دنبال کننده ها

۲۹ دی ۱۳۹۰

خاطره یک مشهدی در روز عاشورا

روز عاشورا چیکار کِردی یَره ؟

هیچی … صُبش جات خالی تو خیابون اَبکوه یک خیمه داشت لوبیا مِداد دوتا کاسه لوبیا با نون زدم تو رگ ! بعدش هموجور پیاده رَفتم فلکه دروازه قوچان دیدُم ایطرف درَن چایی مدَن اوطرف شیرکاکو ! اول رفتم شیرکاکو ره خوردُم جات خالی … بعدشم امدم چایی بخوُرم دیدم رو شیرکاکو حال نِمده ! مِزه شیرکاکو ره مُبره ! نِخوردُم ! امدُم برُم طِرف حَرَم دیدم یَک ماشین واستاد از صندوق عقبش شله زَرد دراورد زود دویدُم یا علی ! یَک شله زرد گریفتم دوتا قاشق خوردُم دیدُم مِزه اب مِده ...اِنداختم تو جوب ! نزدیک میدون شهدا که رسیدُم دیدُم یک یارو دره ساندویچ تخم مرغ مِده رفتم یک ساندویچ گریفتم خوردُم گلوم گیریفت رفتم جلوتر یک لیوان چایی خوردُم تا رسیدُم حرم ! یَک سِلام مَشدی دادُم به اقا گفتم نوکرتم رفتم تو حَرم!

تو حَرم یَکم سینه زدُم خیلی حال داد یَک دختره رفته بود تو کوک سینه زدن ما ! مایَم شور حسینی گریفتِما بزن که مِزنی الان ای قفسه سینَم درد مُکنه بَدجور ! نوحه که تموم رَفت امدُم شماره تلیفون بدُم بهش نمدنم کجا رَفت !

هیچی ظهرشَم جات خالی رفتُم تو کوچه زردی شله خوردُم دوتا کوکا هم روش اقا سنگین رفتم امدُم رفتم تو مِسجد گلمکانیا دراز کشیدم تا عصر ! عصرشَم دیدُم باز یک بابایی دره عدسی نذری مِده دوتا کاسه خوردُم نامرد توش سنگ داشت ای دندونه جلوم شیکست ! شبشَم یک شمع از تو مِسجد بلند کِردُم را افتادم شام غریبان ! یک دختره بود شمع دستش بود لامَصب یک حال سَگی مِداد که نگو ! یک جا که شلوغ رَفت اَزَم بغلش رد رَفتم جیغ کشید باباش فهمید گریفتَن با براراش زَدنم نامردا !هی امدم تیزی ره در بیارُم واز گفتم روز عاشورا گنا دره کسی ره چاقو بزنی !

هیچی شبشم امدُم خانه هم سینه ام درد می کرد هم زیر چشمُم کبود رفته بود هم دندونم شیکسته بود هم اِسهال رفته بوم

۲۸ دی ۱۳۹۰

دعا کن شاه برگردد ..!!!

*- اندر حکایت آقای معظم

میگویند: عده ای کشاورز فلکزده را ریسه کرده بودند و برده بودند حسینیه جماران تا رهبر معظم برای شان سخن پراکنی و دست افشانی بفرماید.

آقای معظم عمامه ای چرخاند و عشوه ای آمد و خطاب به کشاورزان گفت: شما زحمتکشان این مملکت هستید؛ شما فرزندان راستین اسلام هستید؛ بار اصلی این مملکت بر دوش شماست؛ اسلام به همت شما زنده است. اگر نکته ای؛ حرفی ؛ سخنی؛ گلایه ای؛ یا شکوه و شکایتی دارید؛ اینجا؛ بی هیچ آداب و ترتیبی با من در میان بگذارید.

هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هر چه میخواهد دل تنگت بگوی

از میان خیل کشاورزان ؛ پیر مردی برخاست و خطاب به آقای معظم گفت:

- شما سید اولاد پیغمبر هستید. شما ذریه حضرت زهرا هستید. قلب تان پاک است. دعای تان مستجاب است. دعا کنید که شاه برگردد!!

--------------------

* اندر احوال آنکس که هاله نور داشت:

شیرازی در مسجد بنگ می پخت. خادم مسجد بدو رسید ؛ با او در سفاهت آمد

شیرازی در او نگاه کرد. شکلی قبیحش دید. شل بود و کر و کل و کور.

نعره ای بکشید و گفت: ای مردک! خدا در حق تو لطف بسیار نفرموده است که در حق خانه او چنین تعصب میکنی.

عبید زاکانی

-----------------------

اندر حکایت آقای سارق العلما*

خواجگان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند

با ز چون بر سر عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند

-----------------------

** اندر حکایت اصلاح طلبان حکومت شاهنشیخی در هنگامه خیمه شب بازی های انتخاباتی

خرکی را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست

گفت: من رقص ندانم به سزا
مطربی نیز ندانم به درست

بهر حمالی خوانند مرا
کآب نیگو کشم و هیزم چست

------------------------

* اندر حکایت اتمی شدن حکومت نکبتی اسلامی:

وا ستان از دست دیوانه سلاح
تا ز تو راضی شود عدل و صلاح

چون سلاحش هست و عقلش نی؛ ببند
دست او را؛ ور نه آرد صد گزند

مولانا

--------------------------

* اندر حکایت مسلح شدن جمهوری آدمخواران به توپ و تانک و موشک

نگذاشت به ملک شاه حاجی درمی
شد خرج قنات و توپ هر بیش و کمی

نه مزرع دوست را از آن آب نمی
نه خانه خصم را از آن توپ غمی

یغمای جندقی

---------------------------

* اندر حکایت آقای چیز !

آبگینه ز سنگ میزاید
لیک سنگ آبگینه می شکند

----------------------------

* اندر حکایت ملت ایران که از چاله در آمد و به چاه افتاد !

من همان گویم کان لاشه خرک
گفت و می کند به سختی جانی

چه کنم ؟ بار کشم ؛ راه برم
که مرا نیست جز این درمانی

یا بمیرم من ؛ یا خر بنده
تا بود راه مرا پایانی !

۱۰ دی ۱۳۹۰

بربریتی علاج ناپذیر ....

گوستاو فلوبر ؛ رمان نویس فرانسوی و نویسنده رمان های " مادام بوواری " و " سالامبو " در فاصله سالهای 1857 و 1889 نامه هایی به نویسندگان و اندیشمندان عصر خود نوشته که دانشگاه هاروارد آنها را در دو جلد منتشر کرده است .
فلوبر در نامه ای که برای ایوان تورگنیف نویسنده روسی نگاشته میگوید : بربریتی علاج ناپذیر از اعماق زمین سر بر آورده است .هرگز مسائل معنوی تا این حد خوار و بی مقدار نشده بود .هرگز نفرت به پدیده های متعالی؛ انزجار از زیبایی ؛ و بیزاری از ادبیات ؛ اینچنین آشکار نبوده است .

آیا امروز پس از صد و پنجاه سال که از مرگ فلوبر میگذرد ؛ این بربریت علاج ناپذیر همه جهان را به تسخیر خود در نیاورده است ؟؟
بهشت اینجهانی .....

....تلاش برای بر پایی بهشت بر روی زمین ؛ همیشه به جهنم راه برده است
کسانی که می پندارند قادرند بشریت را سعادتمند کنند انسان های خطرناکی هستند .
اساسا رویای ساختن بهشت بر روی زمین ؛ رویای خطرناکی است چرا که پس از مدتی باور میکنند که حق دارند تعداد بیشماری انسان شرور ! را از میان بردارند تا دیگران را به اصطلاح سعادتمند کنند .!!

کارل پوپر - نویسنده کتاب " جامعه باز و دشمنان آن "

۸ آذر ۱۳۹۰

نارنج و ترنج........

در سوپر مارکت ؛ به کارگر مکزیکی میگویم grapefruit دارید؟ نگاهی به دور و برش می اندازد و میگوید : نه ! نداریم . دو سه قدم جلوتر میروم و می بینم دهها جعبه از همین میوه روی هم انباشته شده است . کارگر مکزیکی را صدا میزنم و میگویم : Grapefruit
میگوید : اوه ...!! Toranja
می بینم که همان ترنج خودمان است . ضمنا در زبان اسپانیایی به پرتقال میگویند Naranja که همان نارنج خودمان است . انگار پرواز واژه ها مرز نمی شناسد

