دنبال کننده ها

۱۰ مهر ۱۳۹۲

چرا بمن سنگ میزنی ؟

یک بنده خدای کور و چلاقی رفته بود زیارت خانه خدا . 
هنگام سنگ زدن به شیطان ؛ جناب آقای ابلیس ظاهر میشود و می پرسد : 
- چشمت چی شده ؟ 
میگوید :  - مادر زاد کور به دنیا آمدم 
می پرسد :  پای شما چرا چلاق شده ؟ 
- حکمت خداوند است !
ابلیس میگوید : ای مرتیکه فلان فلان شده الاغ ! پس چرا به من سنگ میزنی ؟؟!!

۹ مهر ۱۳۹۲

چه قبر خوشگلی ....

شیرازبودم  . تازه انقلاب شده بود و من در رادیو شیراز کار میکردم . با دو سه تا شاعر آشنا شده بودم که یکی شان نمد مال بود !
این آقای شاعر نمد مال یک روز ناهار مرا به خانه اش دعوت کرد . ما هم کفش و کلاه کردیم و رفتیم آنجا . خانه اش چنان بوی بدی میداد که صد رحمت به طویله مرحوم مغفور قوام الملک شیرازی !
من یکی دو ماهی بود که از فرنگستان بر گشته بودم وبرنامه های عصر گاهی رادیو شیراز را می نوشتم . دوست و آشنایی هم نداشتم . 
شب های جمعه که میشد با چند تا از همین شاعر ها و پیر و پاتال های دیگر میرفتیم حافظیه . دور تا دور حافظیه آرامگاه فلان الدوله ها و عنکبوت السلطنه ها بود . آرامگاه که چه عرض کنم ؟ ساختمانی و اتاقی و فرشی و چلچراغی و گلی و ..... همه اش هم سنگ مرمر سفید .
میزفتیم توی یکی از همین شبستان ها می نشستیم و به شعر خوانی دوستان گوش میدادیم . چه شعر هایی هم ؟ !! همه اش در باره ابروی کمانی یار و بناگوش مرمری دلدار و از این مزخرفات .
یک شب رفته بودیم به آرامگاه خانوادگی آقای صاحب دیوان . من اساسا نمیدانستم که این حضرت صاحب دیوان چیکاره بوده و چرا لولهنگش اینهمه آب میگرفته !و چرا چنین آرامگاه مجلل با شکوهی دارد . با فرش های گرانبها ؛ شمعدانی های نقره ؛ منبت کاریهای شگفت انگیز ؛ سنگ مرمر های پر زرق و برق و زلم زیمبو های بر ما مگوزید !!
همان شب ؛ شاعر نمد مال مان شعری خواند که یک بیت آن یادم مانده است : 
به قبر صاحب دیوان از آن برم حسرت 
که از اتاق پذیرایی ام قشنگ تر است !!

قاضی نشو ...!!

انگار هزار سال پیش بود .تازه دیپلم گرفته بودم . شاگرد اول هم شده بودم . 
توی حیاط خانه مان ؛ زیز سایه درخت تناور " لیلکی " درس میخواندم و میخواستم وارد دانشگاه بشوم . تابستان داغی بود . 
مادرم آمد سراغم و گفت : - پسر جان ! درس خواندن ات مگر تمام نشده ؟
گفتم : مادر جان !میخواهم بروم دانشگاه . میخواهم کنکور بدهم .
پرسید : چه درسی میخواهی بخوانی ؟
گفتم : حقوق !
گفت : حقوق ؟ حقوق دیگر چیست ؟ بعدش میخواهی چیکاره بشوی ؟ 
گفتم : قاضی !
- قاضی ؟ یعنی محکمه چی ؟
- آره مادر ! 
مادرم نگاهی به سراپایم انداخت و گفت :  نه پسر جان !  نه  ! لازم نکرده شما قاضی بشوی !
- چرا مادر ؟ 
- ببین پسر جان !با این اخلاق گهی که شما داری ؛ اگر یک روز قاضی بشوی نیمی از ملت ایران را میفرستی بالای دار !
و چنین بود که ما رفتیم ادبیات خواندیم که نه برای فاطی تنبان میشود و نه به درد دنیا مان میخورد و نه آخرت مان !
فی الواقع خسر الدنیا و الآخره ماییم .

