دنبال کننده ها

۱۵ مهر ۱۴۰۱

دعوا با یک سلطنت طلب

آقا! ما اگرچه طنز می نویسیم و گهگاه شما را میخندانیم اما بینی و بین الله آدم بد اخلاقی هستیم . اهل تعارف های کاسبکارانه و پاچه ورمالی های موسمی هم نیستیم . زن مان اسم مان را گذاشته است اصغر ترقه! حق هم دارد . همه رفیق رفقای مان ما را به بد اخلاقی و رک گویی می شناسند . اصلا حوصله آدم های پاچه ورمال را نداریم .
این را گفتیم تا شما ما را بهتر بشناسید و گول قربان صدقه رفتن های گاه و بیگاه ما را نخورید.
وقتی روز تولدمان میشود رفقای مان میآیند دیدن ما . اما بجای اینکه برای مان هدیه ای چیزی بیاورند هدیه ای برای زن مان میآورند ! ما می پرسیم : آقا جان ! خانم جان ! انگار یادتان رفته روز تولد ماست . چرا برای ایشان هدیه آورده اید ؟
میگویند برای اینکه میخواهیم به ایشان جایزه صبر و برد باری بدهیم که توانسته است چهل و سه سال یک آدم نق نقوی نازک نارنجی من مره قوربانی مثل حضرتعالی را تحمل کند !یکی شان هم پیشنهاد کرده بود یک مجسمه ای از ما بسازند و در شهر سیاتل کنار مجسمه مرحوم مغفور آقای لنین نصب کنند بعنوان یکی دیگر از دیکتاتورهای عالم !
می بینید ما چه رفیقانی داریم ؟ بگذریم .
چند وقت پیش ما یک مطلب طنزی نوشته بودیم که اگر فردا پس فردا دری به تخته ای بخورد و این اعلیزحمت یکدست گورش را گم بکند لابد باید هزاران مجسمه از رضا شاه و شهبانو و شازده و آن اعلیحضرت رحمتی بسازیم و سر هر چهار راهی یک مجسمه بگذاریم
یکی از این سلطنت طلبان دو آتشه نازنین به تریج قبای شان برخورده است و مختصری ما را مشتمالی کرده اند .
ایشان می نویسند :
« بد انديشى ، قضاوت كردن و تيكه انداختن هاتون به خاندان پهلوى به نظر ميرسه خيلى باب ميل رفقاى ملى منقلى ، توده اى ، مصدقى و غيره شماست كه چپ و راست شما رو به ذوق مياورند و تشويق ميكنند آقاى گيله مرد ! چه خوب شد كه حداقل امكانات دوران شاهنشاهى اين موقعيت و شانس رو بشما داد كه به دانشگاه برويد و از فرصت ها استفاده كنيد و در انقلاب شكوهمندتون يار و ياور رفقا باشيد .»
Nazanin Sikaroudi
در پاسخ به فرمایشات نازنین خانم نازنین نوشتیم که :
«نازنین خانم نازنین
میشود بفرمایید ما کجا و کی به خاندان« جلیل» پهلوی تیکه انداختیم؟
شما مگر وکیل مدافع خاندان پهلوی هستید؟ ما خودمان سال‌های سال با اعلیحضرت رحمتی رفیق بودیم و با هم پالوده میل میفرمودیم ،حالا شما میگویید ما به آن خدابیامرز و خاندان جلیلش تیکه می اندازیم ؟ بشما چه ربطی دارد ؟ ما میخواهیم با شاه مان و شاهزاده مان شوخی کنیم و سر به سرشان بگذاریم . شما مگر کدخدا رستم هستید ؟ بقول دوستان آذربایجانی سنه نه؟ دوست ندارید شوخی های مان را بشنوید تشریف تان را ببرید
ما هم چپ هستیم ،هم ملی مذهبی هستیم .هم مصدقی هستیم ، هم سلطنت طلب هستیم ، هم توده ای هستیم ، هم از حکومت عزیز اسلامی حقوق میگیریم ! خب ، بشما چه ؟
از همه اینها گذشته اگر ما به دانشگاه رفته و درس خوانده ایم شهریه اش را از پول نفت و از پول مالیات پدران و مادران مان داده اند نه از جیب مبارک آن اعلیحضرت رحمتی !
لطفا آش خودتان را بخورید و گاو گند چاله دهان نشوید و تشریف مبارک را ببرید »
می بینید آقا ؟ آنوقت میگویند این آقای گیله مرد بد اخلاق است! مگر اینها میگذارند ما خوش اخلاق باشیم !؟

