دنبال کننده ها

۱۰ شهریور ۱۴۰۱

امروز آمدیم اینجا
بساط شراب و خوشباشی مهیاست
جای شما خالی
Pops Beach- Tahoe
Tuesday August 30- 2022

آرشی جونی هفت ساله شد

آرشی جونی هفت ساله شد
Happy Birthday my love
We love you ❤️🌹💐🌺🌷❤️🌹💐🌺🌷


پیراهن  امام حسین پیدا شد

آقا ! خدا را صد هزار مرتبه شکرکه ما پیش سر و همسرـ بخصوص این فرنگی های عقب مانده کون نشور ـ سر افکنده نشده ایم و اگر این پدر سوخته ها در کارخانه خلقت دست درازی میکنند و با خرج میلیارد ها میلیارد دلار در کهکشان ها دنبال جنبنده و خزنده و چرنده و پرنده میگردند ؛ماشیعیان مرتضی علی هم بالاخره بعد از هزار وچہار صد سال، در ظل توجهات حضرت بقیه الله ارواحنا فدا ،پارسال پیرار سال  نیزه شکسته  و امسال هم پیراهن چاک چاک آقام ابا عبدالله الحسین را در دشت کربلا پیدا کرده ایم و حالا می توانیم بزنیم توی پوزه هرچه نا مسلمان است وبه آنها فخر بفروشیم
فقط نمیدانم چرا وقتی این خبر بهجت اثر را به سمع مبارک عباس آقای خودمان رساندیم سگرمه هایش
 را تو هم کرد وبا خشم گفت : 
شیعیان مرتضی علی بهتر است حالا این نیزه ها را بکنند توی هر چه نابدترشان !

۷ شهریور ۱۴۰۱

کاسبی به سبک حکومت اسلام

آقای کارتن خواب را گرفته بودند انداخته بودندزندان.
جرمش ؟ تهدید علیه امنیت ملی و ارتباط با عوامل صهیونیستی!
حالا پس از چند ماه از زندان آمده است بیرون . با خودش چند میلیون تومان پول آورده است!
می پرسند : اینهمه پول را از کجا آورده ای؟ مگر در زندان بیزنس داشته ای؟
میگوید :یک بنده خدایی را آورده بودند زندان . میبایست دوازده سال زندان بماند . تخت برای خوابیدن نداشت . روی کف سیمانی زندان میخوابید . تختخوابم را به او فروختم پنج میلیون تومان. حالا او شب ها راحت می خوابد من هم میلیونر شده ام !
کاسبی از این بهتر ؟
May be art of one or more people

دعوای" ز "و" ذال "

آقا ! در میان شش و نیم میلیارد آدم روی زمین هیچ قوم و قبیله ای مثل ما ایرانی ها اهل « دعوا» نیست!
ما مدام در حال دعوا کردن هستیم.مدام داریم یقه درانی می کنیم ، مدام دست در گریبان هم انداخته و خسته هم نمی شویم .
آقای جمهوری اسلامی میگوید من مسلمانم . اسلامم هم اسلام ناب محمدی است!
آقای مجاهدین خلق میگویند : فوتینا !شیرین نشود دهان به حلوا گفتن . تیز در سبلت تو ، خواه بمان خواه بمیر !اسلام من از اسلام شما اسلام تر است .
آقای نو اندیش دینی میگوید :
من این دین سالوس را منکرم
مسلمانی ار این بود کافرم
آقای اصولگرا هجایش میکند وناسزایی نثارش میکند ومیگوید : زکی!
بقدر شغل خود باید زدن لاف
که زر دوزی نداند بوریا باف
آقای سروش میگوید : من مسلمانم
آقای یاردانقلی هرزه چانه میفرماید : غلط زیادی موقوف!
زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان
آقای کدیور میگوید : من مسلمانم
آقای حوزه علمیه میگوید :معاذالله! واستان شمشیر را زان زشتخو ! باید به جرم ارتداد به دار آویخته شوی!
آقای صوفی قلندر میگوید : من مسلمانم و پشت بندش هم فریاد میزند :ناد علیا مظهر العجائب!
آقای حجت الاسلام و المسلمین با دله دزدان قمه کش از راه می‌رسد و با دهان کف کرده نعره بر میکشد که : این ناکثین و قاسطین و مارقین را باید کشت .
این دعواها ‌‌و کشمکش ها حتی به حروف الفبای فارسی هم کشیده شده است:
آقای « ز » و آقای« ذال » قرن هاست دست در گریبان همدیگر انداخته و بقول همولایتی ها کش و‌ وا کش دارند. در این گیر و دار سر ‌وکله آقای « ض» هم پیدا شده است و میگوید : بزم بزم بز بز ها ، دو شاخ دارم به هوا ! کی میاد به جنگ من ؟ آقای « ظ دسته دار» هم آن گوشه کناره ها ایستاده است و این معرکه را تماشا میکند .لاجرم کار بجایی رسیده است که بقول هادی خرسندی نمیدانیم« گذار » را باید با آقای « ذال »بنویسیم با آقای « ضاد » بنویسیم . با آقای « ز» بنویسیم .با «ظای دسته دار » بنویسیم یا با « ظای » بی دسته !
همین گرفتاری را با « س» و « ث» و « ص» هم داریم
تازه میخواهیم بین آقایان« س » و« ث» و « ص» میانجیگری بکنیم که سروکله آقای «ط » دسته دار پیدا میشود و برای آقای « ت» که نه دسته دارد و نه چماقدار دارد و نه فدایی جان بر کف دارد شاخ و شانه میکشد
در این گیر و دار آقایان « غ» و « ق» هم حیران و سرگردان مانده اند که آیا قیمه را با غین می نویسند یا با قاف؟
ما برای اینکه این دعوا دامنه پیدا نکند و خشک و تر را با هم نسوزاند با کدخدا منشی وارد معرکه میشویم و میگوییم : آقایان ! آقایان ! لطفا دست نگهدارید ! آنرا که با قاف مینویسند قمه است نه قیمه! قیمه را با راسته گوسفند و لپه دیر پز می نویسند !
گفت : اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو «من» را در سرا….
خلاصه اینکه شلم شوربای عجیب غریبی است و بقول دایی مم رضای ما سگ صاحبش را نمی شناسد

