دنبال کننده ها

۵ فروردین ۱۳۹۱


‎...وقتی جنگل خرم آرمان و امیدی بسیار درخت ؛ ناگهان خاکستر میشود و تو گویی دارند پیکر آکنده و آگاه از مرگ حتمی و آتی و بیرحمانه انسانی تاریخی را در بستر تاریخ زنده زنده مومیایی میکنند تا در هرمی یا موزه ای به تماشا بگذارند ؛ آنوقت دیگر دست کوشش و هنرکار میلیونها مومیاگر و زرگر و معمار و کارگر ؛ با بهترین وسایل و با عظیم ترین گنج ها و دفینه ها ی زرین و گوهر نشان گرانبها ؛ آیا می تواند دل آن انسان مومیایی شده را لحظه ای به شادی نشاط بجنباند ؟؟و تپش و تابش یک دم امید زندگی را بر آن پیکره بیجان و جمال و برهنه از هستی و بودن و فعل و انفعال باز گرداند ؟؟ من این روز ها در چنین حال و هوایی هستم
" مهدی اخوان ثالث " در گفتگو با مجله دنیای سخن - 25 سال پیش


از عمر ما چه باقی ست
جز حیرتی از آن خوش
گیلاس سهم ما را
امسال گو مچینید
سهم کبوتران باد ....
" منصور اوجی "

۲ فروردین ۱۳۹۱


بچه که بودیم چون پول نداشتیم سینما برویم ؛ پول هامان را روی هم میگذاشتیم میدادیم به یکی از بچه هاکه برود فیلم را ببیند بعد بیاید برای ما تعریف کند . حالا هم میشود این کار را کرد .مثلا ما که پول نداریم کتاب های چند جلدی را بخریم می توانیم پول هامان را روی هم بگذاریم بدهیم یک نفر کتاب را بخرد و بخواند و داستانش را برای ما تعریف کند ..
" عمران صلاحی "

۱ فروردین ۱۳۹۱


زن سفره غذا را پهن میکند .
بشقاب خالی از خجالت بر سر سفره حاضر نمیشود ....

" بیژن اسدی پور "
-------------

بگمانم امسال شب عید ؛ در بسیاری از خانه های ایرانی بشقاب های خالی از خجالت بر سر سفره حاضر نشده اند ...شما چه فکر میکنید ؟؟

۲۹ اسفند ۱۳۹۰

مسابقه فحش


‎*** پسرم – الوين -نشسته بود پای تلويزيون و آنچنان از ته دل می خنديد که بخودم کفتم ببينم از چه می خندد . من هم گوشه ای نشستم و برنامه ای را که او نگاه ميکردتماشا کردم . . باور کنيد کله ام سوت کشيد .
ميدانيد چه بود ؟؟ چند تا جوان شانزده هفده ساله را نشان ميداد که به مادران همديگر فحش ميدادند و آنکه فحش غليظ تر و بهتری ميداد برنده هزار دلار ميشد .
ميدانيد شگفتی قضيه کجا بود ؟؟ در اين مسابقه فحش؛ مادر های بچه ها هم نشسته بودند و از فحش های عجيب و غريبی که نثار شان ميشد غش غش ميخنديدند .
از شما چه پنهان اگر کسی يکی از آن فحش ها را به مادر من ميداد شکم اش را سفره ميکردم .

****

۲۸ اسفند ۱۳۹۰

هر کسی کار خودش ......

در روز هایی که رایش سوم زندگی را بر اهل پاریس سیاه کرده بود ؛ یکی از اعضای جبهه مقاومت فرانسه کاریکاتوری کشید که هیتلر را در حال رنگ زدن در و دیوار نشان میداد و زیر آن نوشت :
دنیا در صلح و صفا باقی میماند اگر هر کس به کار خود پرداخته بود .

ای تشنه کامان ...!!

یکی از هموطنان میگفت : چند وقت پیش وزیر نیرو در یک مصاحبه تلویزیونی گفته است که :
" آبی که پشت سد ها جمع میشود ؛ یک مقدارش بمصرف کشاورزی میرسد و بقیه تصفیه میشود و بصورت آب آشامیدنی در اختیار ملت مسلمان ایران قرار میگیرد .
میخواستم بپرسم پس تکلیف یهودی ها و مسیحیان و زرتشتی ها و بهایی ها چه میشود ؟!!
لابد خیال کرده اند آنها به آب احتیاجی ندارند .
مژدگانی


در دوره آن خدا بیامرز ! وقتی فهیم الملک وزیر کشور بود سفری به کردستان داشت و هنوز از سفر بر نگشته بود که کابینه سقوط کرد .
بابا شمل- نشریه طنز آنروزگار - چنین نوشت :
" وزیری در اطراف کردستان مفقود الاثر شده است . از یابندگان خواهشمند است وزیر را بعنوان مژدگانی بر داشته و ماشین را به وزارت کشور تحویل دهند !"

۲۵ اسفند ۱۳۹۰

نامه به عمه جان ...


