دنبال کننده ها

۱۲ خرداد ۱۳۹۴

شط شاش در مسکو......

کتاب " سفر تاجیکستان " نوشته نسیم خاکسار را خواندم .  بی هیچ حرف و سخنی تنها دو سه سطر از از یاد داشت های او را در باره  فرودگاه مسکو نقل میکنم که از قدیم گفته اند : عاقل را اشارتی کافی است .

" ....کیف کشان به سمت دستشویی عمومی راه می افتم . پا به محوطه آن نگذاشته پشیمان میشوم . با دیدن مردی که با عملیات آکروباسی خودش را جایی میخ کرده که یک شاش سرپایی کند اوضاع دستم میآید .
با اینکه پوتین گردن کلفتی دارم اما نمی دانم چطور میشود از آن شط شاش جلوی دستشویی گذشت . تازه وقتی بیرون آن چنین است درون دیگر چیست ؟  جا می زنم . میگذارم تا به محیط عادت کنم . خودم را دلداری میدهم که ممکن است محل دیگری برای رفع احتیاج مسافران نازک نارنجی تعبیه کرده اند ....

۹ خرداد ۱۳۹۴

واژگان نفرت انگیز ...

آقا ! اگر از ما دلخور نمیشوید و فحش مان نمیدهید ؛ دل به دریا میزنیم و میگوییم ما سالهای سال است از چند واژه بدمان میآید . بد جوری هم بدمان میآید .
یکی شان واژه  " خلق " است که از بس توسط روبهان و شغالان  دست مالی شده  ؛ آدمیزاد با شنیدن کلمه " خلق " عقش میگیرد و بیاد مسعود رجوی و کیانوری و فرخ نگهدار و مابقی سینه چاکان خلق می افتد .
آن دیگری واژه " انقلاب " است که گویی همراه خود نکبت و مرگ و آوارگی و جنگ و کشتار و ویرانی و سفاهت و بلاهت و شقاوت و آدمکشی و خمینی و خلخالی و مفاعیل خمسه و احمدی نژاد و رفسنجانی و خامنه ای و شجره خبیثه ملایان و روضه خوانها را برای آدمیان هدیه میآورد .
آن دیگری واژه  " شهید " است که با شنیدن آن تن آدمی به رعشه می افتد و سیمای کریه لاجوردی را در برابر خود می بیند و بوی گنداب اسلام ناب محمدی مشامش را میآزارد .
تازگی ها هم یک واژه جدید به جمع واژگان نفرت انگیز افزوده شده که مثل نقل و نبات از در و دیوار میبارد
این واژه که تنها برای نان قرض دادن و خر رنگ کنی از آن استفاده میشود کلمه بیچاره و بی زبان و بی پناه و بیگناه  " استاد " است که رندان  شب و روز و وقت و بیوقت آنرا بپای این و آن  میریزند و یارو را به عرش اعلا میبرند و هیچ هم حالی شان نیست که آخر ای پدر آمرزیده ! آن بنده خدایی که چهار خط شعر بند تنبانی نوشته یا دلینگ دلینگ روح خراشی  راه انداخته ؛ چه گلی بسر بشریت زده یا چه تخم دوزرده ای کرده  است که باید " استاد " خطابش کنیم ؟
خلاصه اینکه : آقا ما امروز بد جوری کفری شده ایم . ببخشایید ما را بابت بد زبانی مان . 

