دنبال کننده ها

۲۹ فروردین ۱۴۰۲

اتحادیه آژان ها

تلفن زنگ میزند . گوشی را بر میدارم .صدای نکره پر طمطراق مردی می پرسد : مستر فلانی؟
میگویم : بفرمایید ! خودم هستم
میگوید : من ستوان جورج هلمن هستم . از اداره پلیس .
دلم هورری میریزد پایین. خدایا چه اتفاقی افتاده ؟ یعنی اتفاقی برای بچه هام افتاده ؟
تنم شروع میکند لرزیدن.
با لکنت زبان میگویم: بفرمایید! امری داشتید ؟
میگوید : من از اتحادیه آژان های شهر ماری ویل زنگ میزنم.
میگویم : بله بله !
طوری با تحکم حرف میزند انگار میخواهد همین حالا بیاید مرا دستگیر کند . هی با خودم کلنجار میروم که خدایا چه بندی به آب داده ام کارم به اتحادیه آژان ها کشیده است ؟. تنم همچنان میلرزد .
من اساسا از پلیس می ترسم. از شصت و پنج سال پیش که سرکار استوار بابایی یک سیلی خواباند بیخ گوش دایی مم رضا و او را کشان کشان انداخت توی جیپ ژاندارمری تا همین الان از هرچه ژاندارم و آژان و‌پاسدار و مامور نظمیه می ترسم .از هر کسی که لباس فرم تنش باشد می ترسم . حتی گهگاه از مامور آسانسور با آن لباس خاکستری اش وحشت میکنم .
با لکنت زبان گفتم :چه کاری از دستم ساخته است ؟
گفت: ما داریم برای اتحادیه آژان ها ی ماری ویل پول جمع میکنیم. سه تا آپشن برای شما داریم : پنجاه دلار .صد دلار . دویست دلار .
گفتم : پدر آمرزیده ! ما را زهره ترک کردی . کم مانده بود توی شلوار مان بشاشیم ! خیال میکردیم آدم کشته ایم شما میخواهید بیایید ما را بگیرید بسپارید دست فرشته عدالت!
خنده ای کرد و گفت : چقدر برای تان بنویسم ؟ دویست دلار خوب است؟
گفتیم : آقای ستوان ! ما باز نشسته ایم ! نان سواره است ‌ما پیاده ! حالا نمیشود تخفیفی بما بدهی؟
گفت : صد دلار چطور است ؟
گفتیم : چاره دیگری داریم ؟
گفت : نه !
صد دلار سلفیدیم خودمان را خلاص کردیم . اما عجب ترسیده بودیم ها ! آدم از نوادگان میرزا کوچک خان جنگلی باشد آنوقت اینقدر ترسو ؟ نوبر است والله
May be an image of 3 people
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Hassan Zerehi and 24 others

در ناکجا آباد

توده ای بود. از آن توده ای ها که از ایران فرار کرده به مسکو پناه برده بود.
یکی از رفقایش میگوید : بیست سال برای بخش فارسی رادیو مسکو ( پیک ایران) می نوشت . از سوسیالیسم و ماتریالیسم و انقلاب خلق ها و ضرورت سرنگونی حکومت شاه می نوشت .هر روز صبح شال و کلاه میکرد میرفت رادیو مسکو ، نوشته اش را تحویل میداد میآمد خانه تا در همان دنیای متوهم مالیخولیایی ذهنی اش سیر کند .اما در این بیست سال حتی یک بار یک کلام از نوشته هایش از رادیوی مسکو پخش نشد . و او نمیدانست . و همچنان می نوشت . هر روز می نوشت !

