دنبال کننده ها

۲۱ شهریور ۱۴۰۲

پس چرا صبح نمیشود ؟

ما دیشب حال خوشی نداشتیم. همه جای بدن مان درد میکرد.
ساعت حدودهای یازده شب بود نالان و پریشان رفتیم بخوابیم. دو ساعت کلنجار رفتیم بلکه خواب مان ببرد.
ساعت حوالی یک شب خواب مان برد اما آقا چشم تان روز بد نبیند هنوز چشمان ما گرم خواب نشده بوددیدیم قیامت است! دیدیم یک عده ده دوازده نفری با لباس ترکمنی و سبیل های آویزان و قیافه هایی دژم سوار بر اسب توی یک بیابانی بی انتها ما را تعقیب میکنند میخواهند سبیل مان را دود بدهند . ما هم می خواهیم فرار کنیم بلکه از معرکه جان بدر ببریم اما نای حرکت کردن نداریم .
ترسان و لرزان و عرق ریزان از خواب برخاستیم‌دیدیم ساعت یک و دوازده دقیقه است ‌واز هیچ ترکمنی هم‌خبری نیست!
دوباره گرفتیم خوابیدیم . یکوقت دیدیم توفانی از راه رسیده است و‌میخواهد خانه زندگی مان را بر سرمان خراب کند . چنان بارانی میبارد و چنان بادی میوزد که همین حالاست جهان و هر چه در آن است کن فیکون بشود . دوباره ترسان و لرزان از خواب جستیم دیدیم ساعت یک و سی و سه دقیقه است.
با خودمان گفتیم خدایا خداوندا بارالها پس چرا صبح نمی شود ؟
دیگر جرات نکردیم خواب برویم . گفتیم اگر خواب برویم هیچ معلوم نیست لشکر مغولان دنبال مان نیایند !
یک ساعتی با خودمان کلنجار رفتیم . سر انجام با هزار والذاریات دو‌باره خواب مان برد . این بار دیدیم سوار یک کامیون سبز رنگی هستیم این کامیون دارد در یک خیابان پر جمعیت با سرعت هر چه تمام تر عقب عقب میرود . ما هر چه ترمز میزنیم ترمزش کار نمیکند. نزدیک بود بزنیم یک عده ای را لت ‌و پار کنیم که عرق ریزان از خواب پریدیم. وقتی چشم مان را بازکردیم گفتیم ؛ آخی خدا را هزار مرتبه شکر آنچه دیدیم به خواب بود نه در بیداری ! اما تن مان چنان میلرزید انگاری مرحوم مغفور لاجوردی را دیده ایم !
نگاهی به ساعت کردیم دیدیم ساعت دو و سیزده دقیقه است !خیال میکردیم صبح شده ها !
دو باره رفتیم بخوابیم اما مگر خواب به چشم مان آمد ؟ ترس مان این بود نکند این بار خواب خلیفه مسلمین جناب آقای عظما را ببینیم زهره ترک بشویم .
لاجرم همینطور تا صبح نشستیم ستاره ها را شمردیم ‌‌و مدام از خود می پرسیدیم پس چرا صبح نمی شود ؟
طفلکی حسین منزوی حق داشت که میگفت :
چو چاه‌ِ ریخته آوار می‌شوم بر خویش‌
که شب رسیده و ویران‌ ترند بیماران‌
آقا! خدا کند هیچوقت بیمار نشوید . بیماری یکطرف کابوس های شبانه یک طرف. آدم وقتی بیمار است شب هایش هزار ساعت طول میکشدلاکردار .
شاید هم هزار سال !◦
May be an image of 1 person and studying
All reactions:
Mahmood Moosadoost, امیر شریف and 26 others

۲۰ شهریور ۱۴۰۲

بخند تا دنیا بتو بخندد

آقا! یکماه است ما بیماریم . خودمان هم نمیدانیم چه مرگ مان است . هی به روی خودمان نمیآوریم . هی کجدار و‌مریز می کنیم . هی میگوییم گربه است انشاالله!
دیگر خسته شده ایم . یک پای مان خانه است یک پای مان بیمارستان.
پریشب فشار خون مان به یکصدو ‌‌نود رسید . کم مانده بود سکته کنیم . تا صبح جان کندیم . صبح که شد دیدیم پاهای مان فلج شده است. خواستیم راه برویم نتوانستیم. ظهر که شد دست چپ‌مان بی حس شد . گفتیم : یقین که سکته ای در راه است.
زن مان زنگ زد اورژانس . یک دقیقه نکشید یک آمبولانس و دو تا ماشین آتش نشانی و دو تا ماشین پلیس از راه رسیدند.
گفتیم : آقا ! ما مریض هستیم . بانک که نزده ایم ؟ چرا همسایه های ما را زابرا می کنید ؟. چرا یک لشکر آدم آمده اید اینجا؟
مگر ما اعلیحضرت همایونی هستیم ؟
سوارمان کردند بردند بیمارستان. سه چهار ساعتی آنجا بودیم . گفتند نشانه های سکته قلبی یا مغزی دیده نمی شود.دارویی و مرفینی دادند مرخص مان کردند .
فردا قرار است باز برویم بیمارستان. اگر زنده ماندیم دوباره عینهو سگ حسن دله پاچه این و آن را خواهیم گرفت . اگر هم مردیم از ما به مهربانی یاد آرید
این عکس را هم منباب یاد آوری اینجا میگذاریم تا بگوییم ما یک عمر به ریش دنیا و به ریش خودمان خندیده ایم!
از عزراییل ‌و میکاییل واسرافیل و حتی از آقای پوتین هم نمی ترسیم.
May be an image of 2 people
All reactions:
Hosein Amirrahmat, Zari Zoufonoun and 158 others