عمه جان عزيزم را قربان ميروم . اميد وارم حال و احوالات آن عمه جان گرامى خوب باشد و وجود مبارك آن عمه جان از همه ى بليات ارضى و ارزى ! و سماوى ، محفوظ و محروس بوده باشد .
اگر جوياى حال اين برادر زاده تان باشيد به لطف خداوند متعال ، سلامتى حاصل است و ملالى نيست جز دورى ديدار شما كه آنهم اميدوارم بزودى زود تازه گردد . آمين يا رب العالمين !

جايتان خالى ديشب رفته بودم هيئت متوسلين مولانا جلال الدين محمد مولوى و جايتان سبز ، سبزى پلو با ماهى خوردم . نمى دانيد چه مزه اى داشت ! اما سالاد شان چندان تعريفى نداشت .
راستش عمه جان ، در اين سی سالی كه برادر زاده ى گرامى شما در ينگه دنياست ، بارها و بارها در جلسات هفتگى و ماهانه و سالانه ى هيئت متوسلين خواجه حافظ شيرازى و هيئت متوسلين ميرزا ابوالقاسم فردوسى ، شركت كرده و جايتان خالى قيمه پلو و قورمه سبزى و ته چين مرغ و حتى ميرزا قاسمى نوش جان كرده است ، اما بينى و بين الله ، سالاد هيچكدام شان بپاى سالاد هاى خوشمزه ى آن عمه جان گرامى نمى رسد !
آرى عمه جان عزيزم ، همانگونه كه شما در آن ميهن آريايى -- اسلامى !!هيئت متوسلين حضرت امام رضا و هيئت متوسلين حضرت ابوالفضل و هيئت متوسلين سيد الشهدا و هيئت متوسلين دوازده امام و چهارده معصوم داريد ، ما هم در ينگه دنيا ، هيئت متوسلين مولانا جلا ل الدين محمد مولوى و هيئت متوسلين خواجه حافظ شيرازى و هيئت متوسلين ميرزا ابوالقاسم فردوسى داريم و هر ماه يا هر هفته ، عده اى شبيه العلما دور هم جمع ميشوند و در باره ى معجزات و كرامات آن بزرگواران ، مباحثه و مذاكره و مناظره و مناقشه و مشاجره و مغازله و منازعه و معانقه ! ميفرمايند .
جايتان خالى ، هفته ى پيش ، من در جلسه ى هفتگى هيئت متوسلين حضرت امام ابوالقاسم فردوسى دامت افاضاته ! شركت كردم و باز جايتان خالى ، يك قيمه پلوى حسابى هم نوش جان كردم ، اما از اين جلسه چندان خوشم نيامد ، زيرا يك آقاى دكترى -- كه نميدانم دكتراى دوچرخه سوارى داشت يا دكتراى پنجه بكس -- از لس آنجلس آمده بود تا براى ما از معجزات و كرامات و سجاياى اخلاقى و دينى امام ابوالقاسم فردوسى صحبت بكند ، اما نميدانم چرا وسط هاى كار ، ترمزش بريد و شروع كرد به فحش دادن به احمد شاملو !! تا آنجا كه گفت : شاملو توده اى و بيسواد بوده است !!
راستش عمه جان عزيزم ، من اصلا نتوانستم سر در بياورم كه بيسوادى احمد شاملو چه ربطى به سجاياى اخلاقى و معجزات امام ابوالقاسم فردوسى دارد ، اما از ترس اينكه نكند مرا به جلسات بعدى شان راه ندهند و از يك فقره قيمه پلوى چرب و چيلى محروم بمانم ، لام تا كام حرف نزدم و مثل بچه ى آدم سر جاى خودم نشستم و حتى دست آخر ، كلى براى اين آقاى دوختور ! هورا كشيدم و كف زدم !
عمه جان عزيزم ، يادتان مى آيد آنوقت ها كه من چهار پنج سال بيشتر نداشتم دستم را ميگرفتى و مرا به سفره ى حضرت رقيه و سفره ى حضرت عباس و سفره ى حضرت زينب ميبردى ؟؟ آخ كه چقدر دلم براى آن غذاهاى خوشمزه و آن زولبيا باميه هاى مامانى تنگ شده است ! اما عمه جان عزيزم ،زياد نگران نشويد ، حالا ما در ينگه دنيا هم همان سفره ها و همان سيورسات را داريم ، منتهاى مراتب بخاطر اينكه نكند ما را به " امل " بودن متهم بكنند اسم سفره ى حضرت رقيه و حضرت زينب را گذاشته ايم بى بى كلاب !! مى فهمى عمه جان ؟ بى بى كلاب !! همانى كه اين كون نشور هاى امريكايى به آن ميگويند : B .B . CLUB
آرى عمه جان عزيزم ، هفته اى هفت بار خانم هاى بزك دوزك كرده ى ايرانى در اين بى بى كلاب ها جمع ميشوند و براى اسيرى زينب و ناكامى قاسم و گلوى عطشان على اصغر و نميدانم دستان بريده ى حضرت عباس اشك ميريزند و هر جه فحش و ناسزا در چنته دارند نثار يزيد و شمر و معاويه و ابوسفيان و ابو جهل و چند تا ابوهاى ديگر مى كنند . راستش من تا حالا نفهميده ام كه اين يزيد و شمر و معاويه چه هيزم ترى به اين خانم هاى بزك دوزك كرده ى ايرانى فروخته اند كه اينقدر استخوان هاى پوسيده ى آنها را در گور ميلرزانند، و زينب و كلثوم و رقيه هم چه گلى به سر ايشان زده اند كه اينطورى براى آنها سينه چاك ميدهند ؟
عمه جان عزيزم ، انگار خيلى روده درازى كرده ام ، انشا الله در نامه ى بعدى مفصلا در مورد گروهبان هايى كه به خودشان درجه ى تيمسارى داده اند و تيمسارهايى كه سبزى فروش شده اند و فسيل السلطنه هايى كه هنوز خواب سلطنت مي بينند براى آن عمه جان گرامى خواهم نوشت .
در پايان سلام مرا به ننه قاسم و مش عبدالله و اصغر آقاى بقال و زهرا خانم همسايه ى دست راستى مان برسان , عزت شما زيا د .

