دنبال کننده ها

۴ بهمن ۱۴۰۱

عشق آموخت مرا نوع دگر خندیدن

آقا ! سی چهل سال پیش که برخی از احزاب کمونیست طراز نوین! زیر عبای آقای خمینی و شرکا به مبارزه باصطلاح ضد امپریالیستی مشغول بودندما به شوخی می‌گفتیم : کارگران جهان مسلمان شوید!
بعد تر ها گفتیم : البته بهتر است شیعه اثنی عشری بشویدو محض احتیاط هم شده باشد ختنه کنید !
حالا می بینیم آن شوخی ما ن جامه عمل پوشیده و در عراق جناح اسلامی حزب کمونیست کارگری آن کشور ( جناح الاسلامی للحزب الشیوعی)از همه کارگران جهان خواسته است بر پیامبر اسلام صلوات بفرستند.
ما که سرد و گرم روزگار را چشیده ایم پیشنهاد میکنیم این رفقا ! توضیح المسائل امام خمینی را نیز بعنوان مانیفست حزب کمونیست شان انتخاب کنند تا خدای ناکرده فردا پس فردا کارگران انقلابی جهان بابت بول و غایط و سایر امور شرعیه یکوقتی دچار اشکالات شرعی نشوند
بگمانم در کتاب گرانقدر بحار الانوار بود که خوانده بودیم خداوند عالمیان وقتی سیصد و سیزده نفر مومن مقدس شیعه اثنی عشری در دنیا داشت آنوقت حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه ظهور خواهد کرد . الیوم الحمدالله آن سیصد و سیزده نفر در عتبات عالیات ظهور کرده اند و هیچ بعید نیست پیش از آنکه کپه مرگ مان را بگذاریم این سعادت را داشته باشیم در رکاب حضرت قائم شمشیر بزنیم و نسل هرچه قاسطین و مارقین و ناکثین و حشمت الملوک ها و اجلال السلطنه ها و موید الاسلام ها و چماق الشریعه ها را از روی زمین برداریم ‌و کره زمین را از وجود منحوس شان پاک کنیم !
این رفیق هزار ساله مان جناب آقای مولانا موسوم به رومی میفرموده است :
عشق آموخت مرا نوع دگر خندیدن
والله دروغ چرا ؟بلا تشبیه بلا تشبیه ما که ادعا میکنیم از زیر و بم دنیا خبر داریم .مایی که عمرمان را در عشق و عاشقی گذرانده ایم و گاهی عاشق شهین ‌و گاهی عاشق مهین و زمانی عاشق دختران مستر براون ‌‌و یک وقتی هم عاشق زهره خانم و گاهی هم عاشق لیلا بوده ایم تازگی ها ملتفت شده ایم این روزها این عشق نیست که ما را میخنداند بلکه این سیاستمدارها -مخصوصا از نوع اسلامی شیعه اثنی حشری اش !- هستند که ما را وا میدارند قاه قاه بخندیم . هم به ریش آنها ‌هم به ریش خودمان

تا توانی دلی به دست آور

نمیدانیم سعدی بود حافظ بود مولانا بود ناصر خسرو بود کدام شیر پاک خورده ای بود که فرموده بود :
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
( حالا ما حوصله نداریم بگردیم توی کتابها ببینیم کدام شیر پاک خورده ای چنین فرمایشاتی فرموده است . فرض بفرمایید حضرت سعدی بود که با چنین فرمایشاتی نه تنها ما را به بند بلا گرفتار کرد بلکه خلقی عظیم بدین هوس اسیرند و پای در زنجیر)
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت تیغ بر کشیدن نیست
باری ! از همان خیلی قدیم ندیم ها توی دل مان بود که این پند حکیمانه را بکار ببندیم و چنان با نیک و بد خو‌کنیم که بقول عرفی شیرازی « مسلمانم به زمزم شوید ‌‌و هندو بسوزاند » .
اما از آنجا که حضرت باریتعالی یک ذره عقل توی کله مبارک مان نگذاشته است از همان قدیم ندیم ها کارمان این بود که مدام دل این و آن را بشکنیم و برای خودمان چپ و راست دشمن بتراشیم .
یک وقتی ما یک جایی مهمان بودیم، یک عده از این پیر ‌‌و پاتال های عهد عتیق که دو سه تای شان تیمسار و سرهنگ و نمیدانم دولت خوردگان و خواجگان و بزرگان فرخ تبار فرخنده کیش فرخ سرشت بودند آمده بودند ضمن ملچ ملوچ کردن زولبیا بامیه فرد اعلای وطنی با یک حسرت و آه ‌افسوسی از دوران طلایی اعلیحضرت کبیر تعریف و تمجید میکردندکه دهن آدم آب می افتاد .
ما بی احتیاطی کردیم و گفتیم حیف که قدر یاران و همراهانش را ندانست و سرشان را یکی یکی زیر آب کرد
آقا ! ناگهان یکی از همان فرخ تباران چنان ابرو‌در هم کشید و گره در پیشانی آورد وچنان کج مزاجی و تروشرویی پنهان و آشکار کرد که کم مانده بود دندان مصنوعی اش از دهانش بیرون بیفتد و موجبات انبساط خاطر سایر تیمساران و سرهنگان را فراهم کند
یکبار هم دو سه کلامی در باب دوران تمدن بزرگ آقای بزرگ ارتشتاران نوشته بودیم و گفته بودیم اگر آن «اعلیحضرت رحمتی »به توصیه های قوام السلطنه و مصدق و امینی و همین مرحوم مغفور اسدالله علم گوش کرده بود ما هرگز به چنین والذاریاتی گرفتار نمیشدیم
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ، فردایش دیدیم از چپ و راست رفیقان اسبق و مبارزان خستگی ناپذیر لاحق تیر زهر آگین ملامت شان را بسوی مان سرازیر کرده اند که چرا به آن ستمکاره نوکر امپریالیسم گفته ایم اعلیحضرت رحمتی!
پس فردایش پند حضرت سعدی را که میفرماید« تا دل دوستان بدست آری - بوستان پدر فروخته به » بکار بستیم آمدیم در باب دوران تمدن بزرگ مهملاتی به هم بافتیم و گفتیم نعوذ بالله! آن « اعلیزحمت رحمتی » اگر ما ملت را آدم حساب میکرد و مختصری پیه لای پالان مان میگذاشت ما اینچنین زیر آوار آیات عظام و علمای اعلام نفله نمیشدیم و همچون روزنامه ای کهنه در چارسوی جهان نمی پوسیدیم
آقا ! جای تان خالی لشکریان و جان نثاران همایونی ناگهان از یمین و از یسار بما تاختن آوردندو زنده و مرده مان را یکی کردند و ما از ترس جان نثاران همایونی و غلامان خانه زاد چند ماهی هیچ جا آفتابی نشدیم که خدای ناکرده بیشتر از این گرفتار خدنگ بلا و مصیبت مضاعف نشویم که ما را طاقت گوشمال فرخنده کیشان و مفاخر الدوله ها نیست و قدما نیز گفته اند :
بدست آوردن دنیا هنر نیست
یکی را گر توانی دل به دست آر
حالا هم که داستان کفالت ‌‌ووکالت و سفاهت و خیالات آنچنانی بازار داغی یافته است مگر ما جرات داریم دو‌کلام در باب این ماجرا بر زبان بیاوریم ؟ بقول دایی مم رضای مرحوم مگر از جان مان سیر شده ایم ؟
یکی دو‌ماه پیش به خودمان گفتیم مرده شور این کمالات و معرفت ات را ببرد. حالا که بقول شیخ اجل « شدت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیب »چرا تکانی به خودت نمیدهی؟ مگر نمی بینی جوانان مملکت ات دارند زرت ملایان را قمصور میکنند ؟ پا شو تکانی به وجود نامبارک بده ! اگر بیل زنی بلدی برو باغ خودت را شخم بزن !
مگذار که زه کند کمان را
دشمن ، که به تیر می توان دوخت
این بود که نشستیم نامه ای برای آقای رییس جمهور امریکا نوشتیم و گفتیم : آقای محترم ! ما که بشما رای داده ایم میخواهیم بدانیم این سیاست کجدار ‌‌و مریز شما با حکومت علما تا کی ادامه خواهد یافت ؟ چون مختصری عصبانی بودیم در نامه مان نه از « جناب آقای بایدن ریاست محترم ایالات متحده امریکا » خبری بود نه از واژگانی همچون عالیجناب و مقام عظما و از این پرت و‌پلاها .
راستش را بخواهید بخاطر تجربه تلخی که از ایران و شیوه حکومتگری ایرانیان داشتیم خیال میکردیم همین فردا پس فردا ماموران اف بی آی و سازمان سیا و سرویس ویژه بیایند سراغ ما و یقه مان را بگیرند که : ای غربتی ! آمده ای مملکت ما کلی شلنگ تخته انداخته ای برای خودت آدمی شده ای حالا کارت به جایی رسیده که به جناب رییس جمهور محترم امریکا اسائه ادب میکنی ؟
چهار روز بعدش دیدیم یک نامه از کاخ سفید با امضا و مهر آقای رییس جمهور برای مان آمده و کلی قربان صدقه مان رفته است که زحمت کشیده و چنین نامه ای برای اوفرستاده ایم.
حالا ما مانده ایم حیران و انگشت به دهان که خدایا خداوندا ! پروردگارا ! چرا به ما جماعت ایرانی همه چیز داده ای ، از نفت و‌گاز بگیر تا فلات و جلگه و کوهسارانی چنان حاصلخیز اما از دادن مختصری عقل بما خود داری فرموده ای؟ آخر این چه بخت نگون است و طالع دون و ایام بوقلمون ؟حالا نمیشد بجای آنهمه نعمات یک مقداری هم عقل توی کله مان می چپاندی !؟
All reacti

