دنبال کننده ها

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

چادر فاطمه زهرا 80 نفر را مسلمان کرد ...!!!!

ابن شهر آشوب وقطب راوندى روايت كرده اند كه : روزى حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام مـحـتـاج بـه قرض شد وچادر حضرت فاطمه عليهاالسّلام را به نزد مردی يهودى كه نامش زيـد بود رهن گذاشت وآن چادر از پشم بود وقدرى از جوبه قرض ‍ گرفت . پس يهودى آن چـادر را بـه خـانـه بـرد ودر حجره گذاشت ، چون شب شد زن يهودى به آن حجره درآمد ؛ نـورى از آن چـادر ساطع ديد كه تمام حجره را روشن كرده بود. چون زن آن حالت غريب را مـشـاهـده كـرد بـه نـزد شـوهـر خـود رفـت وآنـچـه ديـده بـود نـقـل كـرد، پـس يـهـودى از اسـتـمـاع آن حـالت در تـعـجب شد وفراموش كرده بود كه چادر حـضـرت فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام در آن خـانـه اسـت . بـه سـرعـت شـتـافـت وداخل آن حجره شد كه ديد شعاع چادر آن خورشيد فلك عِصْمت است كه مانند بَدْر مُنير خانه را روشـن كـرده اسـت ، يـهودى از مشاهده اين حالت تعجبش زياده شد پس ‍ يهودى وزنش به خانه خويشان خود دويدند وهشتاد نفر از ايشان را حاضر گردانيدند واز بركت شعاع چادر فاطمه عليهاالسّلام همگى به نور اسلام منوّر گرديدند.......!!!منابع: (مـنـاقـب ) ابـن شـهـر آشـوب 3/387 تـحـقيق : دكتر بقاعى ؛2- (الخرائج راوندى ) 2/537 - 3-منتهی الامال قمی/باب دوم/ فصل دوم

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

حل مشکلات ناموسی جانوران توسط امام محمد باقر ...!!!

محمد بن مسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قمرى آمدند و روى ديوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مى كردند، و امام باقر عليه السلام ساعتى به آنها پاسخ مى گفت، سپس آماده پريدن گشتند، و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قمرى نر يكساعت بر قمرى ماده بانگ مى كرد، سپس آماده پريدن شدند، من عرض كردم: قربانت گردم، داستان اين پرندگان چه بود؟ فرمود: اى پسر مسلم هر پرنده و چاپار و جاندارى را كه خدا آفريده است نسبت بما شنواتر و فرمانبردارتر از انسانست، اين قمرى به ماده خود بدگمان شده و او سوگند ياد كرده بود كه نكرده است و گفته بود بداورى محمد بن على راضى هستى؟ پس هر دو بداورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم: كه نسبت بماده خود ستم كرده ئى او تصديقش كرد. اصول كافى جلد 2 صفحه 375 روايت 4

بيله ديگ ؛ بيله چغندر......

هفت تیر 7tir.com: راننده يک خودروي سواري به اين خاطر که آمبولانس در حال انجام وظيفه به او اجازه سبقت گرفتن نداده بود، تکنسين اورژانس را به شدت مورد ضرب و جرح قرار داد و مجروح کرد .به گزارش خبرنگار مابعدازظهر ديروز وقتي به مرکز 115 اطلاع داده شد يک اتومبيل در بزرگراه چمران واژگون و راننده اش مجروح شده است دو تکنسين اورژانس ماموريت يافتند براي کمک هاي اوليه و انتقال مصدوم به بيمارستان به محل حادثه بروند اما پس از آنکه آمبولانس به بزرگراه چمران رسيد به خاطر ترافيک سنگين در ادامه مسير به سمت خودروي سانحه ديده دچار مشکل شد. در اين بين راننده خودروي اورژانس که جان فرد مجروح را در خطر مي ديد و مي دانست تاخير او و همکارش شايد ضايعه غيرقابل جبراني را به بار بياورد تلاش کرد با به صدا درآوردن آژير راه را براي خود باز کند. در چنين شرايطي که امدادگران در اضطراب به سر مي بردند راننده يک خودروي سانتافه که پشت آمبولانس در حرکت بود مرتب با بوق و چراغ از تکنسين اورژانس مي خواست کنار برود و به او اجازه سبقت دهد. اين اقدام راننده سواري به صورت ممتد در مسافتي طولاني ادامه پيدا کرد اما مامور اورژانس که لاين کناري را بسته مي ديد و فرصت اين را نداشت که در ترافيک قفل شده گرفتار بماند سعي کرد بدون توجه به درخواست غيرمنطقي مرد جوان به مسير خود ادامه دهد. بالاخره بعد از دقايقي آمبولانس به محل حادثه رسيد و دو تکنسين شتابان به سمت مرد مصدوم رفتند اما در اين هنگام راننده سانتافه نيز توقف کرد و با پياده شدن از خودرو اش به سمت يکي از امدادگران دويد و وي را به شدت مورد ضرب و جرح قرار داد. در حالي که تکنسين اورژانس زخمي و دچار خونريزي شديد شده بود ماموران نيروي انتظامي که شاهد اين صحنه بودند جوان مهاجم را بازداشت کردند.از سويي بعد از کمک رساني به راننده حادثه ديده، امدادگران مجروح نيز به بيمارستان منتقل شدند.بنا بر اين گزارش جوان مهاجم در بازجويي ها گفته است چون عجله داشته و آمبولانس به او اجازه سبقت گرفتن نمي داده عصباني شده و به همين دليل به امدادگر اورژانس حمله کرده است. در حال حاضر اين متهم در بازداشت به سر مي برد و پرونده يي قضايي عليه او گشوده شده است.

۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

آنفلو آنزای خری .....!!

در مکزيک ؛ آنفلو آنزای خوکی ؛ جان چندين نفر را گرفته است .
امروز که به راديو گوش ميدادم شنيدم که مکزيک تا کنون 58 ميليارد دلار بابت همين آنفلو آنزای لعنتی از دست داده است . بسياری از مدارس و ادارات و بانکها و مراکز خريد و فروش تعطيل اند و توريست های امريکايی که برای استفاده از سواحل زيبای مکزيک به آن کشور سفر ميکنند تمامی سفر های خود را لغو کرده اند .

امروز شنيدم که يکی از دوستانم بيمار است . تلفن کردم تا حالش را بپرسم .ديدم نای حرف زدن ندارد .
گفتم : چت شده مرد حسابی ؟
گفت : آنفلو آنزا گرفته بودم .
گفتم : آنفلو آنزای خوکی ؟؟
گفت : نه بابا ! آنفلو آنزای خری !!!

جای تان خالی ؛ نيم ساعتی غش غش می خنديديم .

۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

متشکرم ....... " از آنتوان چخوف "

همين چند روز پيش، «يوليا واسيلي
‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هايم را به
اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم .
به او گفتم:بنشينيد«يوليا واسيلي
‌‌‌‌‌اِونا»! مي‌‌‌‌دانم كه دست و
بالتان خالي است امّا رودربايستي داريد و آن
را به زبان نمي‌‌‌آوريد.
ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سي‌‌‌روبل
به شما بدهم اين طور نيست؟
- چهل روبل .
- نه من يادداشت كرده‌‌‌‌ام، من هميشه به
پرستار بچه‌‌هايم سي روبل
مي‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنيد.
شما دو ماه براي من كار كرديد.
- دو ماه و پنج روز
- دقيقاً دو ماه، من يادداشت كرده‌‌‌ام. كه
مي‌‌شود شصت روبل. البته بايد
نُه تا يكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه
مي‌‌‌‌‌دانيد يكشنبه‌‌‌ها
مواظب «كوليا» نبوديد و براي قدم زدن بيرون
مي‌‌رفتيد.
سه تعطيلي . . . «يوليا واسيلي ‌‌‌‌اونا» از
خجالت سرخ شده بود و داشت با
چين‌‌هاي لباسش بازي مي‌‌‌كرد ولي صدايش
درنمي‌‌‌آمد.
- سه تعطيلي، پس ما دوازده روبل را
مي‌‌‌گذاريم كنار. «كوليا» چهار روز
مريض بود آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط
مواظب «وانيا» بوديد فقط
«وانيا» و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان
درد داشتيد و همسرم به شما
اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها
باشيد.
دوازده و هفت مي‌‌شود نوزده. تفريق كنيد. آن
مرخصي‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و
يك‌ ‌روبل، درسته؟
چشم چپ «يوليا واسيلي ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر
از اشك شده بود. چانه‌‌‌اش
مي‌‌لرزيد. شروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌هاي
عصبي. دماغش را پاك كرد و چيزي
نگفت.
- و بعد، نزديك سال نو شما يك فنجان و نعلبكي
شكستيد. دو روبل كسر كنيد .
فنجان قديمي‌‌‌تر از اين حرف‌‌‌ها بود،
ارثيه بود، امّا كاري به اين
موضوع نداريم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها
رسيدگي كنيم.
موارد ديگر: بخاطر بي‌‌‌‌مبالاتي شما
«كوليا » از يك درخت بالا رفت و كتش
را پاره كرد. 10 تا كسر كنيد. همچنين
بي‌‌‌‌توجهيتان
باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌هاي «وانيا »
فرار كند شما مي‌‌بايست
چشم‌‌هايتان را خوب باز مي‌‌‌‌كرديد.
براي اين كار مواجب خوبي
مي‌‌‌گيريد.
پس پنج تا ديگر كم مي‌‌كنيم.
در دهم ژانويه 10 روبل از من گرفتيد...
« يوليا واسيلي ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواكنان
گفت: من نگرفتم.
- امّا من يادداشت كرده‌‌‌ام .
- خيلي خوب شما، شايد …
- از چهل ويك بيست و هفت تا برداريم، چهارده تا
باقي مي‌‌‌ماند.
چشم‌‌‌هايش پر از اشك شده بود و بيني ظريف و
زيبايش از عرق مي‌‌‌درخشيد.
طفلك بيچاره !
- من فقط مقدار كمي گرفتم .
در حالي كه صدايش مي‌‌‌لرزيد ادامه داد: من
تنها سه روبل از همسرتان پول
گرفتم . . . ! نه بيشتر.
- ديدي حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم
انداخته بودم. سه تا از
چهارده تا به كنار، مي‌‌‌كنه به عبارتي
يازده تا، اين هم پول شما
سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . يكي و
يكي.
- يازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان
آنرا گرفت و توي جيبش ريخت .
- به آهستگي گفت: متشكّرم!
- جا خوردم، در حالي كه سخت عصباني شده بودم
شروع كردم به قدم زدن در طول
و عرض اتاق.
- پرسيدم: چرا گفتي متشكرم؟
- به خاطر پول.
- يعني تو متوجه نشدي دارم سرت كلاه
مي‌‌گذارم؟ دارم پولت را مي‌‌‌خورم؟
تنها چيزي مي‌‌‌تواني بگويي اين است كه
متشكّرم؟
- در جاهاي ديگر همين مقدار هم ندادند.
- آن‌‌ها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب، تعجب
هم ندارد. من داشتم به شما
حقه مي‌‌زدم، يك حقه‌‌‌ي كثيف حالا من به
شما هشتاد روبل مي‌‌‌‌دهم.
همشان اين جا توي پاكت براي شما مرتب چيده
شده.
ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض
نكرديد؟ چرا صدايتان در نيامد؟
ممكن است كسي توي دنيا اين قدر ضعيف باشد؟
لبخند تلخي به من زد كه يعني بله، ممكن است.
بخاطر بازي بي‌‌رحمانه‌‌‌اي كه با او كردم
عذر خواستم و هشتاد روبلي را
كه برايش خيلي غيرمنتظره بود پرداختم.
براي بار دوّم چند مرتبه مثل هميشه با ترس،
گفت: متشكرم!
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:
در چنين دنيايي چقدر راحت مي‌‌شود زورگو
بود...

۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

فرصت مقدور .......(شعر تازه ای از سيمين بهبهانی )

پاي کوب و دست افشان
شورها به سر دارم
دف به کف، زبي تابي،
تاب در کمر دارم
پای در زمين ثابت
ايستا چو پرگارم
وز براي چرخيدن
پايه اي دگر دارم.‏
مي گشايم از دامن
چتر پرگل و سوسن
دست هات مي لرزد:‏
از دلت خبر دارم
اي زکار دل غافل‏
بد مکن زغيرت دل
من به کس نيفشانم
گرچه نقل تر دارم.‏
تا نگاه مشتاقم
با تو عشق مي بازد‏
جمله خلق مي داند‏
با چه کس نظر دارم.‏
گرچه تاق ابرويم
با کرشمه مي لرزد‏
دل زبيم خالي کن‏
بام بي خطر دارم.‏
رشته هاي زريني
تاب دادم از گيسو
تا به رخ بيفشانم
يا زچهره بر دارم.‏
گفتي از ترنجستان‏
بوي عشق مي آيد
زان ترنج ها جفتي
گفتمت به بر دارم.‏
ميل پای کوبيدن
با منت اگر باشد
من چنين هوا در سر
از تو بيش تر دارم.‏
در شبي پراز شادي
با تو پا ي مي کوبم‏
فرصتي ست مقدور‏م
مايه اين قدر دارم.‏
آن که شادماني را‏
کفر محض مي خواند‏
گو بنالد از حسرت
من دو گوش کر دارم!!‏

--~--~---------~--~----~------------~-------~--~----~

خار چشم دشمنان اسلام ....




آقا ! خدا به سر شاهد است ما هرچه به کله مبارک مان فشار آورديم که منظور اين عليامخدرات مکرمه محترمه از اين تابلوی کذايی چيست عقل مان به جايی قد نداد .