دنبال کننده ها

۲۹ شهریور ۱۳۹۱

بفروش ...! نفروش ...!

بفروش ...!! نفروش ...

در جریان حمله مغول به نیشابور ؛ عطار نیشابوری بدست سربازی مغولی اسیر شد .
سرباز او را می برد تا بفروشد یا به زندان تحویل دهد .
یکی پیدا شد و گفت : این پیر مرد را نکش ! من حاضرم بابت خونبهای او هزار درم بدهم !
سرباز مغول خواست شیخ را بفروشد
عطار گفت : مبادا بفروشی ! من خیلی بیشتر از اینها می ارزم !
مغول چند قدمی شیخ را همراه برد .چار پا داری عبور میکرد .عطار را اسیر دید .چیزی نداشت . به سرباز مغولی گفت : من یک توبره کاه دارم . بیا بگیر و این پیر مرد را به من ببخش !
عطار گفت : بفروش ! که بیش از این نمی ارزم !
سرباز مغول خشمگین شد و عطار را کشت !

۲۷ شهریور ۱۳۹۱

جه ملای نان به نرخ روز خوری ...!1؟؟

وقتیکه در سال 1304 خورشیدی مجلس موسسان برای اعلام انقراض سلسله قاجاریه و و انتقال سلطنت به رضا خان پهلوی تشکیل شد؛ بهنگام رای گیری ؛ آیت الله حاج میرزا محمد رضا این شعر را بالای ورقه رای خود نوشته بود : خدا رضا و محمد رضا و شاه رضاست رضای ما و رضای خدا ؛ رضای رضاست چه ملای نان به نرخ روز خوری بود این آیت الله !!؟

امام حسین را برق گرفت .....!!!!

سی - چهل سال پیش ؛ در دوره آن اعلیزحمت رحمتی ؛ در یک مجلس روضه خوانی که در دولتمنزل یکی از بزرگان بر پا شده بود وقتیکه آقای روضه خوان میخواست خودش را آماده کند که گریزی به صحرای کربلا بزند ؛ صاحبخانه خودش را به او میرساند و آهسته زیر گوشش میگوید : حاج آقا ! خواهش میکنم امشب از " شمر " صحبت نکنید چون ممکن است به بعضی ها در این مجلس بر بخورد ! روضه خوان میگوید : اطاعت میشود . بعد از چند دقیقه دوباره صاحبخانه خودش را به واعظ میرساند و میگوید : - خواهش دیگری هم داشتم . اگر ممکن است امشب از " یزید " هم چیزی نگویید !! روضه خوان بیچاره که هاج و واج مانده بود میگوید : - حاج آقا جان ! بگویم امام حسین را چه کسی کشته ؟؟ صاحبخانه میگوید : آقا جان ! بگویید امام حسین را برق گرفته است !!

۲۶ شهریور ۱۳۹۱


امان از ابومسلم و ابو مسلم ها ...!!

ابو مسلم خراسانی که خلافت امویان را بر انداخت و عباسیان را بجای شان نشاند در نوزده سالگی به فرمان ابراهیم امام زمام امور خراسان بزرگ را بدست گرفت . او هنگامیکه به دستور منصور دومین خلیفه عباسی بقتل رسید فقط 36 سال داشت . ابومسلم در هفده سالی که بر خر مراد سوار بود بین سیصد تا ششصد هزار نفر از ایرانیان مخالف خود را کشت ....
- لابد اگر عمری به درازای عمر امام خمینی -لعنت الله علیه - میداشت دستکم یکی دو میلیون نفر را به دیار نیستی میفرستاد ..!!!

شما فرمایشی ندارید ؟؟



یکی از همولایتی های ما میخواسته است بیاید امریکا . در فرودگاه تهران پاسداری از او می پرسد : برادر ! چقدر " ارز " دارید ؟
همولایتی ما میگوید : بنده " عرضی " ندارم ! شما فرمایشی ندارید ؟؟

۲۵ شهریور ۱۳۹۱

قانون ....!!!