۲۹ دی ۱۴۰۱

هر کسی را که بخت برگردد

شب که داشتیم می خوابیدیم سالم سالم بودیم ها !صبح که پا شدیم دیدیم شانه سمت راست و پای سمت چپ مان را نمی توانیم تکان بدهیم
با خودمان گفتیم یعنی سکته ای مکته ای چیزی کرده ایم ؟ ما که هزار جور قرص و دوا می خوریم تا زبانم لال رویم به دیوار یکوقت شبی نصفه شبی همینطور قضاقورتکی به رحمت خدا نرویم ، حالا این درد شانه و این فلجی پای چپ مان از کجا آمده؟
یک خورده توی رختخواب پای مان را میمالیم و ترس مان ور میدارد وبه خودمان میگوییم آمدیم این پای چپ مان نامردی کرد و نخواست از این پس ما را به سفر خاک ببرد حالا توی این کوه و کوهسار چه خاکی باید توی سرمان بریزیم؟ چطوری از این پله ها بالا پایین برویم ؟ چطور برویم تماشای آهوان ؟ یعنی باید سوار صندلی چرخدار بشویم ؟ آنوقت چطوری از این تپه ماهور ها بگذریم ؟ اینجاکه رستم دستان کمان می اندازد . بد شانسی را می بینید آقا ؟ پس بیخود نیست که از قدیم ندیم ها گفته اند :
هر کسی را که بخت برگردد
اسبش اندر طویله خر گردد !
به زن مان گفتیم : زن جان ! انگاری ما داریم فلج میشویم ! ای پای چپ مان را نمی توانیم تکان بدهیم. یک قولنجی هم گرفته ایم که اب و ابن مان را بیاد مان میآورد و چنان دردی میکند که مپرس !نکند میخواهیم برویم عرش اعلا خدمت حضرت باریتعالی؟
زن مان که الحمد الله مثل همه ایرانی های عزیز روانشناس و هوا شناس و متخصص بیماری های ریوی و قولنج و شقاقلوس و ایضا کارشناس امور فضایی و دریایی و ارضی و سماوی و تحت الارضی است در آمد که : لابد دیشب بد خوابیده ای قولنجی چیزی گرفته ای . اینجا روی این صندلی بنشین گردنت را سیصدو شصت و هفت بار به راست و سیصد و نوزده بار به چپ بچرخان خوب خوب میشوی !
ما قبل از اینکه به «گردن چرخان » بپردازیم یاد آن داستان شیخ اجل افتادیم که :
« بی دست و پایی هزار پایی بکشت. صاحبدلی بدید و گفت : سبحان الله ! با هزار دست و پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و‌پایی نتوانست گریخت.»
گفتیم نکند ما هم همچون آن هزار پای مظلوم به مرگ مفاجات در گذریم ؟ علی ایحال بنا بفرموده عیال مربوطه روی صندلی نشستیم و گردن مان را هفتصد و هفده بار به راست و نهصد و هشتاد و شش بار به چپ چرخاندیم بلکه شفا پیدا کنیم اما نه تنها قولنج مان خوب نشد بلکه پای راست مان هم شروع کرد به زق زق زدن ‌و کم مانده بود آن یکی هم از کار بیفتد . حالا اگر مادر زن جان مان زنده بود و اینجا بود فورا میرفت یک عالمه عرق شاتره و عرق خار شتر و نمیدانم عرق نعناع و عرق بیدمشک و عرق اسطو خودوس و عرق خار خاسک وعرق آویشن و عرق چهل گیاه و عرق بابا کرم و عرق رازیانه و عرق یونجه و عرق بابونه فراهم میکرد و بهمراه شنبلیله و پنیرک و عناب و سنبل الطیب و گل گاو‌زبان و پرسیاوشان به خوردمان میداد ‌‌درد مان را درمان میکرد اما اینجا در این سگستان و سنگستان غیر از ودکای اسمیرنوف روسی - که آنهم این روزها به سختی گیر میآید و حکم کیمیا پیدا کرده - و ویسکی اسکاچ بلاک لیبل اسکاتلندی چیز دیگری گیرمان نمی آید
فعلا که خلایق دارند برای خودشان یک «ولی امر » تازه ای می تراشند و ماجرای وکالت و‌کفالت بالا گرفته است تا کسی وکیل وصی مان نشده است برویم یکی دو استکان از همان ویسکی اسکاتلندی بالا بیندازیم بلکه این قولنج و شقاقلوس مان درمان شد و نفسی به راحتی کشیدیم و دوباره آمدیم اینجا خدمت تان به پرت و‌پلا نویسی .
پس فعلا به سلامتی!

