دنبال کننده ها

۱۵ فروردین ۱۳۸۸

شعری زيبا از يک آقا معلم .......

اين شعر زيبا را يک آقا معلم ايرانی که در ايران به تدريس زبان انگليسی اشتغال دارد برای من فرستاده است . از اين دوست نازنين سپاسگزارم و شعر زيبايش بسيار بر دل مان نشست .


if you find me dead in the bed
and on the wall, my motionless shade
never say, what a shame
he wanted to make a name
and did all he could for fame
but now he lost the game
and can't find anyone to blame
 
if you heard me burnt in the car
and i left nothing but the char
i screamed to the last breath
and pissed facing the monster death
never grin and say to your son
he was tortured for what he has done
he has always denied our dear lord
and called "lie" the holy prophets' words
now he's doomed to go to the hell
and it's our duty to take serious the tale
 
if you get into my funeral by chance
and see my body on people's hand dance
a fat asshole is holding a speaker
and shouting and spitting as a preacher
mixes my life with that of some Arabs
and makes people cry with his gift of gab
please go forward and take the mike
and tell everybody what i was like
 
 
let them know i wasn't of that humble guy
that for heaven with everything had to comply
i never bowed every morning and night
and barely searched in a special book for light
i no wasted my life following the men of god
to learn how to drink, eat and fuck
to me no soil, man or baby was sacred
and to no man damned by religion i showed hatred
my idols were love, reason and earth
and i gave no damn to the life after death
worshipped god with some logic in his mind
with no prophet and regulations to bind
 
 

بايگانی......

برای اطلاع دوستانی که می خواهند به نوشته های قبلی مان دسترسی داشته باشند عرض می کنيم که می توانيد به لينک زير مراجعه فرماييد .
http://www.archive.org/index.php
 دوست نازنينی که موقتا اين سايت را برای مان راه اندازی کرده است فعلا در اندوه مرگ عزيزی سوکوار است . برای ايشان و همسرشان سالهايی سرشار از آرامش و آسايش و دلخوشی و روزگارانی بی اندوه آرزو داريم .

۱۳ فروردین ۱۳۸۸

کولی .......

رفيق مان مدام گلايه ميکند که : آخر تو چه رفيقی هستی که ما سالی ماهی يکبار بيشتر ترا نمی بينيم ؟؟
ميگوييم : قربانتان بروم ؛ اولا خانه تان با خانه مان دو ساعت فاصله داردو ما در اين پيرانه سری حال و حوصله دو ساعت رانندگی را نداريم . دوما اينکه  ما روستا نشين هستيم و وقتی به شهر های شلوغ ميآييم دست و پای مان را گم می کنيم و ميشويم آقای هالو !! اين است که ترجيح ميدهيم در همين روستا شهر خودمان بمانيم که نه ترافيک دارد ؛ نه شلوغی دارد ؛ نه هياهوی شهر های بزرگ را دارد ؛ و نه آسمانخراش و اينجور زهر ماری ها ....

رفيق مان اما ؛ رگ خواب مان را پيدا کرده است . ميرود از اين سوپر مارکت های چينی و کره ای مقداری ماهی ميخرد و بعدش بما زنگ ميزند و ميگويد : 
حسن جان ! امشب برايت " کولی " درست کرده ام . پا شو بيا اينجا کولی بخوريم !!
ما هم خر ميشويم و کفش و کلاه ميکنيم و دو ساعت رانندگی ميکنيم و ميرويم خانه رفيق مان و يک عالمه کولی می خوريم و نيمه شب بر ميگرديم به روستای خودمان .
اما خودمانيم ها ! هيچ ماهی به پای آن کولی هايی که در رستوران های رامسر می خورديم نمی رسد .

۱۱ فروردین ۱۳۸۸

ای قشنگ تر از پريا ......

تيم ملی فوتبال کشورمان در مسابقه فوتبالی که با حضور رييس جمهوری نکبتی مان در ورزشگاه آزادی تهران بر گزار شد از تيم فوتبال عربستان شکست خورد . 

