دنبال کننده ها

۳۰ بهمن ۱۴۰۲

دعوا با خدا

پروین اعتصامی شعری دارد که می توان آنرا دعوای یک پیرمرد بینوای گرسنه یا بقول خود پروین « پیر مردی مفلس و برگشته بخت » با آقای باریتعالی دانست .
پیر مردی مفلس و بر گشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه می آمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
یک روز که بر روال هر روزه در طلب آن « نواله ناگزیر » به بازار شده بود هیچکس از اهل کرم پشیزی به او نداد . بناچار درمانده و خسته به آسیاب رفت و مرد دهقانی مشتی گندم به او بخشید .
پیرمرد بینوا آن گندم را در دامن خویش ریخت و بر آن گره ای زد و در حالیکه رو به آسمان کرده بود خطاب به آقای باریتعالی گفت :
ای حی قدیر ! اگر کسی پیدا بشود و این گندم را از من بخرد با پول آن مقداری عسل و مقداری هم عدس خواهم خرید و از آن عدس شوربا و از آن عسل شربتی برای فرزندانم خواهم ساخت.
پیر مرد بینوا همچنان دعاگویان به خدا میگفت که : ای خدای رحمان رحیم تو که صد ها گره از کار فروبسته بندگان خود گشوده ای گره ای هم از زندگی من باز کن !
ناگهان گره دامنش باز شد و گندم ها بر زمین ریخت!
پیرمرد رو به آسمان کرد و عتاب آغاز کرد و به آقای باریتعالی بانگ بر زد که ای خدای دادگر :
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی؟
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود؟
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط؟
ملاحظه میفرمایید آن قدیم ندیم ها وقتی کارد به استخوان آدمیان میرسید بدون هراس از مفتی و فقیه و شحنه و‌محتسب با حضرت باریتعالی دست به یقه میشدند و یک‌عالمه کفریات بر زبان میراندند مثل امروز نبود که خدا که جای خود دارد بلکه آدم به حضرت یونس و حضرت اشعیا و حضرت یعقوب ‌و حضرت جرجیس و ایضا همین آقای دو سر قاف نمیتواند بگویدبالای چشم تان ابروست چرا که زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد و ممکن است سر و کار آدمی به دستگاه قضا و بالای دار بیفتد !
May be a doodle of text
See insights and ads
All reactions:
Mani Khorsandi, John Mahmoudi and 13 others

مرحوم نشوید لطفا

آقا ! ما دیگر جرات نمیکنیم توی صفحات فیس بوق آفتابی بشویم . همینکه شبی نصفه شبی از مشقات و ریاضات زاویه زندگی خلاص می شویم و پای مان را توی این صحرای عرصات میگذاریم می بینیم همه اش خبر مرگ این و آن است و دیگر هیچ ! این آقا مرحوم شده آن خانم مرحومه!تازه بعضی ها برای اینکه عیش مان را کاملتر کنند خبر مرگ دروغین این و‌آن را در کرنا میدمند ‌‌و تن و بدن مان را میلرزانند.
چه مرگ تان است ای خلایق؟ چرا هی چپ و راست قالب تهی میکنید و به عالم هیچستان می کوچید ؟ مگر این دنیای زیبای متعفن چه عیب ‌و ایرادی دارد که رخت از این جهان بر می کشید ؟نمیدانید ما ترس برمان میدارد ؟ نمی فهمید ما هم لب گور ایستاده ایم ؟ حالی تان نیست که ما آرد مان را بیخته و الک مان را آویخته و در صف انتظاریم تا قبض و برات آخری را بدهیم ؟ چه اصراری دارید ما را بترسانید ؟ ها ! ؟
صبح اول وقت همینکه چشم مان را باز می کنیم‌می بینیم فلانی مرده است . آنوقت صفحات این جناب فیس بوق پر میشود از روضه خوانی و آه و ناله و افسوس و‌حیرت و حسرت . چه داستان ها که در باره سجایا و فضایل آن مرحوم و مرحومه گفته نمی‌شود . چه شعر های سوزناک که در فقدان آن مرحوم و آن مرحومه سروده نمی‌شود .
ما ملت زنده کش مرده پرست انگار مترصد فرصتی هستیم تا آقای فلانی مرحوم و خانم فلانی مرحومه بشوند تا بنشینیم و بیاد شهیدان کربلا و گلوی عطشان علی اصغر زار بزنیم و اشک بریزیم و مرثیه ساز کنیم .
چه خبرتان است آقایان ؟ چه مرگ تان است خانم ها ؟ حالا نمی‌شود کمی درنگ بفرمایید و ما پیر و پاتال ها را زهره ترک نفرمایید ؟ عجب گیری افتادیم ها !؟
May be an image of 1 person and text
See insights and ads
All reactions:
Bahman Azadi, Siavash Roshandel and 89 others

پنیر لیقوان

از ایران برای مان مهمان آمده بود . روی میز صبحانه چهار پنج نوع پنیر گذاشته بودیم . مهمان مان پنیرها را میچشید و میگفت : عالی است اما هیچکدام شان مزه پنیر لیقوان را نمیدهند !
ِیاد آن درویش ایرانی در وین افتادم که با کشکول و من تشاء و زلم زیمبوهای درویشی در خیابان های وین بالا و پایین میرفت و با خودش زمزمه میکرد که نفس حق است !.
می پرسند : اهل کجایی ؟
میگوید : اهل خاک
- کدام خاک ؟
- علی آباد مازندران
می پرسند : کدامیک از شهر های اروپا را دیده ای ؟
میگوید : پاریس ؛ لندن ؛ وین
میپرسند : بنظر شما کدامیک از شهر های اروپا قشنگ تر است ؟
میگوید : وین پایتخت اتریش بسیار زیباست اما بپای علی آباد خودمان نمیرسد .
حالا حکایت ماست .
May be an image of tofu
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Nasrin Zaravar and 138 others

آقای تزار قاتل

تزار روس آقای ولادیمیر پوتین
الکسی نوالنی را هم کشت
پس بی جهت نیست که میگویند از زمان پطر کبیر تا امروز هیچکس به مرگ طبیعی در روسیه نمرده است
May be a doodle of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Mojgan Farahmand, Masoud Momen and 38 others