ما دشمن کسی نیستیم

نخست این را بگویم که : من نه روشنفکرم نه نویسنده .
نه مفسر سیاسی هستم
نه پای علم و بیرق کسی سینه میزنم
ونه سر پیازم نه ته پیاز
دشمن هیچکس هم نیستم
دشمن شاه نیستم ، دشمن فرح پهلوی نیستم
دشمن رضا پهلوی هم نیستم
در زمان شاه از شهریه مجانی استفاده کردم دانشگاه رفتم
در سن سی و سه سالگی نه بسبب پاچه ورمالی های موسمی بلکه بسبب توانایی ها و کاردانی های شخصی ام جوان ترین مدیر کل یک دستگاه دولتی بودم
با سیاست های شاه و یکه تازی هایش مخالف بودم . تلاش هایش برای نوسازی ایران را می ستایم اما عملکردش در باره مصدق و قوام السلطنه و علی امینی و ابتهاج و امیر عباس هویدا و دیگران را دوست نمیدارم. در تمامی عمرم بازویم را فروختم اما قلمم را هرگز .
من منتقد سیاست های شاه بودم اما دشمن او نبودم و نیستم.
مصدق را بعنوان مردی پاک نهاد که همواره در برابر استبداد و قانو ن گریزی ایستاده است بسیار دوست میدارم اما قانونگریزی و مطلق گرایی او را بهنگام نخست وزیری نمی پسندم
بسیاری از آن جوانان آرمانخواهی که اسلحه بدست گرفتند و به کوه زدند و در آرزوی ساختن مدینه فاضله جان خود را فدا کردند از جمله اسدالله بشر دوست و آزاد سرو و گلشاهی ورحمت پیرو نذیری و محمد رحیمی مسچی و دیگران دوستان و همکلاسی های من بوده اند اما مرا هرگز زهره آنکه چریک بشوم و اسلحه بدست بگیرم نبوده است
با فرح پهلوی که شهبانوی ایران بود چند سفر رفتم ، او را دوست میدارم اما عملکرد امروزین او‌را نمی پسندم ، نمی توانم بپذیرم برای ما ولیعهد تعیین کند . من دشمن او هم نیستم
رضا پهلوی را هم دوست دارم . موضعگیری های گهگاه نا بهنجارش را نمی پذیرم ، میگویم چرا تکلیفش را با خودش و با دیگران روشن نمیکند ، چرا گاه به نعل و گاه به میخ میزند . اما دشمن او نیستم.
رضا شاه را هم دوست میدارم اما نابکاری هایش در باره تیمور تاش و داور و نصرت الدوله فیروز و دیگران را نمی بخشم . خدماتش به ایران را می ستایم . دشمن او هم نیستم
حزب توده را دوست نمیدارم . اما دشمن توده ای ها نیستم
دشمن اصلاح طلبان هم نیستم .
گاه به خشم واکنشی خشماگین از خود نشان میدهم اما در دلم جایی برای هیچ دشمنی با هیچکس نیست
قلمم را هرگز به پلشتی و دشنام نیالوده ام . گاه تسلیم خشم درونی شده و سخنی نا صواب گفته ام اما هرگز به مرزهای دشمنی پای نگذاشته ام.
اینها را گفتم تا دوستان از پیشداوری های نا صواب که گهگاه خودی می نمایاند بپرهیزند و مرا همانگونه که هستم بشناسند .
بقول امریکایی ها :
I am as I am
همینم که هستم

