دنبال کننده ها

۱۳ خرداد ۱۴۰۲

نوا جونی ده ساله شد

انگار دیروز بود . رفته بودیم بیمارستان . نوا جونی دنیا آمده بود . من بدجوری سرما خورده بودم . فین فین میکردم .دلم میخواست اولین نوه ام را بغل کنم و آمدنش به این دنیا را تبریک بگویم .اما نمی توانستم .
نوا جونی حالا به دهسالگی رسیده است . دختری است اهل کتاب. آرام و بی هیاهو . شخصیتی بسیار متین ‌‌و دوست داشتنی.
با بابا بزرگ خیلی رفیق است . وقتی که سه چهار سالش بود هر چهارشنبه با هم میرفتیم ناهار .قبل از ناهار میرفتیم مزرعه آقای کوین . میرفتیم دیدن اسب ها . چیف و ریو . اسب ها هم با ما رفیق شده بودند . تا ما را می دیدند شیهه میکشیدند . بیتابی میکردند . انگار چشم براه ما بوده اند . برای اسب ها سیب می بردیم. می نشستیم سیب خوردن شان را تماشا میکردیم .
نوا جونی هر وقت با من به خیابان میآمد میگفت : بابا بزرگ ! روی این برگ های زردی که در خیابان‌ها ریخته اند پا نگذاری ها ! اینها مامان بزرگ برگ‌ها هستند . اگر پا روی شان بگذاریم خیلی درد شان میآید.
نوا جونی گهگاه بابا بزرگ را بر میداشت میبرد خرید. اسباب بازی می خرید . حالا دیگر علاقه ای به اسباب بازی ندارد . دوست دارد لباس بخرد . کتاب بخرد . هر وقت خانه مان میآید میگوید بابا بزرگ برویم کافی شاپ قهوه بخوریم . میرویم کافی شاپ . من قهوه میخورم نوا جونی بستنی.آرشی جونی هم همراه ما میآید . آرشی جونی هم همین روز ها هشت ساله میشود. آرشی جونی دوست دارد با بابا بزرگ بیاید پیاده روی . وقتی خسته میشود میگوید : بابا بزرگ حالا کولم کن!
آرشی جونی یک انیشتین کوچولوست. میخواهد از همه چیز سر در بیاورد . مدام سئوال میکند .مدام در حال کند و کاو است.بابا بزرگ را خیلی دوست دارد .هر وقت خانه مان میآید از هفت دولت آزاد است .
نوا جونی دیگر برای خودش خانمی شده است. کوهنوردی و شنا را بسیار دوست دارد . ماجرا جوست. پریدن از کوه و کتل را دوست دارد. میگوید میخواهم بروم از هواپیما بپرم پایین ! میخواهد با چتر نجات از هواپیما به بیرون بپرد . من زهره ام آب میشود اما نوا جونی از هیچ چیز نمی ترسد
تولدت مبارک خوشگل بابا بزرگ. تو عشق بابا بزرگ هستی. روح و روان بابا بزرگ هستی. یعنی آنقدر زنده میمانم فارغ التحصیلی ات را ببینم ؟Happy Birthday my Love
بقول خودت : تاوالودت موباراک❤️❤️❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺
May be an image of 2 people, child, people smiling, ocean and beach
All reactions:
Ahmad Moghimi, Vida Fallahi and 35 others

دعوای گیلکان و مازندرانی ها

ما یک رفیق مازندرانی داریم که مدام در حال جنگ و دعوا و مخاصمه با ماست. ما میگوییم مازندران بخشی از گیلان و تحت فرماندهی ما اهالی محترم دیلمان است او میگوید نه خیر ! ما ببر مازندران هستیم و هیچکس را زهره آن نیست نگاه چپ به مازندران بیندازد . زمانی هم قصد لشکر کشی به دار المرز گیلان را میکند .
او از تهران لوله های شراپنل اش را بسوی ما در سانفرانسیسکو نشانه میگیرد ما هم عساکر همایونی خودمان را به خطه طبرستان میفرستیم که متجاسرین آن سامان را گوشمال دهد
در دعوای اخیر بین گیلکان و شیرازی ها رفیق مازنی ما میخواست جانب شیرازیان را بگیرد اما هیبت و هیئت همایونی ما چنان وحشتی در دلش انداخت که ترجیح داد با همه ایلدرم بیلدرم های اولیه بنشیند و صبر پیش گیرد دنباله کار خویش گیرد!
فلذا مقام همایونی ما برای اینکه این ببر مازنی پیش از این هوس یکه تازی به سرش نزند این یاد داشت را برایش فرستاده است :
عالیجناب آقای ببر مازندران
ابراهیم خان نایب اصطبل خاصه و اصلان خان و ارسلان خان قره داغی عریضه ای به خاکپای همایونی ما نوشته ضمن تقاضای مرحمت و مساعدت مالی ، از مقام منیع همایونی ما خواسته اند اجازت بفرماییم همراه با عساکر قاهره همایونی و فوج ساخلوی علی آباد سفلی به صوب طبرستان لشکر کشی نموده و متجاسرین آن نواحی را گوشمال فرمایند
فلذا بتاریخ شنبه هیجدهم ماه سیچقان ئیل ، اجلاس فوق العاده دارالشورای دولتی در بلده طیبه لاهیجان از بلاد دار السلطنه همایونی در دار المرز گیلان با حضور رییس قورخانه مبارکه، آخور سالار ، چالانچی باشی ، آغا باشی،حاجب الدوله، بیگلر بیگی، تفنگچی آقاسی و ایضا روسای حرمخانه همایونی ، قراول خانه، یساول خانه، زنبورک خانه، ایشیک خانه،و ژنرال قنسول روس و اتازونی و منچوری و دبیر مهام خارجه و آتاشه نظامی دولت قاهره بورکینافاسو تشکیل و ضمن تدارکات عسکریه لازم ، فرمان همایونی ما مورد غور و بررسی قرار گرفت و به عون الهی عساکر قاهره همایونی در اسرع وقت به صوب طبرستان و رویان و تنکابن و گرگان عزیمت خواهد نمود تا آن صفحات را از وجود متجاسران مازنی پاک نمایند . و من الله التوفیق!
May be an image of Lewisia
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Monty Fatemi and 84 others

