دنبال کننده ها

۲۸ تیر ۱۴۰۲

حزب توده کودتای نوژه را لو داد

چگونه کودتای نوژه توسط حزب توده لو رفت و ۱۲۱ تن از افسران و خلبانان ایرانی تیر باران شدند
مدیر کل ارشاد اسلامی استان گیلان در حال لواط!
در گفتگو‌با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

زمان بلوا

در شیراز هستم . زمان جنگ است . میخواهم یک صندوق پستی اجاره کنم .اداره پست میگوید : باید یک گواهی از مسجد محل یا شورای اسلامی محله مان برای شان ببرم .
میگویم : آقا جان ! من که نمیخواهم در کنکور دانشگاه تان شرکت کنم . من که نمیخواهم بروم در وزارت اطلاعات تان استخدام بشوم . میخواهم یک صندوق پستی بگیرم تا نامه هایم گم و گور نشود . این چه ربطی به گواهی مسجد محله مان دارد .؟
آقایی که دهانش بوی پیاز میدهد در جوابم با تحکم میگوید : تا گواهی شورای اسلامی را ضمیمه مدارک تان نکنید از قبول تقاضای تان معذوریم . والسلام !
به زنم میگویم : شورای اسلامی محله مان کجاست ؟
میگوید : من چه میدانم ؟ مرده شور خودشان را ببرد با شورای اسلامی شان .
با یکی از همسایه ها صحبت میکنم . نشانی شورای اسلامی محله را بمن میدهد . میروم شورای اسلامی . زمان جنگ است . همه چیز کوپنی است . در آنجا دویست سیصد نفر مرد و زن و پیر و جوان به صف ایستاده اند . من حوصله توی صف ایستادن را ندارم . میروم زیر سایه درختی می نشینم و بفکر فرو میروم . با خودم میگویم : عجب حوصله ای دارند این مادر ها و مادر بزرگ ها که برای دو سیر پنیر و چهار گرم زردچوبه ساعتها توی صف میمانند و صدای شان هم در نمیآید ؟
به چهره های شان خیره میشوم . همگی شکسته و در خود فرو رفته و غمگین اند . هیچ لبخندی بر هیچ لبی نمی شکفد . همگی گویی عزا دارند . عزای از دست رفتن همه چیز .....
نیم ساعتی آنجا میمانم . حوالی ظهر جوانکی تفنگ بدست از اتاق شورا بیرون میآید و با زبانی که بوی تحکم و تحقیر میدهد به آنهایی که در صف ایستاده اند نهیب میزند که امروز سهمیه ای نخواهند داشت .
غر غر خانم ها بلند میشود . زیر لب به هر چه امام و اسلام است ناسزا میگویند و راهشان را میکشند و میروند .عده ای اما هنوز توی صف ایستاده اند و نمیخواهند پس از اینهمه انتظار دست خالی به خانه هایشان بر گردند .
در این گیر و دار یک آقای میانه سال رو به جوانک میکند و میگوید : آقای محترم ! اگر امروز قرار نبود چیزی توزیع بشود چرا این را زودتر به مردم نگفتید تا بیچاره ها بیخود و بیجهت وقت شان را اینجا زیر آفتاب تلف نکنند ؟ آخر این چه مسخره بازی است ؟
جوانک در جوابش با پرخاش میگوید : عجب خری هستی ها !! خب جنس ها نرسیده . میخواهی بروم از خانه عمه جانم جنس بیاورم و تقدیم شما کنم ؟
همهمه ای در میان جمعیت در میگیرد . مرد میانسال از میان جمعیت بیرون میآید و خودش را به جوانک میرساند و میگوید :
ببین تخم حروم !نه تنها من خرم بلکه همه آنهاییکه توی صف نان و گوشت و زردچوبه و زهر مار می ایستند خرند . اگر ما خر نبودیم شاه را بیرون نمیکردیم و به امام پفیوزتان اجازه نمیدادیم بر گرده ما سوار بشود و خون ما و فرزندان مان را بمکد .
در یک چشم بر هم زدن قنداق تفنگ جوانک بر پیشانی مرد میانسال فرودمیآید و خون به پهنای صورتش فوران میزند ......
از کتاب « در پرسه های دربدری » نوشته گیله مرد
May be an image of 1 person and text
All reactions:
Zari Zoufonoun, Kamal Khorsandi and 146 others

قرآن چگونه پدید آمد

زید بن ثابت گفت :ابوبکر مرا احضار کرد . هنگامیکه بر وی در آمدم عمر بن خطاب را آنجا دیدم .
ابوبکر بمن گفت : عمر میگوید روز« یمامه »* کشتار سختی از قاریین قرآن شده و اگر در جاهای دیگر چنین کشتار هایی روی دهد بیم آن میرود که گروه بسیاری از قاریین قرآن نابود شوند .
نظر و رای من این است که قرآن را بصورت مجموعه ای در آوریم .
من به عمر گفتم : چگونه کاری را که رسول خدا نکرده است من انجام دهم ؟
عمر گفت : خدا میداند که این کاری بسیار خوب و شایسته است …
زید بن ثابت گوید :
ابوبکر بمن گفت ترا جوان خردمندی میشناسم که آلودگی به کارهای زشت و نا پسند نداری و نزد رسول خدا کاتب وحی بودی. بیا به جستجوی قرآن برخیز و آنها را جمع آوری کن .
زید گوید : بخدا سوگند که بر داشتن کوهی از کوهها برای من سنگین تر از جمع آوری قرآن نبود . من از روی تکه پاره ها ، سنگ های سپید ، ساقه ها و شاخه های درخت خرما ، و از سینه های مردم آنها را جمع کردم .حتی سوره توبه ای را که نزد ابو خزیمه انصاری یافتم نزد هیچکسی ندیده بودم .
این قرآن تا زمانی که ابوبکر حیات داشت نزد او بود ، پس از وفاتش عمر آنرا با خود داشت و پس از مرگ عمر نزد « حفصه» دختر عمر بود .
محمد بن اسحق گوید : حذیقه بن یمان از عراق به دیدار عثمان آمد و به او گفت :دریاب این امت را پیش از آنکه در قرآن همان اختلافی را پیدا کنند که یهود و نصارا در کتاب خود پیدا کرده اند .
عثمان برای حفصه پیغام فرستاد که قرآن را برای ما بفرست تا چند نسخه از آن برداریم و آنگاه آنرا بتو بر میگردانیم.
حفصه قرآن را برای عثمان فرستاد . و عثمان یزید بن ثابت و عبدالله بن زبیر و سعید بن عاص و عبدالرحمن بن حارث بن هشام را مامور کرد از آن کتاب نسخه برداری کنند و به قریشیان گفت اگر میان شما و زید بن ثابت اختلافی در باره قرآن بروز کرد آنرا به زبان قریش بنویسید زیرا قرآن به زبان قریش نازل شده است .
همینکه نسخه برداری پایان یافت قرآن را به حفصه بر گردانیدو از آن نسخه ها به هر طرف نسخه ای فرستاد و امر کرد غیر از آن هر چه باشد بسوزانند .
نقل از « الفهرست - ابن ندیم - صفحه ۴۲-ترجمه محمد رضا تجدد- انتشارات اساطیر
No photo description available.
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 83 others