در این سراچه ماتم

شاه عباس یکی از زنان حرم خود را به امامقلی خان بخشیده بود ( و این امامقلی خان یکی از لایق ترین و شجاع ترین سرداران گرجی عصر صفوی و کسی است که مدتها با سپاهیان پرتقالی جنگیده بود. از مهم‌ترین اقدامات نظامی امامقلی خان فتح هرمزو بندر عباس و پایان دادن به تسلط ۱۱۷ سالهٔ پرتغالی ها در خلیج‌فارس است )
وقتی این زن جوان به خانه امامقلی خان رفت آبستن بود و پس از شش ماه پسری آورد که ظاهرا فرزند امامقلی خان ولی در حقیقت از شاه عباس بوجود آمده بود .
شاه صفی ، جانشین شاه عباس از ترس اینکه نکند این پسر شاه بشود دستور داد که خان همراه پسرش به پایتخت بروند.
یک شب پس از سان سپاه ، حسن خان ناظر با سه تن از جلادان به مجلس امامقلی خان در آمدند و سه تن از پسران خان را سر بریدند و سرهای آنان را در طبقی زرین نهاده نزد شاه بردند.
شاه صفی دستور داد سر امامقلی خان را نیز بریده و پیش او بیاورند .
خان مشغول نماز بود .بی آنکه آثار وحشتی در چهره او پیدا شود خواهش کرد بگذارند نمازش را تمام کند .
چون از نماز فارغ شد به مرگ تن در داد . سر او‌را نیز با سرهای دیگر پیش شاه بردند و شاه این سرهای بریده را برای مادر خود به حرمسرا فرستاد.
امامقلی خان پنجاه و دو فرزند داشت که همگی یا کشته و یا کور شدند.
«زندگانی شاه عباس- نصرالله فلسفی- ص۷۸۹
به اسب و‌ پیل چه نازی که رخ به خون شستند
در این سراچه ماتم، پیاده، شاه ، وزیر
No photo description available.
All reactions:
Miche Rezai, Kamal Khorsandi and 107 others

خونخوار تر از نوع بشر جانوری نیست

کتاب تاریخ مردم امریکا را می خوانم
( A people’s story of the United States)
این کتاب را هوارد زین (Howard Zinn) نوشته که یکی از راستگو ترین تاریخ نویسان امریکایی است.
چند صفحه ای میخوانم . سرم گیج میرود . تاملی میکنم و عرق شرمی از جبین پاک میکنم و برای هزارمین بار آن گفته غزالی را تکرار میکنم که: خونخوار تر از نوع بشر جانوری نیست :
۱- در سال 1781 میلادی یک کشتی مخصوص حمل بردگان بنام زونگ که به اتحادیه برده داران لیور پول تعلق داشت بسبب اشتباه ناخدای کشتی در سفر خود به جاماییکا از مسیر اصلی اش منحرف شد و چند روزی سرگردان در میان اقیانوس ماند. ناخدای کشتی به بهانه کمبود آذوقه یکصد و چهل و دو تن از بردگان را به دریا ریخت و با خیال راحت به سفر دریایی خود ادامه داد .
۲- در سال 1723 در ویرجینیا قانونی وضع شد که بموجب آن به سفید پوستان اجازه میداد اگر سیاه پوستی با یک سفید پوست دست به گریبان بشود مجازاتش این است که نخست گوش هایش را ببرند و آنگاه او را به دار بیاویزند .
Cutting the ears of a black slaves who struck white and hang them!
۳-در سال 1663 در مریلند یکی از برده داران ادعا نامه ای تسلیم دادگاه کرد و مدعی شد بردگان وظایف خود را به درستی انحام نمیدهند .
نماینده بردگان در دادگاه گفت : غذای ما فقط نان و لوبیاست . با چنین غذایی ما توان کار کردن نداریم .
دادگاه هر یک از بردگان را به سی ضربه شلاق محکوم کرد !
۴- این آگهی هم در بیست و هشتم مارچ 1771 در روزنامه Virginia Gazette به چاپ رسیده است:
(بفروش میرسد
کشتی Justitia وارد Leedstonشد .
حدود صدتا برده تندرست شامل زن و مرد و کودک پسر بفروش میرسند
زمان حراج : سه شنبه دوم آوریل)
All reactions:
Miche Rezai, Nasrin Zaravar and 69 others