صفحه اول

صفحه اول (Front Page)
در کتابخانه ام مجموعه ای دارم بنام صفحه اول(Front Page)
این مجموعه کلکسیونی است از صفحات اول روزنامه لس آنجلس تایمز از سال 1881 تا سال 1987 میلادی.(یکصد و شش سال )
در صفحات اول روزنامه لس آنجلس تایمز از سقوط حکومت مصدق چندان خبری نیست و تنها به اشارتی سه چهار سطری بسنده کرده اند اما ماجرای بیماری سرطان شاه ، اشغال سفارت امریکا در تهران توسط گروگان گیران اسلامی و آزادی گروگان ها پس از پیروزی رونالد ریگان به تفصیل سخن رفته است .
تماشای این مجموعه مرا به روزگاران گذشته میکشاند و جهانی را می بینم که با دنیای امروز تفاوت بسیار داشته است
All reactions:
Mojtaba Talaian, شهین اسلامی and 21 others

۱۱ خرداد ۱۴۰۲

زن بگیر ، زن نگیر

این رفیق شیرازی مان تا حالا دم به تله نداده و زن نگرفته است . همینطور یالقوز روی زمین خدا راه میرود و به ریش ما می خندد.
چندماه پیش آمده بود دیدن ما .
گفتیم : جوان ! چرا زن نمیگیری ؟تا کی میخواهی همینطور ویلان و سیلان و سرگردان شب را به روز و روز را به شب پیوند بزنی؟ یکوقت سرت را بلند میکنی می بینی ریش مبارکت به ناف ات رسیده ها ! آنوقت سکینه دایی غزی که هیچ ، فاطمه اره لکاته غلبیل بند و بی بی زبیده و بی بی سه شنبه و آبجی قدقدو هم زنت نمیشوند ها ! مگر پند شاعر را نشنیده ای که فرموده است :
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشا !
مگر نمیخواهی پادشاه بشوی؟
هر که را در سر نباشد عشق یار
بهر او‌ پالان و افساری بیار
سه چهار ماهی گذشت . یک روز ما با زن مان حرف مان شده بود . اوقات مان چنان گه مرغی بود که آقای عنق منکسره باید میآمد پیش ما درس یاد میگرفت . مختصری هارت و‌پورت و الدرم بلدرم کردیم آمدیم بیرون . سگرمه های مان را آنچنان تو هم کرده بودیم که صد رحمت به سگرمه های حسن سبیل !
کم مانده بود برویم برای خودمان آژان بیاوریم . تیرمان میزدی خون مان در نمی آمد .
همین موقع رفیق شیرازی مان زنگ زد .
گفتیم : کجایی جوان ؟ حال و احوال ؟
ای ز دل ها برده صد تشویش را
نوبت تو شد بجنبان ریش را
در آمد که : دارم زن میگیرم
ما را می بینی؟ شروع کردیم موعظه کردن و خشت مالیدن که: جوان ! مگر دیوانه شده ای؟ مگر عقل ات را از کف داده ای؟ خدا از عمر ما بردارد بگذارد روی عقلت. مگر آدم عاقل زن میگیرد ؟ تو مگر شیرازی نیستی ؟ چطور تا بحال شعر همشهری ات سعدی علیه الرحمه را نخوانده ای که میفرمود :
به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو ؟
بعدش این شعر اوحدی مراغه ای را برایش خواندیم که میفرماید :
زن چو‌مار است ،زخم خود بزند
بر سرش نیک زن که بد بزند
غول خود را مدان بجز زن خود
بر منه پای او به گردن خود
زانکه چون غول در سرای شود
گردنت را دوالپای شود !
آقا ! این رفیق شیرازی مان کم مانده بود زهره ترک بشود . چند ثانیه ای حرف و کلامی از او شنیده نشد. گفتیم نکند طفلکی سکته ای مکته ای چیزی کرده است !
چند تا الو ….الو گفتیم اما خبری از رفیق مان نشد که نشد. بگمان ما پس افتاده بود .
از ترس اینکه نکند بیایند ما را به اتهام قتل عمد بگیرند به دعواخانه و محبس بکشانند گوشی را گذاشتیم و گفتیم شتر دیدی ندیدی!
حالا میخواستیم به عرض تان برسانیم اگر یکوقت با زن تان دعوای تان شده است به خلق الله مشاوره ندهید لطفا .
باعث قتل عمد میشویدها !

از شاه سلطان حسین تا آ سید علی شاه


از شاه سلطان حسین تا آسید علی شاه
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 05 31 2023