۲۸ دی ۱۴۰۱

حوری مثل هلو

به معلم ها گفتند : بیایید وام بدون بهره بگیرید . از پانصد هزار تومان تا صد و پنجاه میلیون تومان.
معلم ها خوشحال شدند . رفتند وام بگیرند . دیدند این وام مستقیما به حساب عتبات عالیات واریز می شود .
پرسیدند : حساب عتبات عالیات دیگر چه صیغه ای است؟
گفتند : شما تقاضای وام میکنید . کاغذ ها را امضا میفرمایید . پول تان اما مستقیما به حساب امام حسین ریخته میشود !
گفتند : چرا به حساب امام حسین ؟ مگر ما خودمان دست مان چلاق است؟
گفتند : میخواهیم بنای صحن بارگاه ملکوتی امام سوم شیعیان را نسوز بسازیم
پرسیدند : باز پرداختش چگونه خواهد بود ؟
گفتند : ماهانه از حقوق تان کسر می شود !
گفتند : در این میانه چه چیزی گیر مان میآید؟
گفتند ثواب اخروی! یک غرفه در بهشت با هفتاد حوری عینهو هلو !
بقول صائب:
پیش از این ، بر رفتگان افسوس میخوردند خلق
میخورند افسوس در ایام ما بر ماندگان
May be an image of text
All reactions:
32

از گذشته ها

۱-یک سفر رفتم بلوچستان فیلم بسازم . دکتری که در چاه بهار بود برای من تعریف کرد که برای یک آدم بلوچ شربت سینه تجویز کرده بود .
بلوچه رفته بود توی کپرش شربت سینه را ریخته بود توی تغار و نان تویش تیلیت کرده بود و با زن و بچه اش خورده بود
۲-اگر آن دیکتاتور که اسمش محمد رضا شاه بود میگذاشت مردم معمولی فقیر بیشتر از زنده باد شاه روزنامه بخوانند و سواد یاد بگیرند امروز وضع ملت اینطوری نبود
۳- چیز دیگری که در باره کودکی و نوجوانی و حتی جوانی خودم باید بگویم این است که ما بچگی نداشتیم. ماها بچه های کوچکی هستیم که تا چشم مان را باز کردیم افتادیم توی پیری - یا اینکه حد اقل افتادیم توی بزرگسالی -
یکی از انگیزه های من در ساختن فیلم « یک اتفاق ساده » همین بود .
( از حرف های سهراب شهید ثالث در گفتگو‌با مهدی سر رشته داری )
All reactions:
102