۲۷ فروردین ۱۴۰۲

خرطوم فیل

۱- عکسی از یک تلفن قدیمی را به نوه ام نشان دادم و گفتم : نواجونی! میدونی این چیه ؟
گفت : Elephant trunk ( خرطوم فیل)
شروع کردم خندیدن .
پرسید : چرا میخندی بابا بزرگ ؟
گفتم : این تلفن نسل ماست .
حالا نوبت نوا جونی بود قاه قاه بخندد .
———-
۲- رفته بودم یکی از این فروشگاههایی که آخرین بازی های کامپیوتری میفروشند .
روی تابلو نوشته بود : پول نقد قبول نمی کنیم
با خودم گفتم لابد ده بیست سال دیگر پول هم به افسانه ها خواهد پیوست و نسل های بعدی بما خواهند خندید که توی جیب و‌کیف مان کاغذهایی رنگی داشتیم بنام پول !
خودم سه چهار ماه است شصت دلار پول نقد توی کیفم مانده است که نمیدانم با آن چیکار کنم
این روز ها دیگر کسی با پول نقد معامله نمیکند . پول هم نسلش ور افتاده است.بیچاره دزد ها و جیب بر ها هم از نان خوردن افتاده اند لابد !
——-
۳- می پرسد : آقای دو سر قاف را می شناسی ؟
میگویم : آقای دو سر قاف دیگر کیست ؟
میگوید : آقای آسید علی آقا !
می پرسم : چرا میگویی آقای دو سر قاف؟
میگوید این نام را تازگی ها مردم روی آقای عظما گذاشته اند . دو سر قاف یعنی قرمساق !
——-
۴- رفیقم میگوید : میدانی راحت ترین راه برای اینکه ایرانی ها را به جان هم بیندازی چیست ؟
میگویم : نه ! نمیدانم
میگوید : کافی است بنویسی ماست سفید است . یک بنده خدایی پیدا میشود میگوید نه خیر ! ماست سیاه است ! آنوقت بیا ببین چه قیامتی بپا میشود
May be an image of phone and text that says 'phoo.ir o.ir ph phoo.ir phoo.ir phoo.ir phoo.ir phoo.ir phoo.ir ph phoo.ir phoo.if hoo.ir phoo phoo.ir phoo.ir phoo.ir'
All reactions:
Ahmad Moghimi, Hassan Zerehi and 63 others

۲۶ فروردین ۱۴۰۲

فراموش تان نمیکنیم

من امروز در حیاط خانه‌ام گل میکاشتم. گل هایی را که با نفس سرد زمستان پژمرده شده بودند از باغچه در میآوردم ‌گل های تازه بر جای شان می نشاندم . هر گلی را که میکاشتم نامی بر آن می نهادم. نام گل های پرپر شده میهن بلا زده مان را :
مهسا. نیکا . نوید . نرگس. سپیده .مهرشاد . محسن.مجید . مهدی.محمد .اکبر …..
آه چه نام هایی. باغچه ای خواهم ساخت از نام عزیزانی که بر دار شقاوت نامردمانی از تبار پلید « زاغ سار اهرمن چهرگان » آونگ شده یا به کام مرگ فرستاده شده اند.
هر روز به مهسا و نیکا و مهر شاد و….. آب میدهم و نام شان را آواز خواهم داد .
Forget me not.
Forget me not. Symbolize true love and respect.
When you plant a pretty flower it represent a promise that you will always remember them in your thoughts
All reactions:
Mohsen Khaimehdooz, Aziz Asgharzadeh Fozi and 109 others

لچک بگذار


آقای ترامپ یک روز در مصاحبه مطبوعاتی کاخ سپید به خبرنگار خبرگزاری رویترز - جف میسن- فرمان داده بود که : ماسک ات را بردار!
خبرنگار رویتر هم به آقای امپراتور گفته بود شما نمی توانید بمن چنین دستوری بدهید
داشتم با خودم فکر میکردم هرگز باورم نمیشد روزی روزگاری توی مملکت خودما زنان و دخترانی پیدا بشوند و به آقای عظما و جیره خوارانش بگویند : فضولی موقوف ! شما نمی توانید بما بگویید لچک روی سرمان بگذاریم.خفه! Shut up. Get lost