح البلدان بلاذری- و مختصر البلدان ابن فقیه ص۱۵۲)
در سال ۹۸ هجری خلیفه اموی - سلیمان بن عبدالملک- که از شورش مردم طبرستان بیمناک شده بود یکی از سرداران خود بنام مصقله بن هبیره شیبانی را - که پیش از آن کارگزار علی بن ابیطالب در فارس بود -همراه با یک لشکر ده هزار نفری برای سرکوب شورشیان فرستاد
بنا به نوشته تاریخ طبری ، مردم طبرستان با وی حیله کردندو چنان وانمودند که هیبت وی بر دل هایشان نشسته است(یعنی از او بسیار ترسیده اند )تا مصقله سپاه را به درون آن دیار آورد و چون نزدیک گذرگاههای کوهستان رسید دشمن در آنجای کمین کرده بود ، سپس سنگ های کوهستان را بر سر سپاهیان خلیفه افکندند چنانکه لشکریان عرب همه هلاک گردیدند و مصقله - سردار عرب- نیز کشته شد. پس از آن مسلمین در اطراف آن نواحی می جنگیدند ولی از پیشروی در سرزمین طبرستان پرهیز میکردند ( نگاه کنید به تاریخ طبری- جلد نهم )
ابن اسفندیار در کتاب « تاریخ طبرستان » می نویسد:
مصقله بن هبیره شیبانی دو سال با فرخان بزرگ- سردار ایرانی- نبرد کرد ولی سر انجام در کجور کشته شد . گور او هنوز بر سر راه نهاده است و عوام الناس آنجا را به تقلید و جهل زیارت میکنند که صحابه رسول علیه السلام است !( نگاه کنید به تاریخ طبرستان - ابن اسفندیار )
May be an image of text
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Massod Shabani and 10 others