دنبال کننده ها

۵ مرداد ۱۴۰۲

عزا داری حیوانات

کتاب معروف « منتهی الامال» اثر شیخ عباس قمی در باره مرگ حسین بن علی داستان شگفت انگیزی دارد که ژرفای نابکاری و شیادی ملاها را نشان میدهد .
او می نویسد :
عالم جليل و كامل نبيل، صاحب كرامات باهره و مقامات ظاهره آخوند زين العابدين سلماسي (اعلي الله مقامه) فرمود:
چون از سفر زيارت حضرت امام رضا عليه السلام مراجعت كرديم؛ عبور ما به كوه الوند افتاد كه در نزديكي همدان واقع شده است. پس در آنجا فرود آمديم و موسم بهار بود.
همراهان مشغول خيمه زدن شدند و من به دامنه ي كوه نظر مي كردم. ناگاه چشمم به چيز سفيدي افتاد، چون تأمل كردم پيرمرد محاسن سفيدي را ديدم كه عمامه ي كوچكي بر سر داشت و بر سكويي كه قريب به چهار ذرع ارتفاع داشت نشسته بود و بر دور آن سنگهاي بزرگي چيده بود كه به جز سرش چيزي نمايان نبود.
پس نزديك او رفتم وسلام كردم و مهرباني نمودم. با من انس گرفت و از جاي خود فرود آمد و مرا خبر داد كه از گروه ضاله (صوفيه) نيست كه به جهت بيرون رفتن از عهده ي تكاليف، اسمهاي مختلف بر خود گذاشته اند و با قيافه هاي عجيب بيرون مي آيند! بلكه براي او اهل و اولاد بوده است و پس از اصلاح امور ايشان، براي فراغت در عبادت از آنها عزلت اختيار كرده و هيجده سال است كه در آنجا ساكن شده است.
او مي گفت: اول آمدن من به اينجا ماه رجب بود، چون پنج ماه و اندي گذشت؛ شبي مشغول نماز مغرب بودم، ناگاه صداي ولوله ي عظيمي آمد و آوازهاي غريبي شنيدم! پس ترسيدم و نماز را كوتاه كردم و در اين دشت نگاه كردم. ديدم بيابان از حيوانات پر شده است و همه ي آنها رو به من مي آيند! اضطراب و خوفم زياد شد و از آن اجتماع حيوانات تعجب كردم. و چون ديدم در ميان ايشان حيوانات مختلفه و متضاده چون شير و آهو و گاو كوهي و پلنگ و گرگ با هم مختلط هستند و با صداهاي عجيبي صيحه مي زنند! سپس در اين محل دور من جمع شدند و سرهاي خود را به سوي من بلند كرده و فرياد مي زدند!
با خود گفتم: دور هم جمع شدن اين وحوش و درندگاني كه با هم دشمن هستند. براي دريدن من نيست. زيرا اگر براي دريدن من بود، بايد همديگر را مي دريدند. پس اين اجتماع براي امر بزرگي مي باشد! بايد يك حادثه ي عجيبي در دنيا رخ داده باشد.
وقتي خوب فكر كردم، فهميدم امشب شب عاشوراي حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام مي باشد و اين فريادها و سر و صداها و فغان و اجتماع و نوحه گري و گريه و ناله براي مصيبت حضرت سيداالشهداء عليه السلام است. وقتي مطمئن شدم، عمامه را از سر برداشتم و با دست بر سر خود زدم و خود را از اين مكان انداختم و مي گفتم: «حسين، حسين، شهيد كربلا حسين» و امثال اين كلمات را مي گفتم. پس حيوانات در ميان خود جايي برايم خالي كردند و دورم حلقه زدند. بعضي از حيوانات سر به زمين مي زدند و بعضي خود را در خاك مي انداختند و همين طور تا طلوع فجر عزاداري مي كرديم!
سپس آنها كه وحشي تر از همه بودند رفتند و به همين ترتيب يك يك حيوانات رفتند و متفرق شدند. از آن سال تا به حال كه مدت هيجده سال است، اين عادت آنها است و هر وقت كه من محرم را فراموش مي كنم و يا بر من مشتبه مي شود، آنها با جمع شدنشان به من توجه مي دهند
نقل از :
- منتهي الامال ج 1، ص 840
**گور بابای هر چه آخوند دروغگو
May be an image of text
All reactions:
Mahmood Moosadoost, Touradj Parsi and 9 others