۲۶ دی ۱۴۰۱

تازه چه خبر ؟

از من می پرسد تازه چه خبر ؟
میگویم : مگر شما در خانه تان تلویزیون ندارید ؟
در این خزان خبر سرو و گل چه می پرسی؟
خبر خرابی باغ است و بیکسی نسیم «۱»
میگوید : چه ربطی دارد ؟ می پرسم تازه چه خبر ؟
تلویزیون خانه ام روشن است . تازه از خواب بیدار شده ام . خواب که چه عرض کنم ؟ تازه از کابوس های شبانه رها شده ام .
باران میبارد . دوسه هفته ای است مدام باران میبارد. شبانه روز میبارد . بخش های بزرگی از کالیفرنیا زیر آب رفته است. جاده ها و بزرگراهها بسته و پل ها و خانه ها فرو ریخته اند.
تلویزیون روشن است . موشک های روسی در اوکراین خانمان ها به باد داده اند . در آن سرمای جانسوز پیرمردان و پیر زنان معلولی را می بینم که خونین و لرزان از زیر آوار بیرون میآیند .گروهی نیز پای وجودشان به گل اجل فرو رفته و دود فراق از دودمان شان بر آمده است .
نیمی از اوکراین ویران شده است . اما بقول عطار نیشابوری : نه سامان نالیدن است نه قوت صبر کردن .
در وطنم - در آن جغرافیای زوال -دار ها بر افراشته اند و پیر و جوان را بر دار میکشند . دیگر داستان بر دار شدن حسنک وزیر و منصور حلاج و عین القضات همدانی جاذبه خود را از دست داده است .
از سوریه و یمن و سودان و سومالی دیگر خبری پخش نمیشود . گویی همگان در خواب مستی اند و بی خبر از ملک هستی . جهان امروز چشمانش را بر جنایات پوتین و بشار اسد و آسید علی آقا بسته است .
ویل دورانت میگوید : از سه هزار و ششصد سال پیش از میلاد تا کنون انسان تنها ۲۶۸ سال را در صلح گذرانده و مابقی آن را با جنگ و خونریزی سپری کرده است .
قرار است امسال هم به کسی یا کسانی جایزه صلح نوبل بدهند . هیچکس شایسته تر از پوتین نیست . مگر پوتین چه کم از مناخیم بگین دارد ؟ آسید علی آقا چطور ؟بهتر است جایزه صلح نوبل را مشترکا به علی آقا و پوتین بدهند تا حق به حق دار برسد.
آنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل به انبان دهد و زر به جوال «۲»
تلویزیون همچنان روشن است . دهها جوان ایرانی را نشان میدهد که خود را درون کامیون هایی که به انگلستان میروند چپانده اند و به لندن رسیده اند . زیردهها تن بار پنهان شده اند .حیران مانده ام که چگونه زنده مانده اند ، حالا در مرز گیر ماموران مرزبانی افتاده و دستگیر شده اند . می ترسند . میلرزند . دستبند به دست شان می زنند . زبان انگلیسی نمیدانند. میانه سال مردی رو به یکی از ماموران میکند و بزبان فارسی میگوید : مگر شما نمیدانید ایران چه خبر است ؟ مگر نمی بینید هر روز ما را دار میزنند ؟ مامور مرزبانی حرف هایش را نمی فهمد . هیچ جای جهان هیچکس حرف های ایرانیان را نمی فهمد .
کلافه شده ام . شب ها کابوس می بینم و روزها کابوس هایم به حقیقت می پیوندد .
آقای پرنس هری کتابی نوشته است و چند میلیون دلاری کاسبی کرده است. هر تلویزیونی را نگاه میکنم می بینم نشسته است و زیر ‌و بالای دودمان مفتخواران سلطنتی انگلستان را جلوی آفتاب گذاشته است. مردم جهان به داستان پرنس هری علاقه بیشتری نشان میدهند تا فاجعه ایران و اوکراین . انگاری همه خود را به خواب زده اند . من نیز .
گاهی به خودم نهیب میزنم که : آقا جان ! بتو چه؟ چرا نمی توانی مثل هر آدمیزاد دیگری بنشینی کشک ات را بسابی و نان ات را به سق بکشی؟ مگر شما کدخدا رستم هستی ؟
خسته ام . خسته . خسته از این جهانی که آفاق تا آفاقش بی سر و سامانی است و‌کوچ .
کس لب به طرب به خنده نگشود امسال
وز فتنه دمی جهان نیاسود امسال «۳»
ویکتور هوگو میگفت : شش هزار سال است که مردم جهان به آدمکشی مشغولند و در این مدت دراز خداوند عالم بیهوده وقت خود را برای پدید آوردن گل ها و ستارگان تلف کرده است . دیری است که فرحبخش ترین نوای موسیقی ملل شیپور جنگ است
پیش از این بر رفتگان افسوس میخوردند خلق
می خورند افسوس در ایام ما بر ماندگان«۴»
——————**
**اشعار به ترتیب از :
۱- هوشنگ ابتهاج «سایه»
۲-کمال الدین اصفهانی
۳- عطا ملک جوینی
۴- صائب تبریزی

