دنبال کننده ها

۲۹ بهمن ۱۳۹۷

در تنگنای خاک


در تنگنای خاک
شعری زیبا تر از این در ناپایداری دنیا و ناگریزی و ناگزیری آدمیان در برابر مرگ نخوانده ام
براستی این شیخ یک لاقبای شیرازی -سعدی - یکه سوار بی همتای قلمروی بیکرانه شعر پارسی است
هر روز باد می برد از بوستان گلی
مجروح میکند دل مسکین بلبلی
ای دوست ، دل منه ، که در این تنگنای خاک
ناممکن است عافیتی بی تزلزلی
رویی است ماه پیکر و مویی است مشکبوی
هر لاله ای که می دمد از خاک و سنبلی....

پیرو خط امام


می پرسم : چند سال است امریکا هستی؟
میگوید : سی و پنج سال
می پرسم : چطور در این سی و پنج سال دو کلام انگلیسی یاد نگرفتی؟
میگوید : من پیرو خط امام هستم
می پرسم : پیرو خط امام ؟ چه ربطی دارد ؟
میگوید : امام هم پانزده شانزده سال عراق بود یک کلام عربی یاد نگرفت ! من هم پیرو خط امام هستم !!

مثل آدم راه بروید !!


اشارتی و کنایتی بمناسبت سالگرد آن شقاوت تاریخی
‏" ۳۹ سال پیش چنین روزهایی در اوایل ۱۷ سالگی و شاگردی پرشور در دبیرستان بودم
‏آرمانگرایی و انتظار تغییر انقلابی وجودم را فرا گرفته بود و در موج بیکران ملت انقلابی در آرزوی مشارکت در ساختن بهشت روی زمین بودم
‏امروز در ۵۶ سالگی آرزویم این است: هیچ جوانی در آرزوی ساختن بهشت در زمین نباشد "
از یاد داشت های عبدالله رمضان زاده
---———————-
مثل آدم راه بروید !
سال شصت و سه هنوز نامزد بودیم . واسه اینکه تو خیابون دستگیرمون نکنن من دو قدم جلوتر راه میرفتم و اونم پشت سرم میدوید تا گشت کمیته فکر کنه ما زن و شوهریم... سال شصت و چهار که ازدواج کردیم رفتیم کنار دریا و برای اولین بار احساساتی شدیم دست هم رو گرفتیم قدم بزنیم و بلافاصله دستگیرمون کردن... یارو پرسید چه نسبتی با هم دارین، گفتم زن و شوهریم و حلقه ام رو نشونش دادم، یه مکثی کرد و گفت مثل آدم
راه برین... (از خاطرات اون دوران طلایی)
از یاد داشت های توکا نیستانی

۲۱ بهمن ۱۳۹۷


اگر....
اگر روزگار بر مراد من بودی
و قلم بر مراد خود بر کاغذ نهادمی
جز تعزیت نامه ها ننوشتمی
اما ، مرا از آن غیرت آید
که هرکس
در احوال مصیبت دیدگان
نگاه کند از راه تماشا
مصیبت دیده ای بایستی
تا غم خود با او بگفتمی
با تو چه توان گفت ؟
تو را بوی شیر از دهان آید!
«عین القضات همدانی »

سر صبحی نوا جونی مدام از ما عکس میگیرد و میخندد و میخندد .

مردی از هیچستان
عباس میلانی می نویسد : روح الله خمینی هفده سال در نجف زیست و در این هفده سال هرگز به تماشای رودخانه ای که در فاصله دویست متری خانه اش جاری بود نرفت
دوست دیگری می‌گوید : من حاضرم هفت قدم بسوی قبله بردارم وبه کلام الله مجید قسم جلاله بخورم که خمینی در اقامتگاهش مستراح نداشت و در این هفده سال هرگز به مستراح نرفت !
می پرسم : چطور ؟
میگوید : هفده سال صبر کرد تا بیاید ایران بشاشد !

۱۹ بهمن ۱۳۹۷


گرگ دهن آلوده یوسف ندریده!
‏می پرسد : آقا ! شما از کدام قوم و قبیله ای؟ چپ شرمسار یا راست خجالتی ؟
‏میگویم : منظورت چیست ؟
‏می‌گوید : منظورم این است که از آن چپول های شرمنده هستی یا از آن سلطنت طلبان خجالتی؟ یعنی هم با گرگ دنبه میخوری هم با چوپان ضجه می‌زنی؟
میگویم : چه بگویم والله؟ فقط این را میدانم که ما گرگ دهن آلوده یوسف ندریده ایم

احمق چرا مردی ؟
هوشنگ احمق چرا مردی ؟آخر کار قحط بود که مردی ؟ مرگت مانند کارهای دیگرت احمقانه بود .
هیچکس به خوبی تو ، شب های برفی ، در مستی ، با شاش، اسم مرا روی برف نمیتوانست بنویسد !
زیپ شلوار را میکشیدی و با خط جلی ، درشت می نوشتی شاهرخ مسکوب ! و بعد میگفتی : خاک بر سرت کنن ، این ذکر از آن قلم خوش خط تر است ....
« شاهرخ مسکوب - خواب و خاموشی - بیاد دوست دوران جوانی اش هوشنگ مافی»

با پرویز صیاد - هفتم فوریه 2013- خانه ما- بهمراه دوست نازنین مهندس هانری نهرینی
حالا هر سه نفرمان پیر تر و شکسته تر و بی حوصله تر شده ایم !

ما بذر کاشتیم
حمید مصدق
ﺍﯼ ﯾﺎﺭ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ
ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﺭﺍ
ﻫﺮﮔﺰ ﻧﮑﺎﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ طﻮﻓﺎﻥ ﺩﺭﻭ ﮐﻨﯿﻢ
ﻣﺎ ﺑﺬﺭ ﮐﺎﺷﺘﯿﻢ
ﻫﻤﺖ ﮔﻤﺎﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺭﻭﯾﺪ ﺍﺯ ﺯﻣﯿﻦ
ﺍﻣﺎ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺟﺸﻦ ﺩﺭﻭ ﮔﺮﻡ ﮔﺸﺘﻪ
ﺑﻮﺩ
-ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺰﻡ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ -
ﻧﺎ ﮔﻪ ﺣﺮﺍﻣﯿﺎﻥ ،
-ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺩﮔﺮ...
ﻫﻤﯿﻦ!