از خاطرات یک دزد


دزدی که بزی ز دزد دزدد ،دزد است
چند سال پیش همسایه مان هفت هشت تا بز خریده بود . یک شب یکی از بزها را دزدیدم بردم فروختم چهارصد هزار تومان .
دو سه شب بعد دوباره خواستم بز دیگری بدزدم . گیر افتادم .
همسایه ام گفت : بز قبلی را هم تو دزدیده ای
گفتم : به دستان بریده حضرت عباس روحم خبر ندارد .
رفت عدلیه از من شکایت کرد . وکیل گرفت . سیصد هزار تومان به وکیل داد .
مرا کشاندند عدلیه . نتوانستند ثابت کنند بزشان را من دزدیده ام .
قاضی گفت : یا سیصد هزار تومان جریمه میدهی یا میروی زندان .
پرسیدم : اتهام ؟
گفت : قصد سرقت !
سیصد هزار تومان دادم آمدم بیرون . در این ماجرا صد هزار تومان کاسب شدم.
نه بیل زدم نه پایه
انگور خوردم تو سایه
اما صاحب بیچاره بز؟
هم بزش رفت هم سیصد هزار تومان پولش.
آره داداش! توی همچی مملکتی با چنین عدلیه ای ، ما اینجوری کاسبی میکنیم !
کلاهت رو نگهدار یکوقت خدا نکرده باد نبرتش!

۱۴ مهر ۱۴۰۱

ما نگاه ...ما آه

زنم میگوید : می توانی باور کنی که ما چهل و سه سال است با هم زندگی میکنیم؟
میگویم : چند سال ؟
میگوید چهل و سه سال
میگویم : اوه مای گاد ! چطوری توانستی اینهمه سال یک آدم نق نقوی شیشه ای پر مدعای کله خراب جنگجو را تحمل کنی؟
قرار بود برویم مسافرت. قرار بود برویم دامان جنگل و کوه و دریا و کوهسار . یکباره بقول شیرازی ها «قوره تراقی » شد و قیمت بنزین شد گالنی هشت دلار !
نگاهی به خودمان و نگاهی هم به جیب مبارک انداختیم و دوباره گفتیم : اوه مای گاد !
حالا قرار است امروز فردا قیمت بنزین به نه دلار و ده دلار برسد . بنابراین باید دوباره قرنطینه بشویم و برویم چله نشینی در دولتسرای همایونی! یعنی دوباره ما نگاه ما آه !
آخی….کلی دل مان را صابون زده بودیم چند روزی از این دنیای سراسر شقاوت و ابتذال خلاص میشویم میرویم جنگل با آهوان و مرغان و بلدرچین ها همسخن و همراه میشویم ها ! لعنت به این سیاستمداران و این سیاست پیشگان.

