تاریخ ما، تاریخ بیقراری است زورقی است بر شط خون. اسکندر آمد و کشت و سوخت و رفت. تازیان آمدند. کشتند، سوختند و مادران و دختران مان را در بازارهای برده فروشان فروختند، و ماندند. چنگیزیان را آواز دادیم و بر نطع خون نشستیم غزان و تیموریان آمدند و کشتند و سوختند. سلطان محمود مان انگشت در جهان کرده بود و قرمطی می‌جست و هر جا می‌یافت بر دار میکشید و این قرمطیان، پدران و برادران من و تو بودند که دین اهریمنی زاغ سار اهرمن چهرگان را تاب نمیآوردند بر ما چها که نرفته و نمیرود گهگاه دار‌ها را بر می‌چینند و خونها را می‌شویند: «دار‌ها بر چیده خونها شسته‌اند» اما، تا سر بلند میکنی باز دار است و زندان است و شکنجه است و گلهایی که در آرزوی بهار و بهاران پژمرده میشوند آمدند کشتند سوختند رفتند، اما این آخرین، از میان ما برخاست. از قوم و قبیله ما بود. بیگانه نبود. از خودمان بود. آیا ما همگان به قیام مرگ بر نخاسته بودیم؟. آمدند شمشیر در ما انداختند و تا توانستند کشتند، چون تاب خستگی نیاوردند شمشیر بدست خود ما دادند و ما نیز برادران و خواهران و مادران و پدران و حتی فرزندان مان را بر نطع خون نشاندیم و بی تاملی گردن زدیم. و هنوز میزنیم. و همچنان میزنیم. در تورات خوانده بودیم که: چون بنی اسراییل از خدا به گوساله روی آورد ندا آمد «هر کس شمشیر خود را بر ران خود بگذارد… و برادر خود و دوست خویش و همسایه خود را بکشد – تورات، سفر خروج، ۳۲» و ما که از لجن بویناکی، گوساله‌ای زرین ساخته و پرستیده بودیم ندا آمد که: «یهوه خدای غیور است که انتقام گناه پدران را از پسرانشان تا پشت سوم و چهارم می‌گیرد… – تورات. سفر خروج – ۲۰ – و اینک پاد افره ما و فرزندان ما: مرگ و تبعید و دار و زندان و شکنجه و تحقیر. اما، با اینهمه مصیبت و درد، امید همچنان در رگ جان مان جاری است و به آوای بلند میخوانیم: درخت پیر تن من دوباره سبز می‌شود هر چه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد «۱» و همراه آن شاعر زمانه درد و تلخ آوا در میدهیم که: پیش از شما بسان شما بی شمار‌ها با تار عنکبوت نوشتند روی باد کاین دولت خجسته جاوید زنده باد «۲»

———————-

۱- ایرج جنتی عطایی

۲- شفیعی کدکنی