دنبال کننده ها

۱ آبان ۱۳۹۱


شادی بطلب که حاصل عمر دمی است
هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی است
احوال جهان و اصل این عمر که هست
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است .

فراکسیون علیا مخدرات .....

در دوره آن اعلیزحمت رحمتی ؛ یکی از مواد ششگانه رفراندم ششم بهمن که بعد ها به " اتنقلاب سفید " شهرت یافت اعطای آزادی به زنان بود و برای واقعی جلوه دادن این عطیه ملوکانه ؛ عده ای زن را هم به وکالت مجلس فرستادند .
از میان آنها خانم ها جهانبانی ؛ نزهت نفیسی ؛ دولتشاهی ؛ و هاجر تربیت از همه مشهور تر شدند چون مردم از ترکیب حروف اول نام آنها فراکسیونی ساختند که بلافاصله دهان به دهان گشت ...

فقط بخاطر یک میخ ....

بخاطر میخی ؛ نعلی افتاد
بخاطر نعلی ؛ اسبی افتاد
بخاطر اسبی ؛ سواری افتاد
بخاطر سواری ؛ جنگی شکست خورد
بخاطر شکستی ؛ مملکتی نابود شد
و همه اینها بخاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود . !!!

۲۶ مهر ۱۳۹۱

شاهی که میخواست نخست وزیر شود !!



در سال های پیش از کودتای 28 مرداد ؛ شاه سعی داشت علاوه بر وظایف سلطنت که بیشتر تشریفاتی بود ؛ نقشی فعال داشته باشد که بعد ها این عمل با وظایف و اختیارات دولت تعارض پیدا میکرد . در نتیجه اعضای جبهه ملی کوشش داشتند شاه را در چارچوب قانون اساسی مشروطیت به سلطنت وا داشته و او را از دخالت در امور دولت باز دارند . در همین زمینه حایری زاده طی یکی از نطق های خود در مجلس حرف بسیار جالبی زد . او گفت : " تعجب من این است که وقتی سر دار سپه نخست وزیر بود تلاش میکرد شاه بشود . نمیدانم چرا محمد رضا شاه پهلوی که شاه است و طبق قانون اساسی وظایفش مشخص شده است ؛ سعی دارد نخست وزیر بشود و همه کار های نخست وزیری را انجام دهد" .

۲۵ مهر ۱۳۹۱

قربان آن قیافه های نورانی تان !!

قربان آن قیافه های نورانی ....!!


**یک خانم سالخورده محترمی توی یکی از خیابان های دار الخرافه اسلامی ؛ چشمش می افتد به یک آخوند جوان .
جلویش را میگیرد و میگوید : ببخشید ننه جان ! شما ازدواج کرده اید ؟
آخوند جوان میگوید : نه !
میگوید : ازدواج نکنید ننه جان ! ازدواج نکنید تا بقدرتی خدا نسل تان منقرض بشود !!

حالا چرا ما این داستان را برای شما تعریف کرده ایم ؟ میخواهیم شما را بخندانیم ؟؟ نه والله ! قصدمان این است که یک داستان دیگری را برایتان تعریف کنیم .

آقا ! خدا بسر شاهد است ما هر وقت قیافه های نورانی این دست اندرکاران جمهوری اسلامی را می بینیم نمیدانیم چرا گریه مان میگیرد ؟
صد البته ما که سعادت دیدار این آقایان نورانی را نداریم ؛ اما وقتی تصاویر شان را در تلویزیون یا عکس های شان را در روزنامه ها با آن ریش و پشم سه چهار منی و آن پیراهن های بدون یقه و آن کت و شلوار های عهد دقیانوس می بینیم میزنیم زیر گریه ! حالا گریه نکن کی گریه بکن !
عیال مان میگوید : باز که داری آبغوره میگیری ؟
میگوییم : زن جان ! شما واقعا نمیدانید این آقایان نورانی چه زحمت ها و مرارت ها می کشند تا هم ما و هم وطن ما در انظار جهانیان قرب و منزلتی پیدا کنیم ! الهی خدا هر چه از عمر ماست بر دارد بگذارد روی عمر این آقایان نورانی !الهی توی آن دنیا هم از قبرشان نور ببارد !!
عیال مان پخی میزند زیر خنده و میگوید : نور آتش البته !!
میخواهیم با عیال دست به یقه بشویم اما می بینیم زن است و میزند هر چه کتاب و دفتر و دیوان توی دم و دستگاه مان است درب و داغان میکند . بنا بر این سه چهار تا از حدیث هایمرحوم مجلسی از کتاب نفیس " بحار الانوار "  و سه چهار تا حدیث هم از کتاب گرانقدر " جلا العیون " را برایش نقل میکنیم بلکه او را از عذاب جهنم و مار غاشیه و درخت زقوم و روز پنجاه هزار سال بترسانیم تا در باره این آقاایان نورانی اینطور بی محابا بد و بیراه نگوید .اما زن است دیگر !!هیچ حاضر نمی شود در عقیده اش تجدید نظر بکند .تازه دو قورت و نیمش هم باقی است وبا توپ و تشر میفرماید : همین نکبتی ها را می بینی ؟ هر کدام شان دستکم چندین میلیون دلار توی حساب های بانکی شان در جابلقا و جابلسا چپانده اند .  حالا شما بفرمایید هی گریه کنید .