هویدا و سیانور

هویدا و سیانور
در کفتگو‌با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 10 25 2022

۱۳ مهر ۱۴۰۱

بپیچ دست راست

یکی میگفت در تهران از یکی آدرس پرسیدم .
.گفت : دنبالم بیایید تا نشان تان بدهم
ما هم رفتیم دنبالش تا رسیدیم دم در خانه اش.
گفت : ای وای ، ببخشید ، یادم رفت شما دارید پشت سرم میآیید! باید سه تا چهارراه جلوتر می پیچیدید دست راست !
حالا حکایت ماست . انگار این آقای اپوزیسیون پفکی یادش رفته است ما دنبالش راه میرفتیم و قرار بود سه چهار تا چهار راه جلوتر بپیچیم دست راست . بنا بر این چاره ای نداریم بیفتیم دنبال آقای تتلو بلکه راه و چاه را نشان مان بدهد !
آقای تتلو اعلان جنگ کرده است

از خدا بترس

بچه که بودم از تاریکی می ترسیدم. مادر میگفت: تاریکی که ترس ندارد پسرجان .
بزرگ‌تر که شدم از معلم تعلیمات دینی مان آقای تقوا می ترسیدم. مادرم میگفت: آدم فقط باید از خدا بترسد.برای چه از آقای تقوا می ترسی؟
آقای تقوا میآمد کلاس ، عمامه اش را میگذاشت روی میز ، یک شلاق میگرفت دستش میکوبید روی کله ما تا بما نماز یاد بدهد . من هرگز نتوانستم نماز یاد بگیرم . از تعلیمات دینی و قرآن و نماز و عربی و آقای تقوا می ترسیدم.
از ده دوازده سالگی از آژان و ژاندارم و مار و خرچنگ و مبصر کلاس مان می ترسیدم.
مادر میگفت :آدم فقط باید از خدا بترسد.اینها که ترس ندارد.
رفتم دانشگاه از خبر چین های ساواک و ساواکی های خبر چین می ترسیدم .
انقلاب که شد از پاسدار و کمیته چی و آخوند و امام و شیخ و حاکم شرع و دادگاه انقلاب می ترسیدم . دیگر مادر نبود که بگوید آدم باید فقط از خدا بترسد . مادر دق کرده بود و مرده بود .
حالا که پیر شده و مختصری عقل به کله ام آمده با نگاه کردن به کشورهایی که خدا با شلاق و شکنجه و اعدام و زندان در آنجا ها حکومت میکند به خودم میگویم راستی راستی مادر حق داشت ها ! فقط باید از خدا ترسید !خدا خیلی ترسناک است.

۱۱ مهر ۱۴۰۱

من مره قوربان

یکی از یکی پرسید : اسمت چیست؟
گفت : هیبت الله
گفت: راستی راستی اسمت هیبت الله است یا میخواهی ما را بترسانی؟
حالا حکایت ماست .
این آقای پروفسول ! هوشنگ امیر احمدی کاندیدای مادام العمر ریاست جمهوری ایران ، به سبک و سیاق همه حقه بازان عالم بیانیه ای داده اند و پای بیانیه هم امضا کرده اند هوشنگ امیر احمدی استاد ممتاز و دبیرکل سازمان آبان و هموند سامانیان!
ما وقتی این بیانیه را خواندیم گفتیم : اوه مای گاد ! من مره قوربان ! کی باید برود اینهمه راه را؟ خودم خان هستم کاکام سلطان ، خودم پیرهن ندارم داداشم تنبان !
کاری به بیانیه ایشان نداریم فقط می خواستیم بگوییم وقتی با اهن و تلپ پای بیانیه تان می نویسید « استاد ممتاز » ما بد جوری ترس ورمان میدارد و تن مان شروع میکند به لرزیدن چرا که این روزها آنقدر استاد و استاد ممتاز و استاد عالیقدر و دانشمند محترم و مفسر و تحلیلگر سیاسی از زمین و آسمان میبارد که بعید نیست آقای آسیب شناس وطنی هم با داشتن درجه دکترای آسیب شناسی از دانشگاه« نیست در جهان » یکباره به سرش بزند و یک «استاد ممتاز » هم جلوی اسمش بگذارد و بگوید استاد ممتاز دانشگاه سوربن هست و ما جماعت استاد ندیده را زهره ترک بفرماید .
ایضا میخواستیم جسارتا بپرسیم این سازمان عریض و طویل «آبان و هموند سامانیان » دیگر چه صیغه ای است ؟ این چه جور سازمانی است که ما تا امروز نامش را نشنیده بودیم ؟
هموند سامانیان یعنی چه ؟ یعنی ایشان می خواهند ما را برگردانند به دوره نوح و‌یحیی و الیاس سامانی؟نکند میخواهند سمرقند یا بخارا را هم پایتخت حکومت سامانیان و سازمان آبان بفرمایند ؟
خدایا ! خداوندا ! پروردگارا ، ما را از دست این استادان و استادان ممتاز و پروفسول ها و دکاتره و سامانیان و ساسانیان و هخامنشیان نجات بده !