۴ مرداد ۱۴۰۲

مرغ حرام است

این زنهایی که سگ می گیرند دستشان به مغازه می روند تا مرغ بخرند، من با اینها یک صحبتی دارم،
ای زن سگ باز، مرغ می خری می دهی به سگ پاکوتاهت بخورد تا مرغ به دست مومنین نرسد؟ شما از شاه هم بدترید . از سلمان رشدی هم بدترید، از جنیفر لوپز هم بدترید .دست و پای شما را باید برید، وگرنه چرا سیب زمینی نمی خری که مثل حیوان آرام یک گوشه نشسته؟
همین اسرائیل و امریکاو
انگلستان ملعون بودند که شما را مرغ خور کردند، دشمنان اسلام این مرغ را وارد سفره ما کردند وگرنه در زمان اون خدا بیامرز کی مرغ می خورد؟ مغازه ها پر از مرغ بود چون کسی مرغ نمی خرید....تو نشانه ها را ببین ای احمق، صفها را ببین، ای زرشک پلو خور ملعون.
توی داهاتی هم که مرغ در خانه ات داری، تو هم همدست جنیفرهایی، همدست خردادیانی هایی ، همدست سروش ها ونوریزادها و سازگارهایی وگرنه چرا شتر نگه نمیداری؟ هان؟ شتر بده، مرغ خوبه؟ همین پهلوی چی ها ، همین گنجی ها ، همین سروشها هستند که رفتن در دامن دشمن و هی مرغ مرغ می کنند، همین لعنت الله علیه ها هستن که می خواهند مردم ران مرغ بخورند، ای خاک بر سرتان.
من شما را نصیحت می کنم، شما را فتوا می دهم: مرغ حرام است، گوشت حرام است، شیر حرام است، هر چیزی که نیست
حرام است، حالا تو خود دانی.
والسلام علیکم و رحمه الله و‌برکاته
(از سخنان امام جمعه یالغوز آباد )
No photo description available.
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 71 others

با نوه ها

نوا جونی وآرشی جونی آمده بودند دیدن مامان بزرگ و بابا بزرگ. سه چهار روزی مهمان ما بودند. هوا آنقدر گرم بود نمیشد جایی رفت . نه پارکی ، نه جنگلی ، نه کنار رودخانه ای،
امروز آمدیم تاهو . آمدیم کنار دریاچه. هوا عالی است. بهترین زمان برای تن به آب سپردن.
نوا جونی و آرشی جونی بسرعت دوستان تازه ای پیدا کردند ما را از یاد بردند. پدر بزرگ و مادر بزرگ هم باید آشپزی کنیم !
آرشی جونی سرگرم ساختن خانه های شنی است و نوا جونی دراز کشیده است آفتاب میگیرد . نمیدانم کی به خانه های شنی آرشی جونی حمله خواهد کرد و داد و فغانش را در خواهد آورد . اینجاست که بابا بزرگ باید قاضی القضات بشود و بین طرفین دعوا صلح و آشتی بر قرار کند .
یکی از سخت ترین کارهای دنیا میانجیگری است والله!
All reactions:
Zari Zoufonoun, Kamal Khorsandi and 79 others

اهل کتاب

رفیقم در ایران کتابفروشی دارد .پدرش هم کتاب فروش بود .شصت هفتاد سال است که کتاب میفروشند.
سالها پیش یک روز پای صحبت پدرش نشسته بودم .داشت از کسادی بازار کتاب مینالید . یک عالمه هم قرض و قوله بار آورده بود .میگفت :
آقا ! ما هیچوقت عقل معاش نداشته ایم
پرسیدم : چطور ؟
گفت : اگر بجای کتابفروشی رفته بودیم جگرکی باز کرده بودیم حالا سه چهار تا رستوران سه نبش در محله های از ما بهتران داشتیم و مجبور نبودیم با شاش موش آسیاب بگردانیم
دیروز داشتم با پسر همان خدا بیامرز تلفنی گپ میزدم . پرسیدم بازار کتاب چطور است ؟
گفت : والله اگر این مردم مفاتیح الجنان و ترهات شیخ مجلسی و شیخ عبدالحسین دستغیب را نخرند ما یکماهه ورشکست میشویم !

