دنبال کننده ها

۱۲ مهر ۱۳۹۸

چهل ساله شدیم


من و همسرم امروز - آخرین روز سپتامبر - چهل ساله شدیم !
یعنی چهل سال است با هم و کنار هم زیر یک سقف زندگی میکنیم
در این چهل سال ، سی و پنج سالش را در غربت گذراندیم .آرژانتین و امریکا. 
افتادیم و بر خاستیم . دو باره افتادیم و برخاستیم . آشیانی ساختیم و با هم به پیری رسیدیم.
در آخرین روز سپتامبر 1980ازدواج کردیم و در آخرین روز سپتامبر 1984 میهن مان را برای همیشه پشت سر نهادیم.
حالا در این پیرانه سری خوشحالیم که هرگز و هرگز برای آن نواله ناگزیر در پیشگاه هیچ خانی و شاهی و دولتی و امیری و خدایی و کد خدایی و نا خدایی گردن کج نکرده ایم. با هم و پا به پای هم همه رنجها و سختی ها را پشت سر نهادیم و فرزندان خود را به ثمر رساندیم و اکنون شاهد بالندگی نوه ها - نوا جونی و آرشی جونی - هستیم

آخرین روز سپتامبر


آخرین روز سپتامبر بود . سی ام سپتامبر 1984.
در تهران سوار هواپیما شدیم . لوفت هانزا. مقصد بوینوس آیرس.
دل توی دل مان نبود . شب را تا سپیده صبح بیدار بودیم . در خانه رفیقم عباس. عباس و همسرش هم همراه ما بیدار مانده بودند .
دم دمای صبح با ژیان قراضه عباس راه افتادیم . خیابان های تهران دلگرفته و غمگین بود .نمیدانستیم میگذارند در آن گریز نا گزیر از بهشت اسلامی این آقایان بگریزیم یا نه ؟
آنچنان پریشان و نگران بودیم که لقمه نانی حتی از گلوی مان پایین نمیرفت. دخترک یکساله ام -آلما - خواب بود و هفت پادشاه را در خواب میدید
رسیدیم فرودگاه . عباس اصرار داشت با ما بماند . میگفت اگر نگذاشتند بروید اینحا باشم و شما را به خانه برگردانم. با خواهش و منت و تمنا راضی اش کردیم بر گردد . گفتیم : اگر نگذاشتند بگریزیم زنگ میزنیم و خبرت می کنیم .
فرودگاه مهر آباد به گورستان متروکی شباهت داشت . هراس و نومیدی و ترس و نکبت در فضایش می چرخید و جولان میداد. با خودم گفتم : عقاب جور گشوده است بال در همه شهر.
از هفت خوان نخست به سلامت گذشتیم .با نفرت و خشم .همه سوراخ سنبه های بدن مان را در جستجوی طلا گشتند . چمدان های مان را نه یک بار نه دو بار بلکه ده بار در هم ریختند و در آن معدن طلا چیز دندانگیری نیافتند. سایه شوم زاغان و کرکسان را میشددر چارسوی فرودگاه دید.
بر روی دیوارها تصاویر رهبران زنده و مرده و شهیدان زنده ومرده به آدمی دهن کجی میکرد
از دروازه شماره فلان گذشتیم . پاسپورت همسر و دختر م را بدستم دادند . اجازه خروج شان صادر شده بود اما ازپاسپورت من خبری نبود . دلشوره و ترس امانم را بریده بود : اگر نگذارند بروم ؟بر سر همسر و دخترکم چه خواهد آمد ؟
ساعتی در التهاب و هراس گذشت . ناگهان از بلند گو نامم را خواندند : برادر فلان بن فلان به اتاق شماره فلان مراجعه کنند
با ترس ولرز اتاق شماره فلان را پیدا کردم . دو تا از آن زاغ سار اهرمن چهرگان چشم براهم بودند. اتاق بوی پیاز گندیده میداد . بوی استفراغ ماسیده میداد
گوشه ای به انتظار ایستادم . یکی شان رو بمن کرد و گفت : کجا میروی؟
گفتم : بوینوس آیرس
تا کنون نام بوینوس آیرس به گوشش نخورده بود . نمیدانست کجاست
گفت: تو ممنوع الخروج هستی ! حق خروج از مملکت را نداری
نامه دادگاه انقلاب را از جیبم در آوردم و نشانش دادم و گفتم : به حکم دادگاه انقلاب می توانم از کشور خارج شوم .
پاسپورتم را به صورتم کوبید و با خشم گفت : مادر جنده ! برو گورت را گم کن
سوار هواپیما شدیم و من تا فرانکفورت خموشانه گریستم .

