دنبال کننده ها

۲ اسفند ۱۴۰۲

تاریخ چه میگوید

یکی از رویدادهای تلخ و غم انگیز میهن ما در قرن ششم هجری که در شعر پارسی بازتاب گسترده ای یافته است حمله ترکان غز به خراسان و در پی آن دستگیری سلطان سنجر سلجوقی و نابودی بخش عظیمی از خراسان بزرگ است.
سلجوقیان که پس از پیروزی بر امپراتوری بیزانس در نبرد ملازگرد و تصرف اناتولی با تسلط سیاسی بر خلافت عباسی رهبری جهان اسلام را بدست گرفته بودند در مصاف با ترکان غز با شکست روبرو شدند و بخش بزرگی از سرزمین های تحت حکومت خود را از دست دادند .
قصیده ای که انوری از زبان اهل خراسان خطاب به خاقان سمرقند- رکن الدین طمغاج خان - سروده است شهادتی راستین بر درد و رنج مردمان آن روزگار است.
بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامه اهل خراسان به بر خاقان بر
نامه ای مطلع آن رنج تن و آفت جان
نامه ای مقطع آن درد دل و سوز جگر
نامه ای بر رقمش آه عزیزان پیدا
نامه ای در شکنش خون شهیدان مضمر....
خبرت هست که از هر چه در او چیزی بود
در همه ایران امروز نمانده ست اثر؟
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان
نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر ؟
بر بزرگان زمانه شده خردان سالار
بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر
بر در دونان، احرار حزین و حیران
در کف رندان ، ابرار اسیر و مضطر...
شاد الا به در مرگ نبینی مردم
بکر جز در شکم مام نیابی دختر ....
کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان
بیند ، از بیم خروشید نیارد مادر
خلق را زین غم فریاد رس ای شاه نژاد
ملک را زین ستم آزاد کن ای پاک سیر .....
اکنون پس از گذشت قرن ها ، گویی این دادنامه انوری ابیوردی ، دادنامه و فریاد استغاثه امروزین ملت ماست که :
کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان
بیند ، از بیم خروشید نیارد مادر

رقیه

یادم نیست کجا دیدمش . تلویزیون بود یا همین جعبه بگیر و بنشان فیس بوق . هر جا که بود این بود که یک خانم مسلمان محجبه - از آنها که آفتاب مهتاب هیچ جای اسافل اعضای شان را ندیده است - آمده بود در باره چگونگی تربیت کودکان اظهار لحیه میفرمود .
پرسیدند الگوی خود شما برای تربیت دخترتان چیست ؟
فرمودند : طوری تربیتش میکنم که در راه حضرت رقیه قدم بردارد !
ما مانده بودیم که خدایا این حضرت رقیه دیگر کدام شیرزن اسطوره ای اسلامی است و چه گلی به سر امت اسلام زده است که حالا در زمان و زمانه ما مادری میخواهد او را الگوی تربیت فرزند خود قرار دهد ؟ کنجکاو شدیم و رفتیم مختصری دود چراغ خوردیم و دیدیم گویا این حضرت رقیه یکی دیگر از تخم ترکه های حسین بن علی است که بنا بنوشته حدیث سازان دروغ پردازشیعی، بعد از ماجرای کربلا به اسارت لشکر یزید در آمده و در همان سه سالگی شربت شهادت نوشیده است !
آشیخ عباس قمی - معروف به محدث قمی - که کتاب معروف مفاتیح الجنان او در حوزه های علمیه تدریس میشود اساسا وجود کودکی بنام رقیه را انکار میکند و در کتاب منتهی الامال می نویسد که من در هیچ سند معتبری راجع به حضرت رقیه چیزی ندید ه ام ....
حالا ببین ما چقدر خاک بر سر شده ایم که یک مادر ایرانی میخواهد فرزندش در راه حضرت رقیه قدم بردارد . یعنی در سن سه سالگی شربت شهادت بنوشد !
اینکه گفته اند جهالت از صد لشکر تا دندان مسلح خطرناک تر است راست گفته اند
May be an illustration
See insights and ads
All reactions:
Susan Azadi, Bahman Azadi and 105 others

