دنبال کننده ها

۱۱ آبان ۱۴۰۱

باران

امروز اینجا باران میبارد . کنار پنجره نشسته ام و به ریزش باران چشم دوخته ام . بوی خاک میآید . عطر زمین میآید . زمینی که با آن نامهربانیم .
به تماشای باران نشسته ام . چقدر زیباست . دلم میخواهد زیر باران راه بروم . بروم از مادر زمین بخاطر نا مهربانی هایمان پوزش بخواهم .
این
فصلِ دیگری‌ست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده می‌کند.
یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده می‌کند! «شاملو»
عکس از : گیله مرد . حیاط خانه ام

۹ آبان ۱۴۰۱

برای چه می جنگید ؟

برای چه می جنگید؟
برای چه می جنگید دختران و پسران سرزمین من ؟
برای چه می رزمید ای مادران سوکوار ؟
اینجا . در این جغرافیای دور
اینجا ، در این سر زمین امن و امان
اینجا در این سرزمین خواب و خمیازه
ما نیز می جنگیم !
می جنگیم برای پرچم
می جنگیم برای شاه
می جنگیم برای مریم تابان
می جنگیم برای کورش و کمبوجیه و هوخشتره!
می جنگیم برای قسطنطنیه
می جنگیم برای مارکس و لنین و فیدل کاسترو
می جنگیم برای چه گوارا
می جنگیم برای رجب اردوغان
برای اوف ها و تف ها
برای چکمه و پوتین
از ما بیاموزید جنگیدن را
از ما بیاموزید حقارت و ذلت و زبونی را
خاک بر سری را نیز

در پمپ بنزین

دخترک می پرسد : بلیط نمیخری؟
می پرسم : چه بلیطی؟
میگوید : بلیط بخت آزمایی ! جایزه اش شده است یک میلیارد دلار !
چهار دلار میدهم و دو تا بلیط می‌خرم . به خودم میگویم : خب ، تیری است در تاریکی . یکوقت دیدی میلیاردر شدیم !
وقتی میخواهم از پمپ بنزین بیرون بیایم به دخترک میگویم: اگر برنده شدم یک میلیون دلارش را میدهم به تو .
دخترک کاغذ و قلمی جلویم میگذارد و میگوید : بنویس !
میگویم : چه بنویسم ؟
میگوید : بنویس یک میلیون دلار بمن خواهی داد
می نویسم: اگر بلیطم برنده شد یک میلیون دلارش را به خانم فلانی خواهم داد . کاغذ را امضا میکنم میدهم دستش.
میآیم خانه . به زنم میگویم : اگر یک میلیارد دلار برنده بشویم با پولش چه میکنی؟
میگوید: یکی دو میلیون دلارش را میدهم دخترم . یکی دو میلیونش را میدهم پسرم . یکی دو میلیون دلارش را میفرستم ایران برای اعتصابیون . با مابقی اش میرویم مسافرت ! میرویم تماشای جهان !
میخندم و میگویم : خانم جان ! شما انگار چرتکه زنی یاد نگرفته ای ! یک میلیارد «دلار »است نه یک میلیارد «تومان »! با یک میلیارد دلار می توانیم برویم کره مریخ !

۸ آبان ۱۴۰۱

آقای وزیر

بما گفتند : آقا! شما اخراجی
گفتیم : اخراج؟ اخراج برای چی؟ مگر چیکار کرده ایم ؟
نامه ای به دستمان دادند و گفتند : نامه را بخوانید !
نامه را باز کردیم دیدیم نوشته است : بسمه تعالی! آقای حسن بن نوروزعلی ! بموجب این حکم و بر اساس ماده فلان و تبصره فلان ، از تاریخ فلان باز خرید می شوید
پرسیدیم : باز خرید میشوید یعنی چه؟ مگر ما برده شما بوده ایم که حالا باز خرید میشویم ؟
گفتند : چند هزار تومانی بشما داده میشود تا خوش باشید و روزگار بر مراد بگذرانید !
آمدیم خانه ، بچه مان سه چهار ماهه بود . به زن مان گفتیم : خانم جان ! خبر خوش ! ما را از « مدارسه» بیرون انداخته اند !
دو سه ماهی گذشت. بیکار و بی پول مانده بودیم . بچه مان شیر خشک و‌پوشک و پستانک ( یا بقول مرحوم مغفور سینیور کاپه لتی « ماما درا» ) میخواست. از شیراز پا شدیم رفتیم تهران . رفتیم وزارت اطلاعات و جهانگردی که حالا اسمش وزارت ارشاد اسلامی شده بود . رفته بودیم ببینیم آیا میشود همان یکشاهی صناری را که قرار بود بما بدهند بگیریم به زخم کاری بزنیم .
چهار صد تا پله را دوان دوان رفتیم بالا رسیدیم اتاق آقای وزیر . نمیدانستیم وزیر چه کسی است . خیال میکردیم آدمی است شسته رفته با صورتی شش تیغه و سرشار از عطر کریستین دیور !
رییس دفترش یک آقای پشمالویی بود با یک کفش پاشنه بلند گل آلود ! انگار همین حالا از میان مزرعه برنج گذشته است.
پیش از آنکه سلامی بگوییم پیشدستی کرد و السلام علیکی گفت و فرمود : برادر ! کاری داشتید ؟
گفتیم : حسن بن نوروزعلی هستیم،میخواهیم جناب وزیر را ببینیم !
تلفنش را بر داشت و شماره ای گرفت و دو سه کلامی به آهستگی گفت و با دست اشاره کرد بنشینید .
رفتیم گوشه ای نشستیم . هزار جور فکر و خیال به سرمان میآمد . ناگهان در اتاق آقای وزیر باز شد یک آقای پشمالوی خیکی قد کوتاه بوگندویی با لباس پاسداری آمد بیرون که زهره آدمی آب می‌شد .نامش عباس دوز دوزانی بود . بیشتر به باجگیران میدان تره بار شباهت داشت تا وزیر.
به رییس دفترش گفتیم : ببخشید آقا ! انگار بد موقعی آمدیم اینجا ! میرویم یک وقت دیگر میآییم .
بسرعت پله ها را گرفتیم پایین آمدیم و دیگر هرگز پای مان را آنجا نگذاشتیم
——-
مامادرا در زبان اسپانیولی یعنی پستانک

ای روزگار

یک روزی اینجا زندگی میکردم. کنار آبشار .
گاه و بیگاه میرفتم بقعه شیخ زاهد گیلانی . آنجا در سایه سار درختان نارنج درس می خواندم .
ساعت ها به بهانه درس خواندن آنجا پرسه میزدم تا « شهین » را ببینم. شهین گاه میآمد گاه نمیآمد . طاهره اما به هر بهانه ای سر ‌وکله اش آنجا پیدا می‌شد، من شهین را دوست میداشتم . طاهره را دوست نمیداشتم . طاهره از شهین خوشگل تر بود اما من شهین را میخواستم .
شصت سال گذشت . دیروز تازه ترین عکس شهین را دیدم . خدای من ! این همان شهینی است که من دوستش میداشتم ؟ اینکه از مادر بزرگم پیر تر است !
ای روزگار ! با آدم ها چه میکنی؟
عکس: آرامگاه شیخ زاهد گیلانی - لاهیجان
May be an image of outdoors

جلوی دهان تان را بگیرید


می‌گویند : آقا! خانوم! وقتی سرفه میکنید. وقتی عطسه می‌زنید. لطفا جلوی دهان تان را بگیرید تا بیماری تان به دیگران سرایت نکند
من نمی‌دانم چرا هیچکس به این ملاهای مذکر و مونث نمی‌گوید : آقا ‌!خانوم! وقتی دارید دروغ می‌گویید جلوی دهان تان را بگیرید لطفا؟ ها؟
No photo description available.
14

نوکر دولت

آنوقت ها کسی که میخواست زن بگیرد از او می پرسیدند : خب آقاجان ! شما چیکاره ای؟
می گفت: نوکر دولت!
وقتی میگفت نوکر دولت معنایش این بود که « آب باریکه ای» دارد و برای آن «نواله ناگزیر » در چنبر چه کنم چه کنم گرفتار نیست
اما حالا دیگر از این خبر ها نیست . اگر بروی خواستگاری و بگویی نوکر دولت هستی چنان تیپایی حواله ات میکنند که تا پطرزبورگ میدوی و پشت سرت را هم نگاه نمیکنی !
این روز ها« نوکر دولت » یعنی آدم زبون بی شرف پلشت بیچاره ای که یا یکدانه باتوم دارد یا یک فقره کلاشینکف و میرود توی خیابان ها آدم میکشد .
به همین سادگی.