سه نفر دزد زری دزدیدند....


سه نفر دزد زری دزدیدند ....
از خانه نماینده خوی در مجلس شورای اسلامی چهار صد میلیون تومان پول نقد وایضا مبلغ نا چیز دویست هزار دلار به سرقت رفت
آقای سید تقی کبیری که در شهرک غرب زندگی میکند و ماهیانه پنج میلیون تومان حقوق نمایندگی مجلس میگیرد توضیح نداده اند که با چنین حقوقی چگونه چنان پول کلانی را فراهم کرده اند اما سخنگوی هیئت نظارت بر رفتار نمایندگان مجلس تایید کرده است که که مبلغ دزدی شده بیش از سه میلیارد تومان بوده است
دلم برای این نماینده محترم مجلس شورای اسلامی سوخت ! طفلکی بنده خدا چه زحمتی کشیده بود تا چنین پولی را با کد یمین و عرق جبین فراهم کند 

سر صبحی نگاهی به این خیابان سانفرانسیسکو بیندازید تا روز شنبه تان خجسته و فرخنده باشد
Lombard street- San Francisco

۵ مهر ۱۳۹۸

یا ضامن آهو


یکی از این زاغ سار اهرمن چهرگان اسلامی بنام تابوت چی یا کفن چی ! نماینده جمهوری نکبتی اسلامی در سازمان ملل است
این آقای ایشیک آغاسی سرطان گرفته و بجای اینکه برای درمان درد بی درمانش دست به دامان آقای ثامن الائمه ضامن آهو و همشیره گرامی اش بشود یا از ائمه اطهار شفای عاجل بخواهد رفته است در بیمارستانی در نیویورک بستری شده است بلکه دکتر های کافر خاج پرست با انفاس مسیحایی خود عزیمت ایشان به بهشت موعود را چند روزی یا چند ماهی عقب بیندازند .
چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی
که مرگ خر بود سگ را عروسی
در این گیر و دار آقای ظریف السلطنه وزیر امور دوغ و دروغ و ژاژخایی حکومت ابلهان که جز بخیه به آبدوغ زدن و سگ در چنبر جهانیدن و باد در قفس کردن هنر دیگری ندارد و هزار تا چاقو میسازد که یکی شان دسته ندارد کوشیده است به ملاقات آقای تابوت چی برود و مراحم ملوکانه اعلیحضرت همایونی آسید علی آقای روضه خوان سابق و عظمای لاحق را به او ابلاغ بفرماید، اما دولت امریکا میگوید : فوتینا ! اگر پایت رایک قدم از محدوده تعیین شده بیرون بگذاری سر و کارت با آژان و پلیس و محبس خواهد بود .
خاک بر سر چنان حکومتی و چنین وزیر دوغ و دروغی که هنوز نمیفهمد مزد خر چرانی خر دوانی است !
کاش یکی پیدا میشد و به این غاز چران اسلامزده میگفت :
آنچه دی کاشته ای میکنی امروز درو
طمع خوشه گندم مکن از دانه جو !

می خوانم و می خوانم

می خوانم و می خوانم
دوست شاعر هنرمند دلسوخته ام محمد جلالی«میم. سحر » سوز و سازها و التهابات روحی و درونی خود را در این دو بیت بازتاب داده است
دیری است که مهجور و پریشانم من
چون برگ خزان به چنگ توفانم من
آن مرغک دور از آشیانم که هنوز
با حنجره بریده می خوانم من
در پاسخش چنین نوشتم 
من شاعرم و زاده ایرانم من
مرغ سحرم ، شعر و غزلخوانم من
هرچند مرا ز آشیانم راندند
میخوانم و میخوانم و میخوانم من
صد البته بقول مهدی جان اخوان
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد
من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم
About this website
RADIOFARDA.COM
مستندی از شیرین سقایی درباره زندگی غلامحسین ساعدی، داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس ایرانی.