باری ؛ داشتیم چی میگفتیم ؟ ها ! داشتیم از قیافه های نورانی مقامات جمهوری اسلامی گپ میزدیم که حرف و سخن به جاهای دیگر کشیده شد .
بجان شما اگر از همین امروز شما هم به روزنامه های چاپ تهران نگاه بکنید یا پای تلویزیون های پشم شیشه ای شان بنشینید و به قیافه های نورانی این آقایان دقیق بشوید خود شما هم گریه تان خواهد گرفت . مثلا همین مرحوم مغفور مسموم آسید احمد آقا یادگار گرامی امام راحل یادتان میآید ؟ ایشان اگر چه ظاهرا هیچ شغل و مقامی در جمهوری نکبتی اسلامی نداشته اند اما خدا بسر شاهد است آنچنان برای مستضعفان دل میسوزانده و پستان به تنور داغ می چسبانده اند که همیشه خدا لب و لوچه شان آویزان بود و آدم نازکدلی که ما باشیم با دیدن آن قیافه مظلوم نیمه گریان شان میزدیم زیر گریه !
آن روز ها که خیلی تنور انقلاب مان گرم بود و ما عقل مان را در بست به آیات عظام اجاره نداده بودیم  بعضی از این عوامل استکبار جهانی اسم این آ سید احمد آقای امامزاده را گذاشته بودند ولیعهد گریان !!
ما آن روز ها - درست مثل امروز - خیلی به شان و منزلت انقلاب مان می نازیدیم و خیال میکردیم اگر کسی به احمد آقای ما از گل نازک تر بگوید فی الواقع به حیثیت و اعتبار انقلاب پر شکوه مان لطمه زده است ؛ تا اینکه بعد ها دستگیر مان شد که ای بابا ! این امامزاده مان ؛ با آن قیافه نورانی اش ؛ با همدستی یک آقای کراواتی خیلی خوش تیپ و تی تیش مامانی ؛ معروف به  " صادق خوشگله "  یک حساب بانکی خیلی گردن کلفت توی یکی از بانک های سویس دارند و چند میلیون دلاری چپانده اند توی آن حساب تا روز مبادا بکارشان بیاید .
در این میان این عوامل ضد انقلاب جهانی هم بیکار ننشستند و و لا کردار ها حتی شماره حساب و و نام بانک و موجودی حساب را هم اعلام کردند و حتی از خودشان هم سئوال نکردند که : آقا ! فردا آمدیم یک انقلاب دیگر شد ؛ آنوقت این یادگار گرامی امام راحل چه باید بکند؟  باید جل و پلاسش را جمع بکند و برود سامره ؛ مثل قدیم ندیم ها ؛ جلوی مرقد مطهر حضرت امام حسن عسکری گدایی بکند ؟ یا برود نجف اشرف ؛ در مرقد پاک مولای متقیان زیارتنامه بخواند ؟
تازه آمدیم  و رفت به نجف اشرف . یعنی این منافقین که دست شمر بن ذی الجوشن را از پشت بسته اند میگذاشتند یک قطره آب خوش از گلوی یادگار گرامی امام پایین برود و پوستش را قلفتی نمی کندند و بر فراز دروازه بغداد آویزان نمی کردند ؟ این است که طفلکی آمده چند میلیون دلار ناقابل در یک حساب بانکی ذخیره کرده که اگر فردا پس فردا دری به تخته ای خورد ؛ ایشان سر گرسنه بر بالین نگذارند . زن و بچه آدم که نمی تواند گرسنه بماند ؛ می تواند ؟ البته که نمی تواند !

باری ؛ پس از اینکه عده ای چاچول باز تر از احمد آقای مرحوم مغفور مسموم مرحول ! آمدند و سر ایشان را زیر آب کردند ؛ یک امامزاده دیگری پیدا شده است که بگمان ما از نوادگان امام حسن " مجتبی " است
این امامزاده نامریی عینهو ماست مختار السلطنه را میماند . نگاهش میکنند ماست است . می خرندش دوغ است . می خورندش آب است !و از آنجا که ایشان  هم از شوربای قم و هم از حلوای کاشان میل میفرمایند ؛ بجای میلیون میلیون ؛ میلیارد میلیارد دزدیده اند و در حساب های بانکی شان در چین و ماچین تپانده اند که از قدیم گفته اند : میراث گرگ مرده به کفتار میرسد . بد بختانه ما که که سعادت دیدار وجود مبارک این امامزاده نامریی را نداشته ایم اما همان یکی دو تا عکسی که از این امامزاده در برخی از روزنامه های ضد انقلاب فرنگستان چاپ شده ما را به گریه انداخته . آنهم چه گریه ای !!؟؟
باری ؛ برویم سر حرف و سخن دیگرمان . داشتیم میگفتیم ما با دیدن قیافه های نورانی مقامات جمهوری اسلامی گریه مان میگیرد . زن مان که گاهگداری عکس و تفصیلات این آقایان نورانی را در روزنامه ها می بیند شروع میکند به خندیدن وسط های خنده یکباره میزند زیر گریه !
میگوییم : دیدی زن ؟ دیدی بالاخره نور معرفت به قلب شما هم راه یافته ؟!
در جواب مان میگوید : خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته است از آن میخندم
میگوییم : زن جان ! بیا از خر شیطان پایین !به نور معرفت امکان بده تا به همه وجودت بتابد !
نیشخندی میزند و عکس این آقایان نورانی را جلوی چشمان بابا قوری گرفته مان میگیرد و با خشم میگوید :
-من از این گریه ام میگیرد که این پاپتی ها که اگر صد من ارزن روی شان بریزی یکی شان پایین نمی آید ؛  شده اند وزیر و وکیل ورهبر و فرمانده کل قوا و قاضی القضات و همه کاره مملکت !!
میگوییم : زن جان ! آخر انصاف ات کجاست ؟ این آقایان نورانی کجای شان به غربتی ها میماند ؟ اینها اغلب شان یا آیت الله العظمایند ؛ یا آقا زاده اند ؛ یا آیت الله زاده اند ؛ یا دستکم ثقه الاسلامی ؛ حجت الاسلامی ؛ چیزی هستند !اینها هر کدام شان سه چهار تا مدرک دکترا از معتبر ترین دانشگاههای " نیست در جهان " دارند !! بعد عکس فرمانده کل نیروهای مسلح را نشانش میدهیم و میگوییم : این سردار سر لشکر را می بینی ؟ این آقا تا همین پارسال پیرار سال ؛ در میدان تره بار فروشان برای خودش کیا و بیایی داشته ! داش مشدی محله بوده ! همینکه برق چاقوی ضامن دارش میدرخشیده صد تا طاغوتی و درباری و ساواکی و ضد انقلاب از ترس غش میکرده اند ؛ هیچکس نمی توانسته جلو دارش بشود ؛ با این سابقه و تجربه و مهارت و کار آزمودگی ؛ میخواستی چیکاره بشود ؟ رفتگر محله چاله میدان ؟؟
زن مان با خشم میگوید : والله رفتگری هم برای سرش زیادی است !
ما چون نمی توانیم با زبان بازی زن مان را به صراط مستقیم راهنمایی کنیم دست از بحث و جدل میکشیم و دوباره میرویم توی نخ عکس های این آقایان نورانی !
در صفحه اول روزنامه عکس بزرگی چاپ شده است از آقای رهبر معظم !که گویا بعد از رحلت امام نورانی اندر نورانی مان ؛ شده است وکیل وصی همه مستضعفین روی زمین ! به عکس مبارک شان خیره میشویم و می بینیم دیگر حتی یکدانه موی سیاه توی ریش مبارک این زیتونه اسلام نیست . اشک توی چشمان مان حلقه میزند .به خودمان میگوییم : از خود گذشتگی وجوانمردی و فداکاری را می بینی ؟ یک آیت الله العظمای به این بزرگی آمده است عمرش را و جانش را و حتی ریش مبارکش را در راه اعتلای نام ایران گذاشته ؛ آنوقت این ضد انقلابیون حرام لقمه به چنین رهبر معظمی میگویند آسید علی گدای روضه خوان ! شرم و حیا هم خوب چیزی است والله !