* در ایتالیا همه چیز قانونی است حتی آن چیز هایی هم که غیر قانونی است !!
* در فرانسه همه چیز قانونی است باستثنای چند چیز غیر قانونی !
* در ایران همه چیز غیر قانونی است حتی آن چیز هایی هم که قانونی است !!

به علی گفت مادرش روزی >>>!!



نخست وزیری سپهبد حاجعلی رزم آرا بیش از هشت ماه بطول نینجامید ( تیر تا اسفند 1329) . او روز 16 اسفند 1329 در مسجد شاه تهران بهنگام شرکت در مجلس ختم آیت الله فیض بدست یکی از فداییان اسلام بنام خلیل طهماسبی به قتل رسید .
پس از قتل رزم آرا ؛ روزنامه توفیق چنین نوشت :
به علی گفت مادرش روزی
که بترس و به ختم فیض مرو !
رفت و افتاد ناگهان در حوض
بچه جان حرف " مادرت " بشنو !
توفیق آنگاه در داخل پرانتز توضیح داده بود که منظور او از "مادر " مام میهن است

۲۴ شهریور ۱۳۹۱

بلای دانایی ... و بلای کتاب



تولستوی ؛ در کتاب " خاطرات دوران جوانی " که در سال 1851 نگاشته است ميگويد : آگاهی ؛ بزرگترين اهريمن معنوی است که می تواند انسان را از پای در آورد.
او ميگويد : من که تولستوی هستم ؛ زن و بچه ؛ موهای سپيد ؛ چهره ای زشت ؛ و ريش دارم - و همه اينها در گذرنامه ام نوشته شده - اما گذرنامه ام در باره " روح " کلامی نمی گويد . و من از روح اين را ميدانم که روح ميخواهد به خدا نزديک باشد ولی خدا چيست ؟ خدا همان است که روح من ذره ای از آن است . همين .
کسی که انديشيدن را آموخت اعتقاد برايش دشوار ميشود ؛ اما ؛ تنها از طريق " ايمان " است که زيستن در خدا ممکن ميشود .

اينک ببينيم از نگاه ماکسيم گورکی ؛ تولستوی چگونه انسانی است :

ماکسيم گورکی در خاطرات خود می نويسد : وقتی شما به تولستوی حرفهايی ميزنيد که در آنها فايده ای نمی بيند با بی تفاوتی و نا باوری به حرفهای شما گوش ميدهد . در واقع او سئوال نمی کند بلکه صرفا استفسار ميکند . او مانند کلکسيونر اشيای گرانبها تنها چيز هايی را جمع آوری ميکند که با بقيه کلکسيونش همسانی داشته باشند .

گورکی ميگويد : من بارها در چهره و نگاه تولستوی خنده زيرکانه و خرسند کسی را ديده ام که غير منتظره چيزی را که مدتها پيش در نقطه ای پنهان و فراموش کرده است کشف ميکند . چيزی را پنهان ميکند و بعد از يادش ميرود . کجا می تواند باشد ؟؟ و روزهايی طولانی را بی وقفه در تفکرات عذاب آور ميگذراند : " کجا ؟ کجا گذاشته ام آن چيزی را که اکنون چنين بدان نياز دارم ؟؟"
از اين وحشت دارد که نکند مردم دور و برش به اضطراب درونی او پی ببرند و بدانند که چه گم کرده است .سپس ناگهان بخاطر ميآورد و پيدايش ميکند . سر خوش و شاد از پيروزی و بدون ترس از احساسات خود به اطرافيانش زيرکانه مينگرد و گويی به آنها ميگويد : " اکنون ديگر کاری از دست تان بر نمی آيد " .

گورکی ميگويد : انديشيدن در باره تولستوی آدم را خسته نمی کند ولی ملاقات مکرر با او تحمل فراوانی ميخواهد . برای من شخصا زندگی با او در يک خانه و بد تر از آن در يک اتاق مشترک غير ممکن خواهد بود . پيرامونش به بيابانی تبديل ميشود که که همه چيز آنرا خورشيد سوزانده و پرتو خورشيد هم رو به زوال است و تاريکی و شب ابدی را وعده ميدهد

@@@@@@@@@@@@@@@@

و اما بلای کتاب ......!!!!