۲۲ اسفند ۱۳۹۰

استاد کجایی ؟
» دعوت سفارت آمريکا از استاد علی اکبر دهخدا برای مصاحبه با راديو صدای آمريکا «
19 دیماه 1332 تهران
آقای محترم- صدای آمريکا در نظر دارد برنامه ای از زندگانی دانشمندان و سخنوران ايرانی، در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک پخش نمايد. اين اداره جنابعالی را نيز برای معرفی به شنوندگان ايرانی برگزيده است. در صورتی که موافقت فرماييد، ممکن است کتباً يا شفاهاً نظر خودتان را اعلام فرماييد تا برای مصاحبه با شما ترتيب لازم اتخاذ گردد .
ضمناً در نظر است که علاوه بر ذکر زندگانی و سوابق ادبی سرکار، قطعه ای نيز از جديدترين آثار منظوم يا منثور شما پخش گردد.
بديهی است صدای آمريکا ترجيح می دهد که قطعه انتخابی سرکار، جديد و قبلاً در مطبوعات ايران درج نگرديده باشد. چنانچه خودتان نيز برای تهيه اين برنامه جالب، نظری داشته باشيد، از پيشنهاد سرکار حُسن استقبال به عمل خواهد آمد.
با تقديم احترامات فائقه :
سی. ادوارد. ولز
رئيس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا

پاسخ استاد علی اکبر دهخدا
جناب آقای سی. ادوارد. ولز،
رئيس اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا
نامه مورخه 19 ديماه 1332 جنابعالی رسيد و از اينکه اين ناچيز را لايق شمرده ايد که در بخش فارسی صدای آمريکا از نيويورک، شرح حال مرا انتشار بدهيد متشکرم .
شرح حال من و امثال مرا در جرايد ايران و راديوهای ايران و بعض از دول خارجه، مکرر گفته اند. اگر به انگليسی اين کار می شد، تا حدی مفيد بود؛ برای اينکه ممالک متحده آمريکا، مردم ايران را بشناسند. ولی به فارسی، تکرار مکررات خواهد بود، و به عقيده من نتيجه ندارد …
و چون اجازه داده ايد که نظريات خود را دراين باره بگويم واگرخوب بود، حسن استقبال خواهيد کرد، اين است که زحمت می دهم :
بهتر اين است که اداره اطلاعات سفارت کبرای آمريکا به زبان انگليسی، اشخاصی را که لايق می داند، معرفی کند و بهتر از آن اين است که در صدای آمريکا به زبان انگليسی برای مردم ممالک متحده شرح داده شود که در آسيا مملکتی به اسم ايران هست که در خانه های روستاها و قصبات آنجا، در و صندوقهای آنها قفل ندارد، و در آن خانه ها و صندوقها طلا و جواهرات هم هست، و هر صبح مردم قريه، از زن و مرد به صحرا می روند و مشغول زراعت می شوند، و هيچ وقت نشده است وقتی که به خانه برگردند، چيزی از اموال آنان به سرقت رفته باشد …
يا يک شتردار ايرانی که دو شتر دارد و جای او معلوم نيست که در کدام قسمت مملکت است، به بازار ايران می آيد و در ازای«پنج دلار» دو بار زعفران يا ابريشم برای صد فرسخ راه حمل می کند و نصف کرايه را در مبداء و نصف ديگر آن را در مقصد دريافت می دارد، و هميشه اين نوع مال التجاره ها سالم به مقصد می رسد.
و نيز دو تاجر ايرانی، صبح شفاهاً با يکديگر معامله می کنند و در حدود چند ميليون، و عصر خريدار که هنوز نه پول داده است و نه مبيع آن را گرفته است، چند صد هزار تومان ضرر می کند، معهذا هيچ وقت آن معامله را فسخ نمی کند و آن ضرر را متحمل می شود.
اينهاست که شما می توانید به ملت خودتان اطلاعات بدهيد، تا آنها بدانند در اينجا به طوری که انگليسی ها ايران را معرفی کرده اند، يک مشت آدمخوار زندگی نمی کنند …
در خاتمه با تشکر از لطف شما احترامات خود را تقديم می دارد.
علی اکبر دهخدا