دنبال کننده ها

۳۰ تیر ۱۴۰۲

کفش های امام حسین

خدا را صد هزار مرتبه شکر با جانفشانی های مومنین ، کفش حضرت امام حسین هم پیدا شد !
یکی دو سال پیش پیراهن و نیزه امام حسین پیدا شده بود که بسیار موجبات انبساط خاطر مومنان و مومنات را فراهم کرده بود .
حالا ترس مان این است نکند برای تصاحب کفش امام حسین بین مومنین سراسر عالم خین و خین ریزی راه بیفتد دوسه هزار نفر کشته بشوند .
نمیدانیم این کفش مقدس ! از محصولات کارخانه آدیداس است یا همان کارخانه کفش ملی خودمان ؟
لدفا تاریخ دانان راهنمایی بفرمایند
یادمان میآید دو سه سال پیش وقتی نیزه امام حسین پیدا شده بود ما به این رفیق مان عباس آقا - که ما عباس چرچیل صدایش میکنیم - گفتیم عباس آقا ! هیچ میدانی نیزه امام حسین پیدا شده ؟
عباس آقا بجای اینکه از شنیدن چنین خبر میمنت اثری دست افشانی و پایکوبی بفرماید سگرمه هایش را تو هم کرده بود گفته بود بهتر است مومنان این نیزه را فرو بکنند توی هر چه نا بدترشان !
ما چنان از این حرف های عباس آقا ترس ورمان داشت که تا امروز دیگر حال و احوالی از او نپرسیده ایم و نمیدانیم زنده است یا مرده ! آخر ما می ترسیدیم خدای ناکرده سوسک بشویم !
May be an image of ‎text that says '‎مداحى های چهارده معصوم 2023 July 04 السلام وقتی که 10 سال داشت sh”nian کفش ها امام حسین عليه كشف کفش حسين بن على وقتی 10 سال !داشت 853 views 8k shares comments·167 5‎'‎
All reactions:
Miche Rezai, Mina Siegel and 54 others

۲۹ تیر ۱۴۰۲

رفیق حاج آقا

توی یک سوپر مارکت ایرانی می بینمش. تا چشمش بمن می افتد میآید جلویم میگوید : سلام عرض کردیم دکتر جان !
به دور و برم نگاه میکنم خیال میکنم با یکی دیگر دارد احوالپرسی میکند .
دستش را دراز میکند و با من دست میدهد و میگوید :
حال و احوال حضرت مستطاب عالی چطور است آقای دکتر ؟
میگویم : ببخشید قربان ! من دکتر نیستم
میگوید : اختیار دارید آقای دکتر ! شکسته نفسی میفرمایید ! ما هرشب شما را در تیلیویزیون می بینیم !
از حرف زدنش معلوم است سواد درست حسابي ندارد . لباس اش به تنش گريه مى كند . سيگارى روی لبش میگذارد و سيگارى هم به من تعارف مى كند و ميگويد : ميدونى ديشب چه اتفاقى افتاد ؟
میگویم : خیر است انشاالله !میگوید :ديشب نشسته بودم سر سفره ى شام ، يكهو تيليفون مون زنگ زد ، پسرم گوشى رو ور داشت . گفت بابا بيا حاجى آقا هستن ! رفتم پاى تيليفون . ديدم حاجى آقاست .
مى پرسم : كدوم حاجى آقا ؟
مى گويد : حاجى آقاى خودمون ديگه ! حاجى على آقا ديگه ! آ سيد على آقا خامنه اى رو ميگم ديگه ! . آره خودش بود . يه نيم ساعتى با من درد دل كرد. خيلى دلش از اوضاع پر بود ! بمن گفت : حاجى بدادم برس ! اوضاع خيلى قرو قاتيه ! اگه بدادم نرسى مى ترسم دوباره يه انقلابی بشه ها !
مى پرسم : خب ، شما چه گفتى ؟
مى گويد : هيچى بابا ! بهش گفتم : آسيد على آقا ! حالا تيليفون ميكنن ؟ حالا كه ديگه خيلى ديره !
در روایت ها آمده است که مرحوم مغفور مغبون مغروق حجت الاسلام رفسنجانی با لباس مبدل رفته بود آبادان . آنجا سوار تاکسی شده بود میخواست برود پالایشگاه.
راننده تاکسی حال زار و نزارش را می بیند دلش میسوزد یک سیگار بنگ چاق میکند میدهد دست آقا ‌و میگوید : یکی دو‌تا پک بزن حالت جا میآید .
حاج آقا کامی میگیرد و از راننده میپرسد:
مرا میشناسی؟
راننده میگوید ؛ نه کاکا، از کجا بشناسمتون ؟ یه بنده خدا هستی دیگه !
حاج آقا میفرمایند :
من رفسنجانی هستم.
راننده سری تکان میدهد و میگوید :
کاکا،حکم بنگ همینه ! یه دود دیگه بگیری فکر میکنی خدایی !
حالا حکایت ماست