۳۰ بهمن ۱۴۰۲

دعوا با خدا

پروین اعتصامی شعری دارد که می توان آنرا دعوای یک پیرمرد بینوای گرسنه یا بقول خود پروین « پیر مردی مفلس و برگشته بخت » با آقای باریتعالی دانست .
پیر مردی مفلس و بر گشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه می آمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
یک روز که بر روال هر روزه در طلب آن « نواله ناگزیر » به بازار شده بود هیچکس از اهل کرم پشیزی به او نداد . بناچار درمانده و خسته به آسیاب رفت و مرد دهقانی مشتی گندم به او بخشید .
پیرمرد بینوا آن گندم را در دامن خویش ریخت و بر آن گره ای زد و در حالیکه رو به آسمان کرده بود خطاب به آقای باریتعالی گفت :
ای حی قدیر ! اگر کسی پیدا بشود و این گندم را از من بخرد با پول آن مقداری عسل و مقداری هم عدس خواهم خرید و از آن عدس شوربا و از آن عسل شربتی برای فرزندانم خواهم ساخت.
پیر مرد بینوا همچنان دعاگویان به خدا میگفت که : ای خدای رحمان رحیم تو که صد ها گره از کار فروبسته بندگان خود گشوده ای گره ای هم از زندگی من باز کن !
ناگهان گره دامنش باز شد و گندم ها بر زمین ریخت!
پیرمرد رو به آسمان کرد و عتاب آغاز کرد و به آقای باریتعالی بانگ بر زد که ای خدای دادگر :
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی؟
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود؟
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط؟
ملاحظه میفرمایید آن قدیم ندیم ها وقتی کارد به استخوان آدمیان میرسید بدون هراس از مفتی و فقیه و شحنه و‌محتسب با حضرت باریتعالی دست به یقه میشدند و یک‌عالمه کفریات بر زبان میراندند مثل امروز نبود که خدا که جای خود دارد بلکه آدم به حضرت یونس و حضرت اشعیا و حضرت یعقوب ‌و حضرت جرجیس و ایضا همین آقای دو سر قاف نمیتواند بگویدبالای چشم تان ابروست چرا که زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد و ممکن است سر و کار آدمی به دستگاه قضا و بالای دار بیفتد !
May be a doodle of text
See insights and ads
All reactions:
Mani Khorsandi, John Mahmoudi and 13 others

مرحوم نشوید لطفا

آقا ! ما دیگر جرات نمیکنیم توی صفحات فیس بوق آفتابی بشویم . همینکه شبی نصفه شبی از مشقات و ریاضات زاویه زندگی خلاص می شویم و پای مان را توی این صحرای عرصات میگذاریم می بینیم همه اش خبر مرگ این و آن است و دیگر هیچ ! این آقا مرحوم شده آن خانم مرحومه!تازه بعضی ها برای اینکه عیش مان را کاملتر کنند خبر مرگ دروغین این و‌آن را در کرنا میدمند ‌‌و تن و بدن مان را میلرزانند.
چه مرگ تان است ای خلایق؟ چرا هی چپ و راست قالب تهی میکنید و به عالم هیچستان می کوچید ؟ مگر این دنیای زیبای متعفن چه عیب ‌و ایرادی دارد که رخت از این جهان بر می کشید ؟نمیدانید ما ترس برمان میدارد ؟ نمی فهمید ما هم لب گور ایستاده ایم ؟ حالی تان نیست که ما آرد مان را بیخته و الک مان را آویخته و در صف انتظاریم تا قبض و برات آخری را بدهیم ؟ چه اصراری دارید ما را بترسانید ؟ ها ! ؟
صبح اول وقت همینکه چشم مان را باز می کنیم‌می بینیم فلانی مرده است . آنوقت صفحات این جناب فیس بوق پر میشود از روضه خوانی و آه و ناله و افسوس و‌حیرت و حسرت . چه داستان ها که در باره سجایا و فضایل آن مرحوم و مرحومه گفته نمی‌شود . چه شعر های سوزناک که در فقدان آن مرحوم و آن مرحومه سروده نمی‌شود .
ما ملت زنده کش مرده پرست انگار مترصد فرصتی هستیم تا آقای فلانی مرحوم و خانم فلانی مرحومه بشوند تا بنشینیم و بیاد شهیدان کربلا و گلوی عطشان علی اصغر زار بزنیم و اشک بریزیم و مرثیه ساز کنیم .
چه خبرتان است آقایان ؟ چه مرگ تان است خانم ها ؟ حالا نمی‌شود کمی درنگ بفرمایید و ما پیر و پاتال ها را زهره ترک نفرمایید ؟ عجب گیری افتادیم ها !؟
May be an image of 1 person and text
See insights and ads
All reactions:
Bahman Azadi, Siavash Roshandel and 89 others