دنبال کننده ها

۸ شهریور ۱۴۰۲

آرشی جونی هشت ساله شد

آرشی جونی امروز هشت ساله شد . تولدت مبارک عشق بابا بزرگ و مامان بزرگ.
آرشی جونی امسال کلاس سوم است . مدرسه اش را خیلی دوست دارد . دو سه تا رفیق تازه پیدا کرده است که سه چهار تایی آسمان را به زمین میآورند.
آرشی جونی هروقت خانه مان میآید به بابا بزرگ کمک میکند باغچه را آب بدهد . گاهگاهی با هم میرویم پیاده روی . چند دقیقه ای همراه من راه میآید آنوقت می نشیند روی زمین نیم ساعتی با کامیون ها و اتوبوس هایش بازی میکند . انگار نه انگار با بابا بزرگ آمده است پیاده روی! گاهی هم خسته میشود توی کوه و‌کتل بابا بزرگ‌را مجبور میکند کولش بکند .
شب ها زود می خوابد و صبحها زود بیدار میشود . وقتی بیدار میشود یکراست میآید اتاق ما و میگوید گود مورنینگ بابابزرگ و مامان بزرگ ! ما را از خواب بیدار میکند برویم برایش صبحانه درست کنیم
آرشی جونی و نوا جونی گهگاه عینهو سگ و گربه به جان هم می افتند و قال و مقالی راه می اندازند که بیا و تماشا کن . در چنین شرایطی بابا بزرگ باید قاضی القضات بشود و بین طرفین متخاصم صلح بر قرار کند
آرشی جونی پسر آرام و بی آزاری است مشروط بر اینکه نوا جونی پا روی دمش نگذارد و اسباب بازی هایش را اینطرف آنطرف پرت نکند .
تولدت مبارک خوشگل من .
Happy Birthday Arshi joony
Love you forever
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 176 others

آوای دوزخیان نشنیدم

( پرسه ای در هزار سال نثر پارسی )
.... اکنون صفت شهر بیت المقدس کنم . شهری است بر سر کوهی نهاده و آب نیست مگر از باران ....و شهری بزرگ است که آنوقت که دیدیم بیست هزار مرد در وی بودند . و بازارهای نیکو و بناهای عالی . و همه زمین شهر به تخته سنگها فرش انداخته چنانکه چون باران بارد همه زمین پاکیزه شسته شود ...
و چون از جامع بگذری ؛ صحرایی بزرگ است عظیم هموار . و آنرا ساهره گویند . وگویند که دشت قیامت آن خواهد بود و حشر مردم آنجا خواهند کرد .
میان جامع و این دشت ساهره وادیی است عظیم ژرف و در آن وادی که همچون خندقی است بناهای بزرگ است بر نسق پیشینیان .و گنبدی سنگین دیدم تراشیده و بر سر خانه ای نهاده که از آن عجب تر نباشد ....و در افواه بود که آن خانه فرعون است و آن وادی جهنم .
پرسیدم که این لقب که بر این موضع نهاده است ؟
گفتند : به روزگار خلافت عمر خطاب - رضی الله عنه - بر آن دشت ساهره لشکرگاه بزد و چون بدان وادی نگریست گفت : این وادی جهنم است .
و مردم عوام چنین گویند که هر کس که بر سر آن وادی شود آوای دوزخیان شنود که از آنجا بر میآید .
من آنجا شدم اما چیزی نشنیدم ....
سفرنامه ناصر خسرو - به کوشش استاد دکتر ذبیح الله صفا
May be an image of text
All reactions:
AmirAkbar Sardouzami, Zari Zoufonoun and 56 others