۱۰ مهر ۱۴۰۱

موج ها و خیزاب ها

هیچ خیزابی سر خود و از نقطه صفر آغاز نمیشود . اول نسیمکی بر می خیزد و موجکی بر دریا به حرکت در میآید ؛ و هر موج موج بلند تری را به حرکت در میآورد . جوشش امواج است که در نهایت به بر خاستن خیزاب ها می انجامد و در آن هنگام است که پرواز کوهواره های آب نا گزیر میشود ...
«احمد شاملو»

سعدی و آسید علی

یعنی توی آن بیت رهبری با آن طول و عرض و ید و بیضایش و در میان خیل عظیم جان نثاران و خایه مالان و سرداران تریاکی و وافور داران زبان شناس ! و آقا بلی چی های عمامه دار و بی عمامه یکنفر پیدا نمیشود محض رضای خدا این پند حکیمانه همشهری مان حضرت مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی - ملقب به سعدی علیه الرحمه - را برای این آسید علی آقای روضه خوان -ملقب به آقای عظما - بخواند و او را از مخمصه برهاند ؟
ای روبهک ! چرا ننشینی به جای خویش ؟
با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد
با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
از دست دیگران چه شکایت کند کسی
سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش
چاه است و راه و دیده بینا و آفتاب
تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش
چندین چراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش

مجسمه بسازید

می پرسد : آقا ! شما چند تا بچه دارید ؟
میگویم : دوتا
میگوید : اگر می خواهید بچه های تان در آینده پولدار بشوند و زندگی راحتی داشته باشند وادارشان کنید بروند مجسمه سازی یاد بگیرند !
میگویم : مجسمه سازی ؟ شما کدام مجسمه سازی را می شناسید که پولدار شده باشد ؟ همه شان آه ندارند با ناله سودا بکنند . شما هم عجب فرمایشاتی میفرمایید ها !؟
میگوید : نه آقا جان ! شما متوجه عرایض بنده نشده اید ، اگر حوصله بفرمایید برای تان توضیح میدهم
میگویم: بفرمایید قربان ! سراپا گوش هستیم
میگوید : ببین آقا! مگر نمی بینی جوان های ما دارند زرت آقایان ملایان را قمصور میکنند ؟ مگر نمی بینی دختران و زنان ما چطوری دارند با عمله و اکره ملایان می جنگند ؟
میگویم : می بینم ، ولی این چه ربطی به مجسمه سازی دارد ؟
میگوید : ببین آقا جان ! همین فردا پس فردا ملاها سرنگون میشوند و میروند غاز چرانی . آنوقت ما باید چیکار کنیم ؟ ما باید هزار ها مجسمه از رضا شاه و محمد رضا شاه و فرح پهلوی و آقای شازده بسازیم و در شهر های ایران سر هر چهارراهی نصب کنیم . هیچ میدانی چه پولی میشود از این راه به جیب زد ؟ کاسبی از این بهتر ؟
میمانم معطل که به این رفیق سلطنت طلبم چه بگویم ؟ فقط میگویم :
آرزو سرمایه مفلس است !
May be art