....ديروز کريدور ما را تفتيش کردند .تفتيش کلمه کوچکی است .غارت کردند . اسبا ب های ما را زير و رو کردند . شکستند. پاره کردند . خراب کردند . بردند . دزديدند .

صبح ديروز اتفاقا وضعيت تازه ای بود . پس از چند روز هوای بارانی و برفی ؛ ديروز چون هوا خيلی خوب بود ؛ اجازه داشتيم به حياط برويم . نزديک 25 تا سی نفر از عده ای که با ما گرفتار شده اند ؛ در اين کريدور منزل دارند .
امروز صبح همه آمده بودند بيرون و در آفتاب نشسته بودند . تقريبا همه با يک تکه کاغذ و يا يک کتاب و يا مداد و کاغذ لای عبا ؛ لای پوستين ؛ زير پالتو ؛ وسط دستکش ؛ زير پتو که روی کول شان بود ؛ مخفی کرده بودند .

تقريبا همه اينها محکوم به اين حبس های شديد شده اند فقط برای آنکه " کتاب " ميخوانده اند و حالا در زندان استبداد رضا شاه باز هم کتاب ؛ کتاب به زبان خارجه می خوانند .

شايد ؛ هر کتاب ؛ گذشته از قيمت حقيقی اش ؛ ده تومان خرج برداشته تا به زندان وارد شده است .مداد و کاغذ دارند و اگر رييس زندان اطلاع پيدا کند که اينطور چيز ها در زندان وجود دارد ؛ شايد ديوانه شود .
اگر رييس شهربانی بفهمد که ما کتاب داريم ؛ شايد رييس زندان را از کار بيندازد .

اينها ؛ که اينجا ؛ همه پهلوی هم نشسته اند ؛ و در زندگانی عادی پزشک ؛ استاد ؛ صاحبمنصب ؛ دبير ؛ وکيل عدليه ؛ محصل ؛ و يا کارگرند و دارند قاچاقی طب ؛ فلسفه ؛ حقوق ؛ تاريخ ؛ ادبيات ؛ رياضی ؛ فيزيک و شيمی ياد ميگيرند ؛ اينها همه مطابق قانون ؛ جانی و جنايتکار هستند و بايد در زندان بمانند ؛ و جنايت شان اين است که " کتاب " خوانده اند و حالا باز هم کتاب می خوانند ....

از کتاب " ورق پاره های زندان " - بزرگ علوی

تفاوت زمانی ...!!!


رفیق من برای کار در شرکت نفتی " آرامکو " به عربستان اعزام شده بود .
تعریف میکرد که : در فرودگاه " ظهران " مامور اداره کارگزینی از من استقبال کرد . چون میخواستم ورود خود را به همسرم در کالیفرنیا اطلاع بدهم از مهماندارم پرسیدم : اختلاف زمانی اینجا با کالیفرنیا چقدر است ؟
مهماندارم نگاهی به دور و برش انداخت و گف : هفت - هشت قرن !!


۲۲ شهریور ۱۳۹۱

پس از کودتای 28 مرداد و دستگیری دکتر محمد مصدق ؛ مرحوم بهرام مجد زاده نماینده کرمان در مجلس هفدهم میخواست وکالت او را در دادگاه نظامی بعهده بگیرد اما در باریان از این کار جلوگیری کرده و دادرسی ارتش سرهنگ بزرگمهر را بعنوان وکیل تسخیری برای دکتر مصدق برگزید .
پس از پایان محاکمات فرمایشی و تبعید دکتر مصدق به احمد آباد ؛ مصدق چکی بعنوان دستمزد برای مجد زاده فرستاد اما این وکیل آزاده که حقیقتا به مصدق ارادت داشت در پشت چک این شعر را نوشت و آنرا برای دکتر مصدق پس فرستاد :
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی