دنبال کننده ها

۹ مهر ۱۳۹۹

پیاله بر کفنم بند

پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
آن قدیم ندیم ها هر وقت دل مان میگرفت و حال و حوصله هیچ تنابنده ای را نداشتیم سوار ماشین مان میشدیم و در حالیکه به آوای روح نواز جناب لئونارد کوهن گوش میدادیم این جاده های باریک کوهستانی پر درخت دور و بر خانه مان را میگرفتیم و میرفتیم ناپا.
میرفتیم از میان تاکستان ها و شرابخانه ها و شراب سازی ها میگذشتیم واین شعر حافظ جان را زمزمه میکردیم که :
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
غریب و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز
آنجا ، کنار جاده ، شرابخانه ای بود نامش داریوش .
با ستون هایی همچون ستون های تخت جمشید. افراخته و بلند قامت و سرفراز . با پیکره ها و مجسمه ها و نگاره هایی از ایران باستان. یاد آور روزگارانی که میهنی داشتیم و سرزمینی. روزگارانی که خاکی داشتیم و عزتی و احترامی.
دور ترک ، بر فراز تپه ای شرابخانه ای بود . ساختمانی سنگی . عظیم . پر شکوه. به سبک و سیاق قصرهای عهد ویکتوریا . با راهروهای سنگی پیچاپیچ . با اندرونی ها و بیرونی های سحر آمیز .
نامشCastello di Amorosa
من آنجا را بسیار دوست میداشتم . آنجا می‌شد شرابی نوشید و از بلندای آن قصر باشکوه ، تاکستان‌ها را به تماشا نشست. تماشا نه . بلکه به حیرت و لذت و آرامشی درونی رسید .
دیشب این اژدهای هزار سر . این آتشی که گویی سر باز ایستادن ندارد ، شرابخانه محبوبم را به کام خویش کشید . بیش از یکصد و بیست هزار بطری شراب در لهیب آتش سوخت .اینک مشتی خاکستر و غبار از آن بر جای مانده است. مشتی خاکستر همراه با حسرتی دردناک.
هنوز نمیدانم بر شرابخانه داریوش چه گذشته است
باید دوباره به حافظ پناه ببرم . باید دوباره حافظ بخوانم :
ساقیا بر خیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
بر کشم این دلق ازرق فام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یکباره برد آرام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را

۷ مهر ۱۳۹۹

آقای میر غضب ....

میرزا آقا خان کرمانی روشنفکر آزاده پیشا مشروطیت که خود قربانی سبعیت دربار ناصر الدین شاهی است در کتاب " سه مکتوب  " می نویسد :
خونریزی و جلادی و میر غضبی از عصر تازیان مطبوع طبع ایرانیان شده  نه ننگ می پندارند و نه عار میشمارند بلکه جزو فضایل و افتخارات محسوب میدارند .
آنقدر قساوت و سخت دلی و بی رحمی که  در طبع ایرانیان پیدا شده در هیچ ملت وحشی دیده نشده است . در سفر سابق که من در تهران بودم پس از آنکه فتوای قتل بابی ها توسط ملایان صادر شد ؛ چهارصد نفر را دستگیر کرده ؛ روسای آنان را در ملاء عام با نوک خنجر سوراخ سوراخ و شمع آجین ساختند و جناب صدر اعظم سیصد نفرشان را به طبقات مردم سپرد تا هر جور که می توانند آنان را به قتل برسانند .( نقل از سه مکتوب - نسخه خطی )

و اما نقش ملایان :
پس از بروز جنبش دهقانی و خیزش توده های محروم در سال 1264 قمری  در اعتراض به فقر و فلاکت و بیعدالتی و فساد ملایان و حکومتیان   ؛ و سرکوب شدید آن توسط دولتیان به اتهام بابیگری ؛ امام جمعه تهران داماد ناصر الدین شاه شد و دهات اطراف تهران را تیول برد .
حاج ملا علی کنی انحصار غله تهران را بدست گرفت و با احتکار گندم و افرودن بهای آن ؛ بر قحطی ها دامن زد .
تعداد املاک مجتهد تبریز به دویست پارچه رسید .
مجتهد همدان برای حفظ املاک خود سه هزار تفنگچی بسیج کرد .و آقا نجفی ملای معروف اصفهان بفکر ایجاد بانک افتاد و به کسبه و مالکان با شصت درصد بهره وام میداد .
در مساجد - که همچون روزگار امروز - به تولیت آخوند های دولتی در آمده بود تعدادی طلاب مسلح مستقر شدند که هر بار  با کوچکترین نا رضایی اعتراضی مردم روبرو شدند به جان آنها افتادند و دریدند و کشتند و سوختند .
گزارش های رسمی که از آن زمان در دست است تغییر حالت ملایان را پس از بابی کشی های ناصر الدینشاهی بخوبی نشان میدهد .
در یک گزارش رسمی از مشهد میخوانیم که : چندی میشود امام جمعه مشهد به وضع دیگر حرکت میکند . روزی دیدم به دهات میرفتند .دو یدک در جلوی خود می کشید و نیز چند نفر از الوات محله سراب را دور خود جمع کرده وبه مردم آزار و اذیت میرساندند .هر یک از این الوات بدست داروغه و غیره گرفتار میشود راه فرار آنها خانه امام جمعه  است که شفاعت و حمایت میکند .
در دهات هم بیست نفر تفنگچی مثل سرباز و قراول برای شان کشیک می کشند (نقل از اسناد وزارت خارجه )
همچنین در  این دوران گروههای مسلح که از درون مساجد تغذیه و رهبری میشدند  برای سرکوب شورش ها و اعتصاب ها و اعتراض های بازاریان ایجاد شده بود
روحانی نامدار و امام جمعه زنجان که خود شاهد این فجایع بوده است دلسوزانه می نویسد :  اینان " مذهب باب " را وسیله قتل و غارت و نهب مردم کرده اند .پادشاه و دیوانیان نیز هر کسی را که سر بلند کرده و یا از ستم و فساد شکایتی دارد  به همین اتهام نا درست نابود میکنند . مردم از اینان همان اندازه می هراسند که از مباشر و کلانتر  زیرا چنان به جان کسبه و زارع ایران افتاده اند و چنان به زور هتاکی و چماق و شلاق و اصرار و ابرام مال مردم را می گیرند که کشاورزان را از بر داشتن خرمن و درو و غله و بردن میوه باز داشته اند .
در این دوره ؛ دربار برای ملایان دولتی تکیه دولتی بر افراشت .لقب داد . تیول بخشید . مستمری قرار داد .ازدواج میان ملایان دولتی و درباریان مرسوم شد .موقوفات از دست مردم به در آمد و به ملایان دولتی تعلق گرفت .بخشش املاک بعنوان شکر گزاری و یا بنام انعام باب شد و هر اندیشه اصلاح طلبانه ای به اتهام بابیگری بشدت سرکوب شد .
آیا شباهت های بین دوران ناصرالدینشاهی و زمانه استیلای حکومت فقیهان را بصورت عیان می بینید ؟
گویی  هزار سال  نه ؛  دستکم دویست سال به عقب بر گشته ایم .

** برای اطلاع بیشتر از تبهکاری ها و نابکاری های ملایان به کتاب " کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی "   و یا کتاب " ایران در راهیابی فرهنگی " نوشته استاد روانشادم خانم دکتر هما ناطق مراجعه بفرمایید

مسافرنامه


( از فرغانه تا مرغانه )
بیست تا تخم مرغ را پخته بود و با خودش آورده بود .
گفتیم : مینا جان ! اینها چیست؟
گفتند : تخم مرغ پخته
پرسیدیم : چند تاست؟
گفتند : بیست تا
گفتیم : بیست تا؟
فرمودند : یس!
گفتیم : نکند قصد کشتن مان را دارید ؟ مگر ما قصد سفر فرغانه را داریم که شما اینهمه مرغانه با خودتان آورده اید ؟
خندیدند و گفتند : آقای گیله مرد ! سفر درازی در پیش است ! باید از بیابان و کویر بگذریم . صحرای خشک «نوادا » پیش روی ماست . این مرغانه ها بکار میآیند!
راه افتادیم . با یک عالمه قبل منقل ! از خربزه و هندوانه و انگور و خیار و گوجه فرنگی بگیر تا انواع و اقسام خوردنی جات و نوشیدنی جات و پوشیدنی جات و میو ه جات و آجیل و تخمه و شراب و تکیلا و آبجو و حتی خلال دندان !
از کازینوهای شهر »رنو » که چند مایلی گذشتیم دیدیم خدای من ! همه جا بیابان است و تا چشم کار میکند نمکزار ! نه رودخانه ای و نه جویباری و نه سایه بیدی و سپیداری. راندیم و راندیم . رسیدیم به شهری . نامش را از یاد برده ام . نشستیم در سایه سار بیدی . ناهاری خوردیم . نانی و کالباسی و کتلت خوشمزه ای و سالادی و ماستی و یکی دو لیوان هم آبجوی خنکی و صدالبته مرغانه ای هم ! و شکر ایزد منان بجای آوردیم که : باران نعمت بی حسابش بر مسلمان و گبر و هرهری مذهبان همچنان میبارد !
ما با خودمان گفتیم : خدای را هزار مرتبه شکر که از آن مرغانه های پخته، شش فقره اش را به باد فنا داده ایم .
راندیم و راندیم تا رسیدیم به شهر دیگری در ولایت دیگری . نامش آبشار دو قلو !
وقت شام بود . گفتیم برویم رستورانی، کافه ای، مهمانسرایی ، جایی ، شامی بخوریم و پیاله ای بنوشیم . دیدیم دو باره سر و کله مرغانه ها دارد پیدا میشود !
گفتیم : اگر گردن مان را بزنید نه اهل مرغانه ایم نه اهل فرغانه !
لاجرم رفتیم به رستورانی محلی که غذایی خوشمزه داشت و فضایی دلنشین .
فردا و پس فردا و پسین فردایش را هم به گشت و گذار در بادیه ها و کوهها و مرغزاران و دشت و دمن ها گذراندیم و هر بار از خوردن آن مرغانه های نازنین سر باز زدیم . حتی تهدید ها و شکواییه های مینا را نادیده گرفتیم و خندان و غزلخوان گفتیم : ما اگر چه به فرغانه آمده ایم اما اهل خوردن مرغانه نیستیم !
هفت روز از سفرمان گذشت و این مرغانه های بینوا مدام از یخچال به سفره و از سفره به یخچال نقل مکان میفرمودند و تشنگان و گرسنگان را التفاتی و عنایتی به آن نعمت خدای نه .لاجرم در واپسین روز سفر، چهارده مرغانه پخته شده مظلوم زیبای بی زبان را به سطل زباله فرو افکندیم و نفسی به راحتی کشیدیم و خواندیم : منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است وبشکر اندرش مزید نعمت و مرغانه اش مزید زحمت ....
Mina Siegel, Hanri Nahreini and 30 others
8 Comments
1 Share
Like
Comment
Share