۲۶ تیر ۱۴۰۲

با ما دوست میشوی ؟

یک بنده خدایی پیامی برایم فرستاده بود نوشته بود: آقای گیله مرد ! ما دل مان میخواهد با شما دوست بشویم ! آیا شما حاضرید دوست ما بشوید ؟
گر بر سر چشم ما نشینی
بارت بکشم که نازنینی!
در پاسخش نوشتیم : ای آقا ! شما مگر از جانت سیر شده ای آمده ای میان پیغمبرها یقه جرجیس را چسبیده ای ؟ ما از آن گوشت گاومیش ها هستیم که با این الوها پخته نمی شویم ! مضافا اینکه از آن امامزاده ها هستیم که نه کور میکنیم نه شفا میدهیم . از قلیان چاق کردن هم فقط پف نم زدنش را بلدیم . اینجا هر صبح و شام یک عالمه قاپوچی باشی و سالدات و قلق چی و سر عسکر و تفنگچی و زنبورک چی و نوکرک وعجوزک لازم است بیایند اخم های ما را وا کنند آنوقت شما میخواهی با چنین آدمی دوستی کنی؟
ما پیر و بد اخلاق و بهانه گیر ‌و بد قلق و بد لعاب ‌و پیزری و بامبولی و پیزی افندی عنق منکسره و زود رنج و گنده دماغ و من مره قوربان و بقول همسرمان « اصغر ترقه » هستیم که با هفتاد من عسل هم نمیشود خوردمان !
شما به این پرت و پلاهای طنز آمیز ما اعتنا نکنید .
آدم تلخی هستیم و به درد دوستی نمی خوریم !
آقای مربوطه آمد چند تا عکس الفیه شلفیه لخت و پتی از دختر عمه جان و دختر خاله جان شان برای مان فرستاد اما وقتی اخم و تخم گیله مردانه و هیبت پیل افکن ما را دید فورا یک پا داشت یک پا هم قرض کرد زد به چاک !
ما هم دست به دامان آقای زبرجد ( همان زاکر بر سابق) شدیم و شمشیر دیلیت و بلاک را برداشتیم همه قوم و قبیله آقا را از دم درو کردیم آمدیم با خیال راحت و‌ وجدان آسوده نشستیم به پرت ‌پلا نویسی !
شاملو بود که میگفت :
هر گز کسی اینگونه فجیع
به کشتن خود بر نخاست
ما هم از شاملو یاد گرفتیم
May be an image of 4 people and flower
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Davood Badkoobeh and 43 others

پدر هموطنان خود را در میآوریم

مرحوم محمد علی فروغی اولین نخست وزیر رضا شاه ، پس از جنگ جهانی اول به نمایندگی دولت ایران به جامعه ملل رفته بود .
گویا یک‌وقت نماینده‌ یکی از دولت‌ها که ایران را چندان نمی‌شناخت – و تنها در تاریخ خوانده بود که ایرانیان در روزگاران گذشته به شرق و غرب عالم یورش میبرده و از قسطنطنیه تا دهلی را زیر پا می‌گذاشته‌اند ـ از فروغی پرسیده بود: حالا در این قرن با همسایگان خود چطور رفتار می‌کنید؟
مرحوم فروغی به طنز جواب داده بود: خیلی خوب . با همسایگان برادرانه رفتار می‌کنیم ولی پدر هموطنان خودمان را درمی‌آوریم.
May be an image of 1 person
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Sheila Ziarati and 33 others

پستانک

( از داستان های بوئنوس آیرس )
در بوئنوس آیرس سینیور کاپه‌لتی بهترین رفیقم بود. هشتاد سالی داشت. قبراق و سر حال و خوش زبان. بازنشستۀ وزارت بهداری بود.
مرا خیلی دوست داشت. وقتی فهمید می‌خواهم از بوئنوس آیرس به آمریکا بیایم اخم‌هایش را تو هم کرد و گفت: کاراخو!(1) دلت می‌آید ما را رها کنی بروی ینگه دنیا؟
خنده از لبانش نمی‌افتاد. از آن ایتالیایی‌های خوشگذران و بشکن و بالابنداز بود که دنیا را جور دیگری می‌دید. اصلا از نق و نوق و شکوه و ناله و ندبه و گلایه بدش می‌آمد. همیشه به من می‌گفت:
Asan! Disfruta de la vida(2)
اگر کسی از گرانی و بیکاری و ناداری نک و نال می‌کرد سینیور کاپه‌لتی فورا مرا صدا می‌کرد و می‌گفت: اسن! یکدانه «مامادرا» بیار بگذار دهن آقا! (حسن! یکدانه پستانک بیار بگذار دهن آقا!)
حالا سال‌هاست سینیور کاپه‌لتی زیر خاک خوابیده است. اما من هر وقت در چنبر زندگی گیر می‌افتم و می‌خواهم نک و نالی راه بیندازم، یاد حرف‌های سینیور کاپه‌لتی می‌افتم و می‌گویم: سینیور کاپه‌لتی کجایی؟ بیا یکدانه «مامادرا» بگذار توی دهن این آقای نق نقو!
--------------------------------------
carajo = لعنتی
از زندگی لذت ببر
Mamadera= پستانک
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 83 others