روزنامه را دو باره ورق میزنیم بلکه عکسی هم از رییس جمهور زورکی - مکتبی مان پیدا کنیم ؛ اما انگاری این روزنومه چی های دار الخرافه اسلامی میانه خوشی با چنین رییس جمهور خوش تیپ خوش لبخند خوش برو رویی ندارند . حالا عکس اش هم نباشد اشکالی ندارد . ما میدانیم که آن فرزند خلف ابراهیم ؛ حتی همان دو سه دانه ریشی را که روی چانه مبارک شان داشته اند در راه آبادی ایران سپید کرده اند ! مگر شوخی است که یک آدمی - آنهم رییس جمهور زورکی مکتبی - شبانه روز به امریکا و انگلستان و اسراییل و فرانسه و همه عوامل استکبار جهانی مشت و لگد پرتاب بکند و بعدش هم زیر جلکی با یکی یکی شان قایم موشک بازی اسلامی بکند ؟ مگر شوخی است که آدمیزاد با این امریکای جهانخوار در بیفتد و پوزه نا مبارکش را بخاک بمالد و آنوقت همان دو سه نخ ریشی را که روی چهره مبارک دارد در راه اعتلای اسلام قربانی نکند ؟؟
مگر شوخی است که آدم بتواند با احمد البشیر وابو نیاز و ابحمار و ابو کمال و ابو جهاد سر و کله بزند و پول بی زبان نفت را توی انبان پر نا شدنی شان بریزد تا بمبی در فلانجا بترکانند وگلوله ای در فلان شهر در قلب ضد انقلابی شلیک کنند و چهار تا عکس امام مرحول راهم  در کوچه پسکوچه های لبنان و دمشق و نمیدانم بورکینا فاسو بیاویزند ؟؟
این کار ها آدم را پیر که هیچ ؛ بلکه فرسوده و داغان میکند . دخل آدم را در میآورد . از همه اینها گذشته ؛ شما این حجت الاسلام و المسلمین حضرت آیت الله العظمی هاشمی رفسنجانی - موسوم به سارق العلما - را دستکم گرفته اید ؟ مگر میشود به این آسانی ها لنگش کرد و فرستاد پیش عمه جانش تا آنجا شبانه روز برای قوم و خویش هایش دعای ندبه بخواند؟  علاوه بر این باید چار چشمی مواظب حجت الاسلام های بخو بریده تر از خود شد مبادا فرش زیر پایش را بکشند . بله ! همین کار هاست که استخوان آدمی را پوک میکند .
حالا این طفلکی ها با اینهمه گرفتاری ؛ اینطور سر و مرو گنده راه میروند و کک شان نگزیده است همه اش از قدرت اسلام است . خداوند تبارک و تعالی حامی و پشتیبان ایشان است . حالا ضد انقلاب هر چه میگوید و می نویسد بگذار بگوید و بنویسد .
خدا روح شاه سابق مان را هم شاد بفرماید . خداوند در آن دنیا ایشان را با اولیاء و انبیا محشور کند انشاءالله !به لطفه و کرمه !
آن خدا بیامرز وقتی شنید خلایق توی خیابانها راه افتاده و مرگ بر شاه میگویند آمد جلوی دوربین تلویزیون و دستان مبارکش را توی جیب های رجلیقه ضد گلوله اش کرد و بدون هیچگونه ملاحظه ای یک سری فرمایشات شاهانه فرمود و دست آخر هم گفت : مه فشاند نور و سگ عوعو کند !!
خداوند همه رفتگان شما را هم بیامرزد ؛ خداوند بشما عمر با عزت عنایت بفرماید . اینها هر چه در باره دست اندر کاران نورانی جمهوری اسلامی میگویند و مینویسند همه اش دروغ و پرت و پلاست .
خداوند این عیال ما را هم به صراط مستقیم هدایت بفرماید چه در غیر اینصورت ما مجبوریم آن کلام شاهانه را دو باره تکرار کنیک که : مه فشاند نور و سگ عوعو کند ! که از قدیم گفته اند : کلام الملوک ؛ ملوک الکلام !!


۲۴ مهر ۱۳۹۱



راهنمای مشاغل در زبان عامیانه‌ی ایرانی

قصاب: مرتیکه ی چاقوکش
کارگر: مرتیکه‌ی حمّال
فروشنده‌ی خدمات یا کالا: مرتیکه‌ی دلّال
ورزشکار: مرتیکه‌ی تنه‌لش
بازرگان: مرتیکه‌ی دزد
مهندس راه و ساختمان: مرتیکه‌ی عمله
پزشک: مرتیکه‌ی قاتل
طنزپرداز: مرتیکه‌ی دلقک
نوازنده: مرتیکه‌ی مطرب
شاعر: مرتیکه‌ی بیعار
دانشمند: مرتیکه‌ی بیکار
فیلسوف: مرتیکه‌ی ... خُل
سخن‌ور: مرتیکه‌ی ورّاج
منتقد: مرتیکه‌ی عقده‌یی
قاضی: مرتیکه‌ی بی‌وجدان
سیاستمدار: مرتیکه‌ی حرومزاده
روحانی: مرتیکه‌ی ک... کش

سفر رهبر به
خراسان "عارقین"!


سلام- در ایران یکی از بزرگترین تفریحات ما مردم جوک ساختن درباره حرفها و تصمیمات دولتمردهاست . وقتی خراسان به سه استان رضوی، شمالی و جنوبی تقسیم شد، فردای آن روز مردم پیامک می فرستادند که خراسان تقسیم شده به خراسان سارقین ( رضوی بخاطر وجود امام رضا و تولیت طبسی) – خراسان عارقین یا عرق خورها (خراسان شمالی چون بعد از انقلاب مردم را به بهانه عرق خوری می گرفتند و شلاق می زدند و شلاق خورده ها هم دوباره می آمدند به خیابان. و بالاخره خراسان "عارفین" بخاطر اینکه بیشتر عارف های خراسان اهل آن منطقه اند. مخصوصا گناباد.

۱۰ مهر ۱۳۹۱

خوش به حال گوسفند ها ....


گاهی وقتها آدم می گويد: «خوش به حال گوسفندها!» فرق نمی کند. گوسفند، گاو، اسب، ميمون! شما بگوييد: «خوش به حال ميمونها!» آن ميمون را با بچّه اش نگاه کنيد، دارند از درخت می روند بالا. همين ننه ميمون و نی نی ميمون صد سال پيش، هزار سال پيش، صد هزار سال پيش، ميليونها سال پيش داشتند از درخت می رفتند بالا. نه ننه ميمونه پير تر شده است، نه نی نی ميمونه يگ ذرّه بزرگتر شده است. شما از اين لحظه از زندگی اين ننه ميمون و نی نی ميمون در حال بالا رفتن از اين درخت يک عکس رنگی برداريد و قابش بکنيد و بگذاريدش توی يک موزۀ علوم طبيعی. حالا آدمها، از بچّۀ کوچک گرفته تا پير هافهافو، آمده اند توی موزه و مقابل اين عکس ايستاده اند و به همديگر می گويند: «اين ميمونها را نگاه کنيد!»
اين ميمونها هميشه «اين ميمونها» بوده اند و خواهند بود. هر لحظه از زندگيشان همۀ زندگيشان است. يک لحظه شان که الآنشان است هميشه شان است. اين يعنی چی؟ يعنی تاريخ ندارند. يعنی ديروز و فردا ندارند. موجود زنده ای که تاريخ نداشته باشد، ميراث ندارد، و ميراث که نداشته باشد، مسئوليت ندارد، و مسئوليت که نداشته باشد، خوش به حالش!

محمود کیانوش

۳۰ شهریور ۱۳۹۱

این مرد ها ....




زن های کرمانی یک ضرب المثل دارند با این مضمون :
این مرد ها ؛ خوب هاشان را باید کرد توی دیگ ؛ و بد هاشان را باید زد زیر دیگ ....!!

- خدا به داد ما برسد

وجوهات کی میرسد ؟؟

ایرج میرزا شاعر طنز پرداز بی همتای ایرانی کارمند وزارت دارایی - یا بقول قدیمی ها مالیه - بود 
چون یکی دو ماه حقوقش را نداده بودند شکوه نامه ای برای وثوق الدوله نخست وزیر وقت فرستاد و چنین نوشت : 
گذشته ست پاییز و دی میرسد 
ندانم وجوهات کی میرسد ؟ 
وثوق الدوله هم که خود شاعر و ادیب و با ذوق بود جوابش را با این بیت فرستاد : 
وجوهات نصفش حواله شده 
بقیه به اقساط هی میرسد !