۸ مهر ۱۳۹۲

تو اینجا چیکار میکنی ؟؟

...یک آقای میلیاردر ایرانی - که بگمانم ارث بابای خدا بیامرزش را بر داشته و به فرنگستان آمده - سالهاست که در یکی از گران ترین هتل های پاریس زندگی میکند . 
او میگفت : اگر من صد سال دیگر زنده بمانم و این صد سال را در هتل هیلتون پاریس بگذرانم ؛ هر چه خرج کنم ؛ تنها می تواند از سود پولی باشد که بهمراه خود آورده ام !!
این آقای میلیاردر اما ؛ روزی سه چهاز بار میزند زیر گریه و های های گریه میکند !
یک روز رو کرد به یکی از دوستانش و گفت : آرزو دارم بجای این دختر خانم ها و پیشخدمت های تی تیش مامانی ؛ یک روز صبح یکنفر کاشی وارد هتل بشود و بیاید در اتاقم را بزند و بزبان فارسی بگوید : 
- همشهری پدر سوخته مادر قحبه ؛ اینجا چیکار میکنی ؟؟
--------
پی نوشت : حالا میدانید جناب آقای گیله مرد چه آرزویی دارد ؟ 
آرزو دارد برود پاریس ؛ برود اتاق این جناب میلیاردر ؛ یک کشیده بخواباند زیر گوشش و با زبان شیرین فارسی بگوید : مادر قحبه ! این پول ها را از کجا آورده ای ؟ 
--------
پی نوشت شماره 2 - لطفا اسم و آدرس این آقای میلیاردر را از ما نخواهید . می ترسم تعداد افرادی که مایلند بروند پاریس یک کشیده آبدار بیخ گوش ایشان بخوابانند آنقدر زیاد شود که باعث راه بندان در خیابان های پاریس بشود .

۷ مهر ۱۳۹۲

اوباما : از زنم می ترسم

...تقریبا شش سال است که من حتی یک نخ سیگار نکشیده ام .
دلیلش ؟
دلیلش این است که : از زن خودم می ترسم .
منبع ؟ : مجله تایم - اکتبر 2013


۴ مهر ۱۳۹۲

نفس کشیدن ممنوع !!

دیروز رفته بودیم دکتر .
گفت : باید بروی آزمایش خون . ما هم رفتیم آزمایش خون . امروز جوابش آمد : 
- فشار خون بالا !
-قند خون بالا !
کلسترول بالا !( فقط حساب بانکی مان است که هی پایین و پایین تر میآید )
نتیجه ؟ هیچی : خوردن شیرینی ممنوع ! نمک ممنوع ! چربی ممنوع ! ترشی ممنوع !خوردن برنج ممنوع !( خوب شد نگفتند نفس کشیدن ممنوع )
شاید بتوانیم خودکشان کنیم و شیرینی و ترشی و چربی و شوری نخوریم . اما برنج را چیکار کنیم ؟ گیله مردی که ما باشیم اگر روزی یکبار برنج نخوریم به لقا الله خواهیم پیوست و نام مبارک مان در زمره نام شهدا در خواهد آمد !
این دکتر هم عجب دل خوشی دارد ها ؟کاشکی فارسی بلد بود و این شعر را برایش می خواندم : 
من از مزارع سبز شمال میآیم 
ز سر زمین برنج 
- این طلای تلخ و سپید - 
که دانه دانه ی آن قطره قطره خون من است .....
بگمانم حضرت خاقانی شروانی است که خطاب به حضرت باریتعالی  میفرماید : 
دولت به خران دادی و نعمت به سگان 
پس ما به تماشای جهان آمده ایم؟؟!!