۳ مهر ۱۳۹۸

مفتش نظمیه


مفتش نظمیه 
می پرسد : مسیحی هستی ؟
میگویم : نه
- یهودی هستی؟
- نه!
- مسلمان هستی؟
- نه
- بودایی هستی ؟
- نه
- پس چه مذهبی داری؟
- میگویم : مذهبی ندارم
- با شگفتی نگاهم میکند و میگوید
- ایتالیایی هستی؟
- نه
- مکزیکی هستی؟
- نه
- روس هستی؟
- نه
- عربی
- نه
- پس کجایی هستی؟
- میگویم : لاهیجان
- میگوید : لاهیجان ؟ لاهیجان دیگر کجاست ؟
- میگویم : روی خاک . روی زمین
- چند لحظه ای فکر میکند و میگوید : آهان ! بگمانم یکی از کشورهای اروپایی باشد
- میگویم : آها! کشوری است کنار دریای مدیترانه! آدم هایش کله ماهی میخورند !!آدم هم میخورند
- بادهانی نیمه باز نگاهم میکند . باورش شده است
- مرا به یاد مفتش های نظمیه می اندازد این آقای فضولباشی 

آقام امام زمان


آمده بود فروشگاهم . انگلیسی را شکسته بسته با لهجه غلیظ اسپانیولی حرف میزد. دو کلام انگلیسی میگفت ده کلام اسپانیولی
تلویزیون بالای سرم روشن بود . آقای ترامپ داشت برای عالم و آدم شاخ و شانه میکشید
نگاهی به تلویزیون انداخت و گفت : میدانی؟ آخر زمان نزدیک است
میخواستم بگویم : شما از کجا میدانی ؟نکند پسر خاله آقای باریتعالی هستی؟ حالا که اینقدر به خدا نزدیک هستی میشود سفارش ما را هم بفرمایی ؟
گفت : در کتاب مقدس آمده است
گفتم : چه چیزی آمده است ؟
گفت : ببین آقا ! وقتی اوضاع احوال جهان اینطوری قاراشمیش میشود مسیح مقدس از آسمان ها فرود میآید و در سراسر جهان عدل و داد بر قرار میکند . شما مگر کتاب مقدس را نخوانده ای ؟خداوند تبارک و تعالی در کتاب مقدس مان وعده بازگشت مسیح مقدس را داده است . با این اوضاع احوال نکبت باری که جهان امروز با آن دست به گریبان است زمان آن است که پدر مقدس مان از آسمانها نزول اجلال بفرماید و بشریت را از این ظلم و نکبت و نابرابری نجات بدهد
پرسیدم : پس این آقا مهدی مان چطور ؟آقا مان - آقا مهدی  - هزار و چهار صد سال است توی چاه سامرا - شاید هم چاه جمکران - منتظر است بیاید جهان را پر از عدل و داد بکند . آنوقت بین آقای ما و آقای شما جنگ و جدال و خین و خین ریزی راه نمی افتد ؟
بگمانم طفلکی هیچ از حرف هایم نفهمید

۲ مهر ۱۳۹۸

ایران . زین . بازی


ایران . زین . بازی
( بمناسبت آغاز سال تحصیلی )
چه سالی بود ؟ پنجاه سال پیش بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟ خانم معلم مان سر بچه ها داد میکشید . توی کتاب مان نوشته بود : ایران . زین . بازی
خانم معلم مان سر بچه ها داد میکشید . میخواست " ر " و " ز" را بما یاد بدهد . یاد نمیگرفتیم . داد میکشید . آنقدر داد کشید که حمید و مجید و یارعلی و مرتضی دیگر مدرسه نیامدند . رفتند توی غبار گم شدند . اسکندر و جلال هم بعد تر ها رفتند .
توی کتاب مان نوشته بود : ایران . زین . بازی
ایران را از کف دادم .
زین را بر پشت هیچ اسبی نتوانستم بگذارم .
بازی را هم باختم . بد جوری هم باختم .
کی بود ؟ پنجاه سال پیش بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟ همشاگردی ام داشت زیر لب برای خودش آواز میخواند . اسمش در خاطرم نیست . اسم هیچکس در یادم نمیماند .
همشاگردی دیگرم گفت : خانوم . خانوم ! اجازه ؟ این مصطفی داره آواز میخونه !
خانم معلم گفت : دهاتی ها تو مستراح هم آواز میخوانند .
مصطفی از فردا دیگر مدرسه نیامد . آوازش نیمه تمام ماند
کی بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟ مصطفی کجاست ؟ آیا آواز نیمه تمامش را تمام کرد ؟