ماموستا

رفیقم گفت : برویم مهاباد
گفتم : مهاباد برای چه؟ نکند مرده شورش مرده باشد !
گفت : برویم ماموستا را ببینیم !
گفتم : ماموستا دیگر کیست ؟
گفت : شیخ عز الدین حسینی رهبرمذهبی سیاسی کردستان است .
از تبریز پاشدیم رفتیم مهاباد . چند ماهی از انقلاب گذشته بود . چند هفته ای میشد که بدستور خمینی و بنی صدر کردستان را با هلیکوپتر های توپ دار بمباران کرده بودند .
رفیقم دانشجوی دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز بود . از تنگستان پا شده بود آمده بود تبریز درس بخواند . شاعر بود . شیدایی های خاصی داشت . اسمش جلال هاشمی تنگستانی . گاهکاهی میبردمش رادیو تا برای شنوندگان مان شروه بخواند . شعر های فایز دشتستانی را با چه سوز و گدازی میخواند .
پا شدیم رفتیم مهاباد . خانه ماموستا را پرسان پرسان پیدا کردیم . خانه ای کوچک و تو سری خورده با دیواری گلی و دری چوبی به رنگ سرمه ای تند .
در خانه نیمه باز بود . سرک کشیدیم . هفت هشت نفر ی توی حیاط نشسته بودند قند می شکستند .
گفتیم : آمده ایم ماموستا را ببینیم . از تبریز آمده ایم . دانشجو هستیم .
یکی را همراه مان کردند و رفتیم مرکز شهر . آنجا ساختمانی بود کنار تپه ای . و قدم به قدم پیشمرگه های کرد با مسلسل کلاشینکف . من تا آنروز نه پیشمرگه دیده بودم نه کلاشینکف .
رفتیم داخل ساختمان . گفتند : ماموستا و دیگر رهبران کرد اینجا جلسه دارند . می توانید کمی منتظر بمانید ؟
گفتیم : چرا نه ؟
چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدیم ماموستا بسوی ما میآید . قدی بلند داشت و چهره ای استخوانی . ما را با مهربانی تمام پذیرفت . همراهانش را هم معرفی کرد : عبدالرحمن قاسملو . شرفکندی ، غنی بلوریان و یکی دو نفر دیگر که نام شان از یادم رفته است .
نشستیم چای قند پهلو خوردیم و گپ زدیم .
ماموستا می پرسید : چرا مردم آذربایجان با کرد ها همراهی نمیکنند ؟ چرا به بمباران کردستان اعتراض نکرده اند ؟ آیا نمیدانند که همین فردا پس فردا نوبت آنها هم خواهد رسید ؟
پاسخی نداشتیم . رفتیم دیدن پایگاه سازمان چریک های فدایی خلق. در یک دبیرستان دو طبقه . هنوز انشعاب نکرده بودند . هنوز آقای فرخ نگهدار و آقای جمشید طاهری پور زیر بال آقای کیانوری نرفته بودند. بگمانم بهزاد کریمی مسئول آنجا بود . نشستیم چند دقیقه ای گفتگو کردیم . بهزاد ما را براحتی نمی پذیرفت . شک داشت نکند جاسوسی چیزی باشیم . .
به تبریز برگشتیم . هنوز یکی دوماهی نگذشته بود رفیقم را گرفتند تیرباران کردند . نمیدانستم به چه جرمی ! نه چریک بود نه مجاهد . فقط شاعر بود .من نیز در غبار زمانه گم شدم .
May be an image of 1 person
100