۶ شهریور ۱۴۰۱

عکس یادگاری

انگار همین دیروز پریروزها بود .تندرست و خندان بودیم . گهگاه با دکتر باقر پرهام و بیژن اسدی پور و هانری نهرینی و نوح و سپند ‌و مهدی می نشستیم گپی میزدیم . قال و‌مقالی راه می انداختیم . جامی می نوشیدیم . از زمین و زمان می گفتیم و می خندیدیم .
زمان بسرعت برق ‌ و باد گذشت. سپند و نوح این جهان را واگذاشتند . باقر پرهام ماههاست در بستر بیماری است . و ما لنگان لنگان دوره میکنیم شب را و روز را.
گهگاه به دیدن پرهام میروم. دیگر توان راه رفتن ندارد . توان سخن گفتن نیز . دلم میخواهد همچون گذشته از او بیاموزم . خشم و خروش اش را به تماشا بنشینم . بنشینم تا برایم از فردوسی و سیاوش و سودابه و تهمینه بگوید . بنشینم و همچون گذشته در گریبانش در آویزم تا خشمش زبانه بکشد . تا در ستایش رضا شاه سخن بگوید و بازتاب سخنم را به خشم پاسخ گوید
اما دریغ که دور زمان درنگ ندارد و با شتاب پیش می تازد
برای رفیق خوبم باقر پرهام آرزوی تندرستی دارم

زنده ها و مرده ها

من این را جایی خواندم . یادم نمیآید کجا. اما حرف درستی است :
اینکه :
همه ایرانی های زنده بد هستند و همه ایرانی های مرده خوب و مامانی

کس در این خانه جاودانه نزیست

حبیب یغمایی شعری دارد که ناپایداری این جهان و فروپاشی بام ها و سقف ها و‌ایوان ها را تصویر میکند .
شعر این است:
بگذرد این پلید دوران هم
که نماندست عمر چندان هم
کس در این خانه جاودانه نزیست
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
یوم «تبلی سرائر» است وشود
زیر و رو آشکار و پنهان هم ...
وقتی این شعر را میخواندم با خودم میگفتم آیا مرگ کسان و ناکسان - و های و هوی جانگزایی که در پس مرگ آنان راه می افتد -همان « یوم تبلی السرائر » نیست؟
بر اساس آیه ۹ سوره طارق ، یوم تبلی السرائر روزی است که همه راز های پنهان آدمی آشکار میشود و طشت رسوایی او سرانجام با همه پنهانکاری هایش از بام فرو می افتد .
با خود میگفتم : یوم تبلی السرایر کسانی چون رضا براهنی و هوشنگ ابتهاج را به چشم دیدیم و اکنون با دشنه ای در مشت و آتشفشانی از خشم ،چشم براه آن هستیم تا مرگ کسانی همچون ابراهیم گلستان و محمود دولت آبادی و شیرین عبادی و عبدالکریم سروش و اکبر گنجی از راه برسد و گدازه های نفرت خود را بر کالبد بیجان شان ببارانیم و یوم تبلی السرایر دیگری بسازیم.
شعر حبیب یغمایی را دوباره میخوانم :
کس در این خانه جاودانه نزید
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
بگمانم اگر « سایه» میدانست که سوداگران و افسونیان بر جنازه او چوب حراج خواهند زد ، به هر جان کندنی بود چند سال دیگری میزیست تا هم چماق از دست افسوسیان بگیرد و هم سوداگران یلدایی را ناکام کند