۲۹ آبان ۱۳۹۰

شاهنامه عصر جدید


كنون رزم virus و رستم شنو

دگرها شنيدستي اين هم شنو

كه اسفنديارش يكي disk داد
بگفتا به رستم كه اي نيكزاد

در اين
disk باشد يكي fileناب
كه بگرفتم از
site افراسياب

برو حال­ مي كن بدين
disk هان!
كه هم نون و هم آب باشد در آن

تهمتن روان شد سوي خانه اش
شتابان به ديدار رايانه اش

چو آمد به نزد
mini tower اش
بزد ضربه بر دكمه
power اش

دگر صبر و آرام و طاقت نداشت
مران
disk را در drive اش گذاشت

نكرد هيچ صبر و نداد هيچ لفت
يكي
list از root ديسكت گرفت

در ان
disk ديدش يكي file بود
بزد
enter آنجا و اجرا نمود

كز ان يك
demo گشت زان پس عيان
به فيلم و به موزيك و شرح­ و بيان

به ناگه چنان سيستمش كرد
hang
كه رستم در آن ماند مبهوت و منگ

چو رستم دگر باره
reset نمود
همي كرد هنگ و همان شد كه بود

تهمتن كلافه شد و داد زد
ز بخت بد خويش فرياد زد

چو تهمينه فرياد رستم شنود
بيامد كه ليسانس رايانه بود

بدو گفت رستم همه مشكلش
وز ان
disk و برنامه خوشگلش

چو رستم بدو داد قيچي و ريش
يكي
bootable ديسك آورد پيش

يكي
toolkit اندر آن disk بود
بر آورد آن را و اجرا نمود

همي گشت
toolkit هارد اندرش
چو كودك كه گردد پي مادرش

به ناگه يكي رمز
virus يافت
پي حذف امضاي ايشان شتافت

چو
virus را نيك بشناختش
مر از
boot sector بر انداختش

يكي ضربه زد بر سرش
toolkit
كه هر بايت ان گشت هشتاد
bit

به خاك اندر افكند
virus را
تهمتن به رايانه زد بوس را

چنين گفت تهمينه با شوهرش
كه اين بار بگذشت از پل خرش

دگر باره اما خريت مكن
ز رايانه اصلا تو صحبت مكن

قسم خورد رستم به پروردگار
نگيرد دگر
disk از اسفنديار



۲۳ آبان ۱۳۹۰

خانه اجدادی .....

....فراموش نکن که یک " شاهزاده " که حاکم فارس شده بود ؛ بازار کریمخانی را از وسط خراب کرد .
فراموش نکن که طی پانصد سال حکومت پارت ها ؛ و طی سیصد و پنجاه سال حکومت ساسانی ها ؛ و طی هزار و سیصد سال از زمان حمله اسلام تا روی کار آمدن پهلوی ؛ تمام مردم این سرزمین که میگوییم " خانه اجدادی " ماست - و نیست - از وجود هخامنشی ها بی اطلاع بودند و هرگز بفکر تعمیر پازارگاد ؛ و یا آنچه بهش تخت جمشید میگوییم نیفتادند .

قصه های مربوط به فرمانفرما { حاکم فارس } را من از پدر خودم شنیدم . از جمله اینکه در حضور او ؛ پدرم زد رفت بالای منبر در روز عاشورا ؛ و چنان با هیجان ضد او صحبت کرد که محافظین او با خنجر ؛ تجیر { پرده } فاصله میان مردانه و زنانه عزادارها را پاره کردند و فرمانفرما را این جور بدر بردند .چون این در وقت مقدمات قرار داد 1919 بود پدر هم فرار میکند چون سربازان دولتی می خواستند او را دستگیر کنند و قشون SPR برای سرش قیمت معین کرده بود .
وقتی هم که او را بعد گرفتند و بردند پیش والی ؛ فرمانفرما - پدرت - بی تحکم و درشتخویی ؛ با آرامش حاصل از از داشتن قدرت ؛ خیلی هم پدرانه ؛ به او گفته بود : تو مرا بی وطن و خائن به وطن و وطن فروش میدانی ؛ و حال آنکه ربع مملکت مال من است . من از اینهمه ملک چشم پوشی میکنم ؟ من میخواهم ملک خودم را حفظ بکنم ؛ تو چه چیز را میخواهی حفظ بکنی ؟؟.....

--------

از نامه ابراهیم گلستان به سیروس فرمانفرما