دنبال کننده ها

۲۳ شهریور ۱۳۹۷

بچه سقو !!


بچه سقو !!
وقتی مضحکه روضه خوانی آقای حجت الاسلام روحانی در جلسه هیئت دولت را دیدم بیاد ماجرای بچه سقو ( بچه سقا ) در افغانستان افتادم .
در سال ۱۹۲۹ میلادی ناگاه در بستری از مدرنیزاسیون نیم بند شکسته بسته ناموزن ، به فتوای یک روحانی روستایی بنام " حضرت صاحب شور بازاری " از یکی از روستاهای تاجیک نشین افغانستان مرد بیسوادی بنام حبیب الله ، فرزند آبله روی یک آب فروش برخاست و دستی به شمشیر و دستی به قرآن به جلال آباد تاخت و امیر امان الله خان پادشاه آن کشور را از تخت شاهی بزیر کشید و در جلال آباد به تخت شاهی نشست .
البته عمر حکومت بچه‌سقو به درازا نکشید. شاید دلیل آنرا باید سادگی بیش از حد او دانست که مطلقا با سیاست و سیاست‌ ورزی بیگانه بود. او برخلاف حاکمان روستا‌تبار و دین‌درکف اکنونی ایران، دستی در دست تکنوکرات‌ها و آزموده‌های رنگ‌ به‌ رنگ سیاست نداشت تا در کار دولت‌سازی مدد‌کارشان باشند؛ از این‌رو طولی نکشید که از تخت جلال‌آباد به زیر آمد و از دار مکافات بالا رفت.
برای فهم و درک این مضحکه تاریخی و مضحکه تاریخی دیگری که در ایران صورت گرفت هیچ توصیفی گویاتر از نخستین سخنرانی بچه سقو و مقایسه آن با سخنان روح الله خمینی در بهشت زهرا در هنگامه غوغای سال پنجاه و هفت نیست
بچه‌سقو، در اولین روز زمامداری خود این سخن‌رانی تاریخی را به زبان فارسی و خطاب به بزرگان و سران قبایل، شخصیت‌های اجتماعی، سران سپاه، روحانیان و هیات‌های نمایندگی کشورهای خارجی بر زبان رانده است:
« .. مه، (من) اوضای (اوضاع) کفر و بی‌دینی و لاتی‌گری حکومت سابقه ره دیده، و برای خدمت دین رسول‌اله کمر جهاده بسته کدم، تا شما بیادرها (برادرها) از کفرولاتی‌گری نجات بتم، مه بادازی (بعد از این) پیسه (پول) بیت‌الماله به تعمیر و متب (مکتب) خرج نخات کدم (نخواهم کرد) بلکه همه ره به عسکر خود میتم (میدم) که چای و قند و پلو بخورن، و به ملاها میتم که عبادت کنن، و دگه، مه پاچای (پادشاه) شماستم، و شما رعیت مه می‌باشین، بروین بادازی همیشه سات (همه وقت) خوده تیر کنین، (خوش باشین)، مرغ‌بازی، بودنه بازی کنین، و ترنگ‌تامه ( چاق و شاداب و سُر و مُر) خوش بگذرانین»
بچه‌سقو در درازای چند ماه حکومت‌ش، جز خراب کردن موزه‌ی کابل و تخریب مجسمه‌ها که نشانه‌ی بت‌پرستی می‌دانست، فرصت نکرد کار دیگری انجام دهد. نادرخان سفیر افغانستان در پاریس، از طریق تجهیز قبایل پشتون، حکومت را به خاندان درانی‌ها بازگرداند و به رغم توافق و تسلیم، بچه‌سقو و همراهانش را به چوبه‌ی دار سپرد. یکی از سفیران ایران در افغانستان که شاهد پیروزی بچه‌سقو بوده است، در خاطرات‌ش می‌نویسد: «راز موفقیت او این بود که هرچه از اغنیا می‌گرفت، بین فقیران و مستمندان تفسیم می‌کرد.» مالیات را برای اهالی کابل و جلال‌آباد برچیده بود و خود به تنهایی اختیار بیت‌المال را به عهده داشت، هرجا می‌خواست می‌بخشید و هرجا نمی‌خواست می‌گرفت. نوشته‌اند که او حتا می‌خواست حقوق سفیران دولت‌های خارجی را خود پرداخت کند. این جمله‌ی معروف که در دیدار با سفرا، به ویژه خطاب به شیخ‌السفرا بیان شده و در کتاب‌های تاریخی افغان‌ها به منظور شناساندن سادگی وروستا‌منشی اوبسیار نقل شده، از اوست: «اگر شما، و ماتحت‌های شما خوب کار بکنند، دستور می‌دهم که جیره ومواجب همه‌ی شما را زیاد کنند!»
باز هم گلی به جمال بچه سقو که دستکم از اغنیا میگرفت و به فقیران می بخشید . بچه سقوهای ایرانی میدزدند و می چاپند و سیری ناپذیرند
****
بر گرفته از یاد داشت های ارژنگ هدایت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر