دنبال کننده ها

۲۶ تیر ۱۴۰۲

پستانک

( از داستان های بوئنوس آیرس )
در بوئنوس آیرس سینیور کاپه‌لتی بهترین رفیقم بود. هشتاد سالی داشت. قبراق و سر حال و خوش زبان. بازنشستۀ وزارت بهداری بود.
مرا خیلی دوست داشت. وقتی فهمید می‌خواهم از بوئنوس آیرس به آمریکا بیایم اخم‌هایش را تو هم کرد و گفت: کاراخو!(1) دلت می‌آید ما را رها کنی بروی ینگه دنیا؟
خنده از لبانش نمی‌افتاد. از آن ایتالیایی‌های خوشگذران و بشکن و بالابنداز بود که دنیا را جور دیگری می‌دید. اصلا از نق و نوق و شکوه و ناله و ندبه و گلایه بدش می‌آمد. همیشه به من می‌گفت:
Asan! Disfruta de la vida(2)
اگر کسی از گرانی و بیکاری و ناداری نک و نال می‌کرد سینیور کاپه‌لتی فورا مرا صدا می‌کرد و می‌گفت: اسن! یکدانه «مامادرا» بیار بگذار دهن آقا! (حسن! یکدانه پستانک بیار بگذار دهن آقا!)
حالا سال‌هاست سینیور کاپه‌لتی زیر خاک خوابیده است. اما من هر وقت در چنبر زندگی گیر می‌افتم و می‌خواهم نک و نالی راه بیندازم، یاد حرف‌های سینیور کاپه‌لتی می‌افتم و می‌گویم: سینیور کاپه‌لتی کجایی؟ بیا یکدانه «مامادرا» بگذار توی دهن این آقای نق نقو!
--------------------------------------
carajo = لعنتی
از زندگی لذت ببر
Mamadera= پستانک
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 83 others

ز هر تخم برداشت هفتاد تخم

آقایان خانم ها ! بوته های گوجه مان به بار نشسته اند. روی هر شاخه اش صدتا گوجه به آدم چشمک میزند . بعضی ها قرمز شده اند . بعضی ها هنوز سبزند . چاره ای نداریم با دولت خلق چین! وارد مذاکرات تجاری بشویم بلکه بتوانیم گوجه های مان را به چین صادر کنیم !شاید هم مقداریش را به ونزوئلا صادر کردیم که آن بیچاره ها از زمانی که آن آقای شاگرد شوفر (موسوم به پامادور ) رییس جمهورشان شده رنگ پیاز و گوجه فرنگی و خیار و اشکنه را ندیده اند
گوش شیطان کر داریم میلیونر میشویم . به حکومت نکبتی اسلامی هیچ اعتمادی نداریم و گرنه یکی دو کشتی از گوجه های مان را میفرستادیم ایران !
All reactions:
Hanri Nahreini, Aziz Asgharzadeh Fozi and 125 others

آقا نمی آید

آقا تریاکی شده
آقا مافنگی شده
چند روز پیش امام جماعت مسجد محله مان میگفت :که این آمریکائی های از خدا بی خبر و این اسرائیلی های شیطان پرست تیر زده اند پای آقا تا آقا - قربانشان بروم -نتوانند ظهور کنند و بساط هرچه ظلم و شیطان پرستی و گرما و بی آبی و نداری و سیل و طوفان و بیماری و غم و غصه را از زمین برچینند . قرار بود آقا سوار بر یک اسب سپید با یک شمشیر خونچکان همراه با سیصد و سیزده نفر از یارانش - که امام خمینی و آسید علی آقای روضه خوان هم در زمره آنهاست - از راه برسند ‌ونسل هر چه قاسطین و مارقین ‌و ناکثین و ناکسان را از روی زمین بردارند
امام مسجد محلمان حتی قسم خورد که کسی که خود آقا را دیده به یک آقای آشنای دیگرش گفته که آقا از بس تریاک کشیده زمینگیر شده. مافنگی شده . آخر مردم توی چاه جمکران همراه عریضه های شان پول وتریاک هم می ریزند !
حاج آقا جزایری یکی دو روز بعدیک صندوق در مسجد گذاشت که برای سلامتی آقا نذر جمع کند و گفت هر چه بیشتر پول تو صندوق جمع شود آقا زودتر خوب می شود . اما از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان آلان مردم اصلن پول تو دست و بالشان نیست که برای صدقه بدهند , گاس اکثر مردم خودشان صدقه بگیر شده اند . کور شوم اگر دروغ بگویم . همه ی اینها را یا خودم دیدم یا امام مسجد محلمان و یا آن آقای آشنای امام مسجد ... خلاصه اینکه , گفتم که گفته باشم منتظر ظهور آقا نباشید حالا حالا ها . آقا علیل و پیزری شده و نمی تواند بیاید !
-///
این داستان را یکی از ایران برای مان فرستاده ما هم یک کمی چکش کاری اش کرده چشم ‌‌و ابرویش را دستکاری کرده ایم ! .
شما هم لطفا منتظر ظهور آقا نباشید . آقا حال شان خوب نیست . علیل شده . فعلا صلوات جلی بفرستید و برای سلامتی آقا دعا کنید . نذر هم یادتان نرود .
No photo description available.
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 79 others

جنگ پشه و حبشه

این آقای جمهوری نکبت اسلامی مدام در حال انگولک کردن جهان است. گروگان میگیرد . کشتی های نفتکش مصادره میکند . غسالان و قوادان و دلاکان و حجامان و نعل بندان و بوریابافان را بعنوان دیپلمات به اینسو و آنسوی گیتی میفرستد تا قمه زنی و قداره کشی دیپلماتیک راه بیندازند . سلمان رشدی را کور میکند . از خر لخت پالان بر میدارد . ابوپشمک و ابو حمار و ابو دیلاق و ابو جمال و آژان دلهره های ریش دار و بی ریش به اقصای عالم میفرستد تا تیر و ترقه ای بترکانند . همه این کارها را میکند بلکه بتواند جنگی بین پشه و حبشه راه بیندازد و چند صباحی دیگر بماند . همه این کارها را میکند تا خرقه ای بر سر صد عیب نهان بکشد وبه عالم و آدم بگوید ما هم هستیم !
این آقای جمهوری اسلامی ما را به یاد پسر خاله مان می اندازد .
یادش به خیر ! ما یک پسر خاله ای داشتیم که حالا چهل و چند سالی است خط و خبری ازش نداریم . نمیدانیم زنده است یامرده .
این پسر خاله مان آدم عجیب غریبی بود . اهل شر بود . اهل دعوا بود .آدم بزن بهادری نبود ها ! اما نمیدانیم چرا دنبال شر میگشت . همه اش با این و آن دست به یقه میشد .از بس کتک خورده و زخم و زیلی شده بود یک جای سالم نمیتوانستی توی بدنش پیدا کنی. مدام با شاخ شکسته و دم بریده میآمد خانه و همچنان هارت و‌پورت میکرد .
میگفتیم آخر بنده خدا ، تو که بر بام خود آبگینه داری چرا بر بام مردم میزنی سنگ ؟ مگر از رو میرفت ؟ مگر حیا میکرد ؟رو نبود که ، چرم همدانی بود .
یک روز خبر دادند توی بیمارستان است . رفتیم بیمارستان دیدنش . دیدیم دماغش را خرد و خاکشیر کرده اند . روی صورتش ده بیست تا بخیه زده اند. پای چشم چپش هم چنان باد کرده عینهو بادنجان بم
گقتیم : چه بلایی سرت آمده پسر خاله جان ؟ تصادف کرده ای؟
در جواب مان گفت : چنان زدمش که تا دم مرگ هم یادش نمیرود
گفتیم : زدیش ؟ چه کسی را زدیش ؟ لاف در غربت و باد در بازار مسگرها ؟خدا از قد جنابعالی بر دارد بگذارد روی عقلت!
گفت : پسر اوسا رحیم رو . چنان زدمش که شش ماه باید بیمارستان بخوابد
از بیمارستان آمدیم بیرون برویم خانه مان ،سر کوچه مان دیدیم پسر اوسا رحیم سر و مرو گنده آنجا ایستاده است و با بچه های محله اختلاط میکند و گل میگوید و گل می شنود.
حالا نمیدانیم این پسر خاله جان مان زنده است یا به رحمت خدا رفته است اما هر وقت هارت و پورت های آن آقای عظما و آن رییس جمبور آدمکش و آن سرداران تریاکی و آن غاز چرانان مجلس نشین را می بینیم یاد پسر خاله جان مان می افتیم.
No photo description available.
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 89 others

درد اهل قلم

تاریخ سیستان در باره فردوسی و شاهنامه اش می نویسد :
" ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی بر خواند .
محمود گفت : همه شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم ؛ و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست ..
بوالقسم گفت : زندگانی خداوند دراز باد ! ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد ؛ اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم دیگر نیافرید . این بگفت و زمین بوسه کرد و رفت .
ملک محمود وزیر را گفت : این مردک مرا به تعریض دروغزن خواند !
وزیرش گفت : بباید کشت !
هر چند طلب کردند نیافتند .
پس از مرگ فردوسی جنازه اش هم مورد توهین و تحقیر قرار گرفت چنانکه بقول نظامی عروضی در کتاب چهار مقاله " مذکری - روضه خوانی - بود در طبران . تعصب کرد و گفت : من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند - که او رافضی بود -
درون دروازه باغی بود ملک فردوسی ؛ او را در آن باغ دفن کردند . امروز هم در آنجاست و من در سنه عشر و خمسمائه ( 510) آن خاک را زیارت کردم .
و در مورد فردوسی باید گفت : یکی چنانکه تو بودی جهان به یاد ندارد .
میگویند : وقتی حافظ در گذشت ؛ ارباب محاسن دراز از دفن پیکر او در گورستان مسلمانان جلوگیری کردند . اهل دلی در جمع مردمان بود و شعری از حافظ خواند و جنازه او را از دربدری نجات داد . شعر این است :
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت ؟
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت
و ببینید همین حافظ چگونه از ناداری و فقر مینالد :
چون خاک راه پست شدم پیش باد و باز
تا آبرو نمی رودم نان نمی رسد
پی پاره ای نمی کنم از هیچ استخوان
تا صد هزار زخم به دندان نمی رسد
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد .
و امروز ؛ قرن ها پس از مرگ حافظ ؛ ملت ما باید شور بختانه این بیت را تکرار کند که :
از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند
جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد
و بقول تاریخ جهانگشای جوینی :
آزاده دلان گوش به مالش دادند
وز حسرت و غم سینه به نالش دادند
پشت هنر آن روز شکسته است درست
کاین بی هنران تکیه به بالش دادند