۶ خرداد ۱۳۹۴


خدایان ایرانیان
سعیدی سیرجانی در همایشی به مناسبت هزارمین سال سرایش شاهنامه (کلن 1990م.) به برخوردهای گوناگون سرایندگان ایرانی به "خدا" اشارۀ کوتاهی کرد:
" برخورد شیخ سعدی برخورد راحت قرآنی است. او شیخ مسلمان است؛ مسلمان کافرکُش! (خود به قتل کافر اعتراف می کند) "هندو را نگونش به چاهی درانداختم"! او می خواهد ترویج اسلام کند؛ صادر کند اسلام را.
از خدا دان خلاف دشمن و دوست - که دل هر دو در تسلط اوست
او خدای قرآن را می شناسد و می داند: قهار است؛ جبّار است، قاتل است؛ کشندۀ مشرکین است؛ بنابراین هر بدی که پیش بیاید؛ هر بلایی که بر شهری نازل شود، نسبتش را می‌دهد به خدا. (مدعی می شود) بندگان چون عبادت خدا را نکردند؛ کفران نعمت کردند؛ خدا حکم داد که شهرشان زیر و رو شود؛ سقف بر سرشان بریزد. خدای سعدی عیناً مانند چنگیز خان مغول نشسته بر مسند و شمشیر می کشد و شکم پاره می‌کند:
به تهدید چون برکشد تیغ حکم - بمانند کرّوبیان صُم بُکم"(1)
سعیدی سیرجانی سی سال پیش از آن سروده بود: "ای شیخ، من خدا ناشناسم اگر "این" خداست"(2):
خدائى‌که جز در زبان عرب - به ديگر زبانى نـفهمدکلام -خدائى‌که ناگه شود درغضب --بسوزد به کين خرمن‌خاص‌و عام
...
روشن است که در برابر چنین خدایی همه دان و همه توان، "بنده" شهامت بکار بردن عقل و جرأت شک کردن در "باورهای با شیر اندرون شده" را نمی یابد. بدین سبب در جوامعی با چنین مؤمنانی نوجویی و ابتکار رواج ندارد.
طرف دیگر چنین "خداشناسی" اینستکه "مؤمن" در عین زبونی و تسلیم خود را وابسته به قدرت او می یابد و باید حاضر باشد برای جلب"لطف" او به هر کاری دست بزند و در راهش از "قتل مشرکین، غارت ملحدین و تنبیه نافرمانان.." ابا نداشته باشد. از آنجا که دستش به خدا نمی رسد همۀ اینها را در خدمت "نمایندگان" او بر روی زمین انجام می‌دهد و باید در برابر آنان نیز تسلیم محض باشد:
".. به افعالِ خداوند یا کسانی که بر افعال آنها اعتراض جایز نیست ، رضایت بدهد و آنها را بپذیرد، اگر چه موافق میل او نباشد"(نصیرالدین طوسی)
از نظر تاریخی چنین "خداشناسی" که آنرا "الهیات وحشت"(3) نیز می نامند، بازتاب نیازهای زندگی بدوی قبیله‌ای است که در آن رئیس قبیله مالک جان و مال همۀ وابستگان است و وابستگی بی‌چون و چرا به او باعث احساس ایمنی و قدرت می شود.
خدای عارفان
عارفان برای آنکه بندگی انسان را تحمل پذیر کنند، با ادعاهایی واهی به تخدیر ذهنی او می ‌کوشند: برای او جایگاهی والا قائل می‌شوند؛ تا بدانجا که مدعی‌‌اند مقصود از آفرینش، انسان بوده است! (4)
اما در نهایت همانجایی درجا می زنند که خداشناسی بدوی برای انسان قائل است:
بر کف شیر نر خونخواره‌ای - غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ (مولوی)
بدین سبب از راهی دیگر وارد می‌شوند و ادعا می کنند کششی میان خدا و بنده وجود دارد که سرسپردگی بی چون و چرا را داوطلبانه می‌سازد! بنده مشتاق ایمان به چنین خدایی است و باید بندگی خود را با شور و شوق بپذیرد. سیرجانی دراین باره می‌گوید:
"یک نوع (برخورد دیگر به خدا) برخورد عرفانی مانند برخورد مولوی است. برای مولوی هیچ بدی در دنیا وجود ندارد ؛ هیچ رنجی وجود ندارد. هر چه هست و نیست ما را به او نزدیک می کند؛ به سوی او می کشاند، بنابراین (انسان) گل خندانی است که مجبور به خندیدن است
گل خندان که نخندد چه کند ؟ - پیرهن را ندراند چه کند؟"(5)
همۀ هستی و در فراز آن انسان باید داوطلبانه و عاشقانه یوغ بندگی خدا را بر گردن نهد:
آفتاب ار ندهد تابش و نور - پس بدین نادره گنبد چه کند؟
البته کشش به سوی خدا و "عشق" به او تغییری در موقعیت مؤمن نمی‌دهد و او همچنان همچو شتری است که افسارش در دست دیگری است:
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم - همچون زمام اشتر بر دست ساربان (سعدی