چرا هیچکس حرف هایم را نمی فهمد

آقا! ما توی بد انشر منشری گیر افتاده ایم .
زبان مادری مان لاهیجانی است ، زبانی است که با زبانهای رشتی و ترکی و تاتی و تالشی تفاوت دارد
در هفت سالگی رفتیم مدرسه تا از مرده ریگ نیاکان چیزی بیاموزیم شاید بتوانیم بعد تر ها خر خودمان را از پل بجهانیم !
لاجرم با زبان فارسی آشنا شدیم . منتها فارسی حرف زدن مان با لهجه لاهیجانی است !
بعد ها رفتیم دانشگاه تبریز تا سری توی سر ها در بیاوریم و استاد بشویم ! آنجا هفت هشت سال عمر گرانمایه را صرف ضربا ضربوا کردیم و خیال میکردیم پیزری لای پالان مان می چپانند و شاید - به فضل الهی - وزیری ، وکیلی ، ایلچی خاصی ، صدر اعظمی ، چیزی بشویم .
آنجا ترکی یاد گرفتیم ! اما ترکی حرف زدن مان با لهجه فارسی لاهیجانی است
بعد تر ها گذارمان به شیراز افتاد . خیال میکردیم لابد به میمنت قدوم مبارک مان از دروازه قرآن تا باغ دلگشا ، کوچه ها و بازارها را آذین می بندند وچار طاق ها بر افراخته ، تمامی دکاکین را به دیبای چین و مخمل فرنگ و اطلس ختا و تاچه هفت رنگ خواهند آراست !
بجای اینهمه آرزوهای دور و دراز و خیالپردازی های شاعرانه !آنجا زن گرفتیم ، چهار کلام هم زبان شیرازی یاد گرفتیم . حالا شیرازی حرف زدن مان با لهجه ترکی فارسی لاهیجانی است
در آن اقلیم دلگشا سلانه سلانه برای خودمان دلی دلی میخواندیم که ناگهان یک آقای نتراشیده نخراشیده مو سپید دل سیاه اهریمن صفتی بنام امام همراه با خیل غسالان و قوادان و لولیان و دستار بندان از راه رسیدو :
چنان زد بر بساطم پشت پایی
که هر خاشاک ما افتاد جایی
هنوز داشتیم از آن ضربه هولناک امام نازنین مان تلو تلو میخوردیم که سرمان را بلند کردیم دیدیم از بوئنوس آیرس سر در آورده ایم .
رفتیم دانشگاه آنجا زبان و ادبیات اسپانیولی خواندیم ، حالا زبان اسپانیولی را با لهجه شیرازی ترکی فارسی لاهیجانی حرف میزنیم .
بسال ۱۹۸۸ میلادی سرابی بنام « امریکا » ما را بسوی خود کشاند .
چنین می پنداشتیم که متوطنان بلاد این اقلیم به حسب صورت و سیرت افضل اولاد بشرند و مظهر اصناف فضل و هنر .
جل و پلاس مان را جمع کردیم و راهی ینگه دنیا شدیم .
در ینگه دنیا بناچار چهار کلام انگلیسی یاد گرفتیم اما انگلیسی را با لهجه اسپانیولی شیرازی ترکی فارسی لاهیجانی بلغور میفرماییم
غرض از اینهمه فرمایشات ملوکانه اینکه اگر اینجا و آنجا هیچکس از حرف های مان سر در نمیآورد تقصیر ما نیست و ما گناهی نداریم
!
بقول حافظ جان :
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم
این را هم بگوییم برویم پی کارمان:
گیرم که حرام است لبی تر کنم از تو
پیش نظرت تشنه بمیرم چه ؟ حلال است ؟
این شعر آخری هم هیچ ربطی به مقوله زبان ترکی و فارسی و انگلیسی و اسپانیولی ندارد . خواستیم اینجا بگذاریمش تا دل بعضی ها را بسوزانیم
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 125 others
32 comments
6 shares
Like
Comment
Share