۶ آبان ۱۴۰۱

خلیفه مسلمین

آقا ! ما که عقل درست حسابی نداریم ، اما آنطورها که در تواریخ خوانده ایم و آنطور ها که پدر بزرگ مان از پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگشان نقل کرده اند در آن قدیم ندیم ها یک خلیفه ای در بغداد داشتیم که گویا لولهنگش خیلی آب میگرفت و کم مانده بود ادعای جانشینی آقای باریتعالی را بکند .اسمش هم المستعصم بالله بود .
ناگهان سر و کله یک آدم نتراشیده نخراشیده ای بنام هلاکوخان پیدا میشود و میخواهد برود چوب توی آستین جانشین خدا بکند . هر چه ریش سفید ها و ریش سیاه ها و رقیه باجی ها و بانو زبیده ها قربان صدقه اش میروند که پدرت خوب مادرت خوب از خر شیطان پایین بیا ؛ مگر نمیدانی اگر یک قطره خون مبارکش روی زمین بریزد عالم و آدم کن فیکون می‌شود ؟! مگر میشود نماینده ویژه حضرت باریتعالی در کره ارض را گوز پیچ کرد ؟اما مگر گوشش بدهکار این حرفها بود ؟ این بود که وسوسه های شیطانی یکی از این فتنه گران و اغتشاشگران نخود هر آش ایرانی بنام خواجه نصیر الدین طوسی کارساز افتاد و هلاکوخان با میمنه و میسره و یک عالمه لشکر پیاده و سواره و توپ و توپخانه راهی بغداد شد و نه تنها خلیفه مسلمین و جانشین حضرت باریتعالی را چنان نمد پیچ کرد که یک قطره خون از دماغ مبارکش جاری نشد بلکه دستور داد هر چه شاعر و ملا و مداح و روضه خوان و قاری قرآن و نمیدانم رقاص و ایضا کسانی همچون سعید طوسی و اختلاسگر و مذکر و مذکر ( این دوتا مذکر ها با هم فرق دارند ها ! یکوقت اشتباه نکنید )و فقیه و سفیه و قالیباف و حصیر باف و بوریا باف و نمدباف و ماله کش و روزماله نویس و امثالهم در بغداد بود جملگی را در دجله بیندازند و جهان را از لوث وجود شان پاک کنند .
هلاکو خان میگفت اینها نعمت خدا را حرام میکنند !
غرض از این فرمایشات ملوکانه و گیله مردانه و از این یاد آوری تاریخی اینکه ما حاضریم برویم دار الخرافه اسلامی ‌واین آقای خلیفه مسلمین «موسوم به عظما » را نمد پیچ بفرماییم. قول گیله مردانه هم می دهیم نمیگذاریم یک قطره خون از دماغ مبارکش بر زمین بریزد .هیچ مزد و‌مواجبی هم نمی خواهیم .
آیا در میان شما اناث و ذکور ! کسی هست به ندای گیله مردانه ما لبیک بگوید ؟

خدایا خسته شدیم

آقا! یکی بیاید این شازده بیچاره را از چنگ جان نثاران و غلامان خانه زادوطنی نجات بدهد.
طفلکی هر چه داد میزند ، هر چه ناله میکند ، هر چه قربان صدقه سلطنت طلب ها میرود ، هر چه گلویش را پاره میکند که : ای خلایق ! من نمیخواهم شاه بشوم ، من نمی خواهم آقا بالاسر بشوم ، من هیچ شغل و مقام و منصبی در آینده نمی خواهم، هیچکس به ناله ها ‌‌ و ندبه هایش گوش نمیکند و میگوید : شما غلط میکنی ! نمی خواهی شاه بشوی ؟ مگر دست شماست ؟ شما وارث تاج و تخت دوهزار و پانصد ساله هستی ، مگر ما میگذاریم شما به این راحتی این تاج و تخت را بگذاری و در بروی ؟! پس جواب کورش و داریوش و هوخشتره را چه جوری بدهیم ؟کمبوجیه و آرش کمانگیر چطور؟
نه آقا ! ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی !
اگر زحمتی نیست لطفا یکی هم به این سازمان چریک های فدایی خلق ایران و توابع ! که شبانه روز سرگرم مبارزات کاغذی ضد امپریالیستی ! است بگوید اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بیست سی سالی است مرحوم شده و استخوان هایش هم پوسیده است و از هیچ مرده ای هم انتظار معجزتی نیست .
مرحمت سرکار عالی زیاد
آرزوی من داشتن چنین مملکتی است
مملکتی که یک دخترچادری گیسوان دختر دیگری را ببافد
May be an image of 2 people, people standing and outdoors