آرزوهای بزرگ

( از داستان های بوئنوس آیرس)
بوئنوس آیرس - تابستان ۱۹۸۵-
صبحها با اتوبوس به محل کارم میروم . اتوبوس ها سریع و فراوانند . از جلوی هر بانکی که رد میشوم می بینم انواع و اقسام تابلوهای رنگ وارنگ به در و دیوار چسبانده اند با این مضمون که : به سپرده ثابت شما بیست و پنج در صد سود میدهیم !
اغلب روز ها پیر مرد ها و پیر زن هایی را می بینم که جلوی بانک ها صف کشیده اند تا ته مانده دار و ندارشان را به بانک بسپارند و سودی بگیرند و لابد چهار روز باقی عمرشان را با دغدغه کمتری بگذرانند . بالاخره آدمی به امید زنده است دیگر .
تورم اقتصادی جان مان را به لب مان رسانده است .قیمت ها نه روز به روز بلکه لحظه به لحظه بالا میروند . یک کیلوشکر امروز یک دلار است فردا میشود سه دلار پس فردا چهار دلار . دولت هم 124 میلیارد دلار بدهی خارجی دارد . نه خشتی روی خشتی گذاشته میشود و نه صنعتی ونه تولیدی .
آرژانتین هفتمین کشور بزرگ دنیاست .با خاکی حاصلخیز و معادنی بسیار . پس از جنگ جهانی دوم گوشت و گندم دنیا را تامین میکرد . در همان زمان هر شش خانوار آرژانتینی یکی شان صاحب اتومبیل شخصی بود اما حالا هر صد هزار خانواده آرژانتینی یکی شان ماشین ندارد .چنان شیره جان کشور را مکیده اند که اکنون برای میلیونها نفر داشتن لقمه نانی آرزویی دست نیافتنی بنظر میآید .
یک روز بارانی از جلوی بانکی رد میشوم . می بینم غلغله ای بپاست . صد ها زن و مرد و پیر و جوان در هم میلولند و به زمین و آسمان فحش میدهند .نگرانی از سر تا پای وجود شان میبارد .
میپرسم : چی شده ؟
میگویند : بانکی که 25 در صد سود خالص میداده دود شده و به هوا رفته و بانکداران هم آب شده و در زمین فرو رفته اند .
دلم برای پیر مرد ها و پیر زن ها میسوزد . بخودم میگویم : آقایان بانکداران مرگ این بیچاره ها را چند سالی جلو انداخته اند .
May be an image of money and text that says 'BANK'
All reactions:
Miche Rezai, Mahmood Moosadoost and 74 others

دیو بیرون شود سلیمان هم

( بازگویی یک رویداد )
حبیب یغمایی شعری دارد که ناپایداری این جهان و فروپاشی بام ها و سقف ها و‌ایوان ها را تصویر میکند .
شعر این است:
بگذرد این پلید دوران هم
که نماندست عمر چندان هم
کس در این خانه جاودانه نزیست
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
یوم «تبلی سرائر» است وشود
زیر و رو آشکار و پنهان هم ...
وقتی این شعر را میخواندم با خودم میگفتم آیا مرگ کسان و ناکسان - و های و هوی جانگزایی که در پس مرگ آنان راه می افتد -همان « یوم تبلی السرائر » نیست؟
بر اساس آیه ۹ سوره طارق ، یوم تبلی السرائر روزی است که همه راز های پنهان آدمی آشکار میشود و طشت رسوایی او سرانجام با همه پنهانکاری هایش از بام فرو می افتد .
با خود میگفتم : یوم تبلی السرایر کسانی چون رضا براهنی و هوشنگ ابتهاج و ابراهیم گلستان را به چشم دیدیم و اکنون با دشنه ای در مشت و آتشفشانی از خشم ،چشم براه آن هستیم تا مرگ کسانی همچون محمود دولت آبادی از راه برسد و گدازه های نفرت خود را بر کالبد بیجان شان ببارانیم و یوم تبلی السرایر دیگری بسازیم.
شعر حبیب یغمایی را دوباره میخوانم :
کس در این خانه جاودانه نزیست
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
بگمانم اگر اینان میدانستند که سوداگران و افسونیان بر جنازه آنان چوب حراج خواهند زد ، به هر جان کندنی بود چند سال دیگری میزیستند تا هم چماق از دست افسوسیان بگیرند و هم سوداگران یلدایی را ناکام کنند.
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 78 others