فرار از گرما

از گرمای شهرمان فرار کردیم آمدیم کنار دریاچه تاهو
هوا کاملا بهاری است. نسیم جانبخشی میوزد که روح و جان آدمی را جلا میدهد
درجه حرارت هوا ۷۶ درجه فارنهایت . آسمان صاف . خورشید سرگرم طنازی. ومردمان به شادی و شادخواری.
جای دوستان هم خالی است
امروز صبح گرمای شهر ما به ۹۷ درجه فارنهایت رسیده بود آنهم در ساعت ۹ بامداد.
ز گرما جان به در بردم به تدبیر مسلمانی!
اگر جان در نمی بردم از این گرما ، چه میکردم ؟
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 46 others

۲۸ تیر ۱۴۰۲

حزب توده کودتای نوژه را لو داد

چگونه کودتای نوژه توسط حزب توده لو رفت و ۱۲۱ تن از افسران و خلبانان ایرانی تیر باران شدند
مدیر کل ارشاد اسلامی استان گیلان در حال لواط!
در گفتگو‌با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

زمان بلوا

در شیراز هستم . زمان جنگ است . میخواهم یک صندوق پستی اجاره کنم .اداره پست میگوید : باید یک گواهی از مسجد محل یا شورای اسلامی محله مان برای شان ببرم .
میگویم : آقا جان ! من که نمیخواهم در کنکور دانشگاه تان شرکت کنم . من که نمیخواهم بروم در وزارت اطلاعات تان استخدام بشوم . میخواهم یک صندوق پستی بگیرم تا نامه هایم گم و گور نشود . این چه ربطی به گواهی مسجد محله مان دارد .؟
آقایی که دهانش بوی پیاز میدهد در جوابم با تحکم میگوید : تا گواهی شورای اسلامی را ضمیمه مدارک تان نکنید از قبول تقاضای تان معذوریم . والسلام !
به زنم میگویم : شورای اسلامی محله مان کجاست ؟
میگوید : من چه میدانم ؟ مرده شور خودشان را ببرد با شورای اسلامی شان .
با یکی از همسایه ها صحبت میکنم . نشانی شورای اسلامی محله را بمن میدهد . میروم شورای اسلامی . زمان جنگ است . همه چیز کوپنی است . در آنجا دویست سیصد نفر مرد و زن و پیر و جوان به صف ایستاده اند . من حوصله توی صف ایستادن را ندارم . میروم زیر سایه درختی می نشینم و بفکر فرو میروم . با خودم میگویم : عجب حوصله ای دارند این مادر ها و مادر بزرگ ها که برای دو سیر پنیر و چهار گرم زردچوبه ساعتها توی صف میمانند و صدای شان هم در نمیآید ؟
به چهره های شان خیره میشوم . همگی شکسته و در خود فرو رفته و غمگین اند . هیچ لبخندی بر هیچ لبی نمی شکفد . همگی گویی عزا دارند . عزای از دست رفتن همه چیز .....
نیم ساعتی آنجا میمانم . حوالی ظهر جوانکی تفنگ بدست از اتاق شورا بیرون میآید و با زبانی که بوی تحکم و تحقیر میدهد به آنهایی که در صف ایستاده اند نهیب میزند که امروز سهمیه ای نخواهند داشت .
غر غر خانم ها بلند میشود . زیر لب به هر چه امام و اسلام است ناسزا میگویند و راهشان را میکشند و میروند .عده ای اما هنوز توی صف ایستاده اند و نمیخواهند پس از اینهمه انتظار دست خالی به خانه هایشان بر گردند .
در این گیر و دار یک آقای میانه سال رو به جوانک میکند و میگوید : آقای محترم ! اگر امروز قرار نبود چیزی توزیع بشود چرا این را زودتر به مردم نگفتید تا بیچاره ها بیخود و بیجهت وقت شان را اینجا زیر آفتاب تلف نکنند ؟ آخر این چه مسخره بازی است ؟
جوانک در جوابش با پرخاش میگوید : عجب خری هستی ها !! خب جنس ها نرسیده . میخواهی بروم از خانه عمه جانم جنس بیاورم و تقدیم شما کنم ؟
همهمه ای در میان جمعیت در میگیرد . مرد میانسال از میان جمعیت بیرون میآید و خودش را به جوانک میرساند و میگوید :
ببین تخم حروم !نه تنها من خرم بلکه همه آنهاییکه توی صف نان و گوشت و زردچوبه و زهر مار می ایستند خرند . اگر ما خر نبودیم شاه را بیرون نمیکردیم و به امام پفیوزتان اجازه نمیدادیم بر گرده ما سوار بشود و خون ما و فرزندان مان را بمکد .
در یک چشم بر هم زدن قنداق تفنگ جوانک بر پیشانی مرد میانسال فرودمیآید و خون به پهنای صورتش فوران میزند ......
از کتاب « در پرسه های دربدری » نوشته گیله مرد
May be an image of 1 person and text
All reactions:
Zari Zoufonoun, Kamal Khorsandi and 146 others