آقای کلید و تزویر ...!

آقا ! بما گفته بودند که این آقای رییس جمهور اسلامی  - که ما اسم شان را آقای کلید و تزویر گذاشته ایم -  از دانشگاهی در گلاسکو دکترای حقوق دارد .
چطور است که این آقای دکترای حقوق ! نمی تواند دو کلام انگلیسی حرف بزند ؟ 
- نکند درس های دانشگاه گلاسکو به زبان عربی است و ما نمی دانستیم ؟ 
-نکند این آقای کلید و تزویر ؛ دکترایش را از یکی از همین دانشگاههای " نیست در جهان " گرفته باشد ؟ یعنی صد دلار سلفیده باشد و مثل آن آقای آسیب شناس تاریخدان ! یکی از آن دکترا های دو زاری کاغذی را گرفته باشد ؟
- نکند ایشان از همان حوزه علمیه قم دکترا گرفته اند و نام حوزه علمیه به دانشگاه گلاسکو تغییر یافته و ما بی خبر بوده ایم ؟
باز خدا پدر همان آقای آهنگر زاده خوش سیما را بیامرزد که دستکم می توانست بگوید : This is a Blackboard
این بنده خدای دکترای حقوق از حوزه علمیه گلاسکو !همان دو کلام را هم بلد نیست که ....
لعنت بر شیطان ! ما هم بیکاریم ها ؟! چه سئوال هایی میکنیم ها ؟! کسی نیست بما بگوید آقا ! به زخم معده ات برس ؟؟!!

۳ مهر ۱۳۹۲

جناب آقای شتر ...!!!

مرحوم علامه محمد قزوینی ؛ ادیب و پژوهشگر تاریخ و فرهنگ ایران ؛ همسری آلمانی داشت که زنی روستایی و سخت ساده دل بود .
محمد علی جمالزاده نویسنده صاحب نام ایرانی میگوید : 
" ..مرحوم قزوینی تازه ازدواج کرده و هر روز ساعت هفت بعد ازظهر می بایست خانه باشد و گرنه زنش دچار وحشت و اضطراب میشد .
ما در ایام جنگ بین الملل عصر ها می خواستیم ( در برلن ) بیشتر جلسات مان را طول بدهیم . قزوینی بلافاصله راه می افتاد که : خانم تنهاست باید بروم .
 اول فکر کردیم بهانه است . بعد معلوم شد درست است . به او گفتیم : بهانه ای بتراش شاید موافقت کند اندکی بیشتر با ما باشی .
قزوینی یک روز دیر تر بخانه رفته بود . زنش پرسیده بود کجا بودی ؟ 
جواب داد : به باغ وحش رفته بودم با شتر ها صحبت میکردم ؛ طول کشید !
زن با تعجب پرسیده بود : مگر شتر حرف میزند ؟ 
-بلی !
- پس چرا ما نشنیده ایم ؟ 
- میخواستی شتر با زبان آلمانی با تو صحبت کند ؟ او اهل مشرق زمین است . غریب است . فقط با ما که همزبان او هستیم میتواند صحبت کند !
از روز بعد ؛ زن ساده دل ؛ با اینکه چیز حسابی در خانه نداشتند ؛ یک ساندویچ نان و پنیر هم به قزوینی داد که به شتر ها بدهد ! و ضمنا اجازه داد که میتوانی نیم ساعت دیر تر بخانه بیایی بشرط اینکه فقط با شتر ها صحبت کنی !!

۱ مهر ۱۳۹۲

نماینده مدفوعات 

.... یک نماینده روزنامه در کرمان بنام قاسم فوت انداز ؛ خود را به طنز و شوخی نماینده " مدفوعات " معرفی میکرد 
و من در سفر حج ؛ خودم بگوش خودم - در هواپیمایی که چهل پنجاه تن نمایندگان جراید مهمان اوقاف بودند - از زبان ذبیحی مداح شنیدم که دعا میکرد : خداوندا ! از گناهان همه حاضران مجلس ؛ خصوصا  " ارباب جرائم " در گذر !
و البته مقصودش ارباب جرائد بود .

باستانی پاریزی  - سنگ هفت قلم 

۳۰ شهریور ۱۳۹۲

یهودیان حق خوردن میوه های خوشمزه را ندارند !!!!

....در سال 1889 میلادی در شیراز ؛ مرد مسلمانی بر سر دو تومان یک یهودی را زد و کشت .علیمحمد خان قوام الملک را خبر کردند . کشنده را گرفتند و به زندان انداختند . آخوندی بنان سید فال اسیری به اعتراض بر آمد که " مسلمان را برای یهودی چرا حبس کرده اید ؟ " 
حکومت این داوری نا شنیده گرفت و به این پرخاش ترتیب اثر نداد ؛ اما سید دست بر دار نبود . خیلی میل داشت که به یهودیان آزار برساند و اگر ترس از حکومت نداشت تا آن زمان همه یهودیان را قتل عام کرده بود .
در این شهر ؛ هر جا که یهودیان در کوچه و بازار و باغات گرد میآمدند ؛ سید آدم میفرستاد تا اسباب آنها را بر هم بزنند و بساط شان را در هم ریزند . بارها دیده شد که نوازندگان یهودی را در خانه خود ش حبس کرد و سر تراشید ....
در سال 1891 که جنبش تنباکو در گرفت و بر دیگر ناخرسندی ها ی اجتماعی افزود ؛ در همدان ؛ حکومت وقت ؛ بجای چاره اندیشی ؛ بجان یهودیان افتاد . چسباندن " یهودانه " با علامت سرخ و زرد را بر روی پوشاک یهودیان اجباری اعلام کرد و مقررات زیر را بکار بست : 
1- روز های بارانی یهودیان حق بیرون رفتن از خانه های شان را ندارند .
2- زن یهودی نباید در کوچه و بازار روی خود را بپوشاند 
3-زن یهودی باید چادر دو رنگ سر کند تا بجای مسلمان گرفته نشود . 
4-مردان یهودی نباید پوشاک گرانبها در بر داشته باشند . پارچه لباس شان باید نخی و آبی رنگ باشد .
5-کفش چشمگیر نپوشند .
6-نباید در راه از یک مسلمان جلو بزند 
7-نباید با یک مسلمان به صدای بلند گفتگو کند .
8- اگر از یک مسلمانی طلبکار باشد باید با احترام و با حالت ترس طلب خود را بخواهد .
9-اگر مسلمانی به یک یهودی توهین کند ؛ یهودی باید سر به زیر اندازد و خاموشی گزیند .
10- یهودی حق ساختن خانه گرانبها را ندارد .
11- باید خانه یهودی کوتاه تر از خانه مسلمانان باشد 
12- یهودی حق ندارد خانه خود را گچ کاری کند .
13-یهودی حق پوشیدن بالا پوش را ندارد 
14- یهودی حق ندارد ریش خود را بتراشد 
15- یهودی حق ندارد از شهر خارج شود و یا برای هوا خوری به بیرون شهر برود 
16-پزشکان یهودی حق اسب سواری ندارند .
17-جشن همسری یهود باید در خفا انجام شود . 
18-یهودیان حق خوردن میوه های خوشمزه را ندارند .....

نقل از : کارنامه فرهنگی فرنگی در ایران - هما ناطق انتشارات خاوران - پاریس 

* شما خیال میکنید با این فتواهای عجیب و غریب و باور نکردنی که از طرف دفتر آقای عظما در باره بهایی ها صادر شده ؛ این آخوندک روضه خوان دو زاری بقدرت رسیده ؛ اگر توان و امکانش را میداشت همه یهودیان و زرتشتیان و مسیحیان و بهاییان را قتل عام نمیکرد و یا به دریا نمی ریخت ؟