۵ خرداد ۱۳۹۴


باید از قول کارل پوپر بگویم که :
آن کسی که این جهان را تبدیل به جهنم کرده است مجبور است قانع ات کند که بهشت جای دیگری است
ضمنا اجداد ما قرن ها پیش گفته اند که :انسان ، گرگ انسان است

امام هفت خط !
از شیخ علی تهرانی شوهر خواهر آقای عظما پرسیدند :
چطور است که در اوایل انقلاب از مجاهدین و فداییان و توده ای ها بگیر تا حزب اللهی ها و اصلاح طلبان و ملی میهنی ها و بسیجی هاوپاسداران و فداییان اسلام ، همگی خودشان را خط امامی میدانستند ؟
در جواب گفت : برای آنکه جناب آقای امام خودشان هفت خط بودند

۲ خرداد ۱۳۹۴

یادی از یاران

فریدون فرح اندوز  دیشب در شهر ما  - ساکرامنتو - در باره فریدون مشیری و شعر او سخن گفت . 
حضور فرح اندوز در جمع ما مرا به روزگاران خوش گذشته پرواز داد و لاجرم چند کلامی در باره یاران و همکاران پیشین خود بر زبا ن آوردم 
" .... حضور فریدون فرح انودوز در میان ما ؛ یاد ها و خاطره هایی را در ذهن و ضمیر ما زنده میکند که امروز اگر چه جز سایه کمرنگی از آن در یاد های ما باقی نمانده است اما چهره هایی را به یاد مان میآورد که سالهای سال در زندگی نسل ما حضور داشته اند . چهره هایی همچون نور الدین ثابت ایمانی ؛ ایرج گرگین ؛ عطا بهمنش ؛ محمود سعادت ؛ تقی روحانی ؛ مرتضی اخوت ؛ کمال الدین مستجاب الدعوه ؛ اسدالله پیمان ؛ ژاله کاظمی ؛ مریم خموش ؛ دلارام کشمیری ؛ روشنک ؛ فروزنده اربابی ؛ مولود عاطفی ؛ فخری نیکزاد ؛ آذر پژوهش ؛ گلی یحیوی ؛ آزاده وزیری ؛ سرور پاک نشان ؛ تاجی احمدی ؛ ژیلا خواجه نوری ؛ و بسیاران و بسیاران دیگری که پس از آن طاعون اسلامی  یا دقمرگ  و آواره شدند یا در غبار زمان و زمانه گم . 
میدانید که رادیوی ایران در چهارم اردیبهشت 1319کار خود را در تهران آغاز کرد .نخستین گوینده ای که مراسم اففتاح رادیو ایران را گزارش داد خانم قدسی رهبری بودند . 
چهره هایی که در قالب شورای عالی انتشارات بر کار رادیو نظارت میکردند از نخبه ترین و برگزیده ترین شخصیت های علمی و فرهنگی بودند از جمله علامه محمد قزوینی ؛ محمد علی فروغی ؛ دکتر قاسم غنی ؛ دکتر علی اکبر سیاسی رییس دانشگاه تهران ؛ دکتر رضا زاده شفق ؛ و استاد علینقی وزیری 
از دیگر شخصیت هایی که با رادیو ایران همکاری دائمی داشتند باید از علی دشتی ؛ عبدالرحمان فرامرزی ؛ حسینقلی مستعان ؛ و سعید نفیسی یاد کنم که هر کدام شان در عرصه ادب و فرهنگ غولی بوده اند . 
حضور فریدون فرح اندوز در جمع ما ؛ این حسرت و حیرت را هم در ما بیدار میکند که کجا بودیم و به کجا رسیده ایم . 
بقول حضرت سعدی : 
هر آنکه گردش گیتی به کین او بر خاست 
بغیر مصلحت اش رهبری کند ایام 
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید 
قضا همی بردش تا بسوی دانه و دام 
و یا بقول حافظ : 
شهر یاران بود و جای مهربانان این دیار 
مهربانی کی سر آمد شهر یاران را چه شد ؟ 

۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴


مولانا و تفاهم هسته ای

اگر میخواهید نظر حضرت مولانا را در باره تفاهم هسته ای - یا بقولی توافق هسته ای - بدانید این شعر او را 
بخوانید :

وا ستان از دست دیوانه سلاح
تا زتو راضی شود عدل و صلاح 
چون سلاحش هست و عقلش نه ، ببند
دست او را ، ورنه آرد صد گزند
دم جناب مولانا هم گرم و آفتابی

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴

نگاه به جهان

شیخ محمود شبستری نویسنده مثنوی گلشن راز در قرن هشتم میزیست 
در اشعار او اشاراتی علمی پیرامون جهان هستی و کهکشان بیکران آنچنان است که انسان را به حیرت وامیدارد 
این شعر از اوست :
جهان را سر بسر آیینه می دان 
به هریک ذره ای ، صد مهر تابان
اگر یک قطره را دل بر شکافی
برون آید از آن صد مهر تابان
در مثنوی اسرار نامه عطار نیشابوری نیز از این اشارت های علمی فراوان است اما از آنجا که خردورزانی چون عطار و شیخ محمود شبستری در چنبر عرفان ایرانی گیر افتاده بودند ،همه این پدیده های علمی را به مقوله ای بنام عالم بالا و عالم علیا وصل کرده اند
ببینید عطار نیشابوری چه تلقی شگفت انگیزی از جهان هستی دارد :
زمین در زیر این نه طاق خضرا
چو خشخاشی بود بر روی دریا
تو خود بنگر کزین خشخاش چندی ؟
سزد تا بر بروت خود بخندی

۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴


می نویسم
می نویسم ، پس هستم !
می نویسم
چرا که بقول شاهرخ مسکوب :
نوشتن ، درمان درد بیهودگی است

چه آدم هایی !
خسته و مانده از راه رسیده بودم . سه چهار ساعتی رانندگی کرده بودم و دیگر نا نداشتم
آمدم توی فروشگاهم کنار صندوقدارم نشستم و شروع کردم به روزنامه خواندن .
یک آقای امریکایی - خسته و غبار آلود - از راه رسید و یکراست رفت سراغ آبجوها .
یک قوطی آبجو ور داشت وآمد پای صندوق . خوش و بشی بامن کرد و گفت :
خیلی خسته بنظر میآیی
گفتم : آره ، سه چهار ساعتی از این مزرعه به آن مزرعه میرفتم ، پاک خسته شده ام
بدون آنکه حرفی بزند دوباره رفت سراغ یخچال آبجوها و یک قوطی دیگر آبجو برداشت . آمد پای صندوق پولش را داد و آبجو را گذاشت جلوی من و با مهربانی گفت :بنوش تا خستگی از تنت بیرون برود .
گفتم : ببین رفیق ! از مهرت ممنونم اما من صاحب این فروشگاه هستم و هر قدر دلم میخواهد می توانم آبجو بخورم
اما مگر او گوشش به این حرف ها بود؟ با اصرار و الحاح وادارم کرد هدیه اش را بپذیرم
باور کنید گریه ام گرفته بود . اصلا همه خستگی ها از تنم بیرون جهید
حالا اینجا نشسته ام و مولانا میخوانم ، ببین چه نظری در باره آدمیان دارد:
آدمیخوارند اغلب مردمان
از سلام علیک شان کم جو امان
خانه ی دیو است دل های همه
کم پذیر از دیو مردم دمدمه ...
دلم میخواهد فریاد بزنم و بگویم :
آی...جناب مولانا ! شما از کدام آدمیان سخن میگویید ؟