گيله مردی که ما باشيم اهل فوتبال و موتبال و اينجور بی ناموسی ها نيستيم و فوتبال بازان ايرانی را هم نمی شناسيم ؛ اما پس از شکست تيم فوتبال مان ؛ خلايق ايرانی همه گناه ها را به گردن آقای رييس جمهور نکبتی انداخته و حضورش را در ورزشگاه عامل اين شکست دانسته اند .
شعری هم حالا در ايران دهان به دهان ميگردد با اين مضمون : 

ای قشنگ تر از پريا 
ورزشگاه ديگه نريا 
تيم ملی مون ميرينه 
وقتی شکلتو می بينه 

پوتين و آ سيد علی

پوتين شنيده‌ام که نوشته به سيدعلي
ما غول صنعتيم و نداريم شاخ و دم

تکنولژي ما و شما در مقايسه
چيزيست مثل رابطه‌ي آهک و اتم

بهر نمونه، موقع قتل مخالفان
من ميکشم به شيوه‌ي مسکو، تو سبک قم

در « چيزخور» نمودن مأمور خاص خويش
تو واجبي دهي به طرف، من پلونيوم

---------------

هادی خرسندی


مجانی نِنه به بابا نِمِده دِداش …!

 فلکه سعد اباد توی بارون ایستاده بودم منتظر تاکسی که یه موتوری گفت مستقیم مِری دِداش؟ منم گفتم اره … بنده خدا توقف کرد گفت بپر بالا عِشقی…! یه کم که رفتیم گفت: کجا مِری مهندس؟! گفتم راستش چها راه ازاد شهر شما هر جا مسیرت نخورد من پیاده میشم! گفت: ای حرفا چیه دِداش؛ مُبُرُمِت …! مُبُرُمِت دِداش…!

 توی راه خوشحال بودم از اینکه هنوز هستن ادمایی که برای رضای خدا به هم کمک کنن! چهار راه ازاد شهر که رسیدیم پیاده شدم و از بنده خدا تشکر کردم و اومدم راه بیفتم که گفت: دوهزار تومن مِشه دِداش! گفتم چی؟ مگه مسیرت نبود شما؟ گفت: مُو هَمه جا مَسیرُمه دِداش … کارُم هَمیه! مسافر کِشُم! گفتم من فکر کردم مجانی اوردی! گفت: مجانی نِنه به بابا نِمِده دِداش …! 

 هزار تومن دراوردم بهش بدم گفت: دوهزار تومن مِشه دِداش …نِخرشه! گفتم با اژانس میومدم دوهزارتومن نمیشد که… انصاف داشته باش لااقل! گفت: نِخرشه دِداش … تازه دیدی چی ترافیکی بود هي لایی میکیشیدُم بَرات..! دوهزار تومن بهش دادم گرفت گذاشت تو جیبش گفت: قابلی نِداشت دِداش…ها بُخدا …! اومدم از خیابون رد بشم یه موتوری دیگه ترمز زد گفت مستقیم مِری دِداش؟ گفتم : نِه دِداش … قربون مِرامِت…!

۳ فروردین ۱۳۸۸

نوروز مبارک ...

سلام دوستان عزيز .


نوروز و بهار بر شما خجسته باد .
چند گاهی بود که به سبب اشکالات فنی !! رابطه مان با شما قطع شده بود . البته اين اشکالات فنی داستان مفصلی دارد که جای بازگويی اش اينجا نيست . همينقدر بگويم که سايت مان مورد حمله عمله و اکره اوباش جمهوری نکبتی اسلامی قرار گرفته بود که دو سه هفته ای نتوانستيم با شما و همراه شما باشيم .
در اين ميان دوست نازنينی ؛ با همه گرفتاری هايی که از بابت درس و مشق و دانشگاه و کار و عيالواری دارد ؛ آستين هايش را بالا زد و توانست ما را از اين مخمصه برهاند که همينجا از بزرگواری و مهربانی هايش سپاسگزاری ميکنم و اميدوارم فرصت اين را داشته باشد که سری هم به ما روستا نشينان ولايت سانفرانسيسکو بزند تا با هم بنشينيم و به کوری چشم هر چه ملا و شيخ و امام وفقيه و محتسب است جامی بزنيم و به ريش اراذل و اوباش اسلامی بخنديم .


فعلا همين دو سه خط را منباب خالی نبودن عريضه و نوعی عقده گشايی داشته باشيد تا بعدا مفصلا با هم گپ بزنيم .


نوروز و بهار بر شما مبارک باد .
ضمنا می توانيد پيام های تان را به اين نشانی برايم بفرستيد .
nasrin@sbcglobal.net