دنبال کننده ها

۳ فروردین ۱۴۰۱

سفرنامه نوروزی

سفرنامه نوروزی
( به سبک و سیاق سفرنامه شاه شهید )
صبح از خواب پاشدیم . یک لیوان آب میل فرمودیم . آب خیلی سرد بود دندان مبارک مان چایید.
هوس یک لیوان قهوه قجری فرمودیم اما نمیدانیم این حاجب الدوله قرمساق کدام گوری رفته بود . خاطر خطیر ملوکانه مان بقدری مکدر شدکه کم مانده بودند بفرماییم مخبرالدوله بیچاره را که برای عرض تبریک سال نو شرفیاب شده بود بیندازند توی دریاچه حوض سلطان !
علی الطلوع عضدالملک به عرض رسانید که اینک عموم مردم از غریب و بومی و بایع و مشتری دعاگوی ذات اقدس شهریاری ما هستند لاجرم چاکران عقیدت بنیان مشمول مراحم و عواطف خسروانه و مراحم خدیوانه قرار گرفتند .
کمی ببری خان را نوازش شاهانه فرمودیم و رفتیم حمام . اما چه حمامی؟ مسلمان نشنود کافر نبیند ! این تون تاب پدرسوخته که قرار بود اول صبحی برای تابیدن تون حاضر بشود هنوز از خواب بیدار نشده بود فلذا مجبور شدیم با آب سرد‌حمام بگیریم که همه استخوان های مان چایید . لباس پوشیده می خواستیم از حمام بیرون بیاییم دیدیم این حرامزاده دلاک السلطنه با یک عالمه لیف و قیف و صابون و لنگ و قطیفه از راه رسیده است و برای اینکه به سبک و سیاق همه ساله از ما یک عیدی شاهانه بگیرد میخواهد کیسه کشی مان کند .
به توصیه مشاورالسلطنه مجددا مکشوف العوره شده یک لیوان آب آلبالوی خنک میل فرمودیم و به خزانه دار کل ممالک محروسه امر فرمودیم صد سکه اشرفی طلا برای مشاورالسلطنه کارسازی نماید. حیف که بسبب محاصره اقتصادی که فی الیوم توسط امپراتور اتازونی اعمال شده دست مان تنگ است و خزانه ممالک محروسه خالی است و‌گرنه امر میفرمودیم هموزن این مشاور السلطنه که در نوکری و خدمات دیوانی مثل و مانندی ندارد سکه اشرفی داده شود . الحق والانصاف این دلاک السلطنه وظیفه نوکری خود را تمام و کمال انجام داد و بقدر نیم کیلو چرک که از نوروز پیرار سال در تن و بدن همایونی مان باقی مانده بود استخراج کرد و موجبات انبساط خاطر خطیر همایونی مان را فراهم کرد .
علی الطلوع بعضی از اهالی عامره سلطان آباد در دیوانخانه عدلیه اعظم به عرض آمده بودند و تخفیف مالیاتی میخواستند . خلق مان تنگ شد امر فرمودیم همگی را چوب مفصلی زدند و از دیوانخانه همایونی بیرون انداختند .
دو ساعت به ظهر مانده قهوه چی و موزیکانچی و کاتب عسکریه و عضدالملک و یوز باشی و مین باشی و چاوش و جلودار و آبدار باشی و مستحفظ و کلید دار و رییس خدام و اجزای حرمخانه مبارکه و نایب اصطبل و قاپوچی باشی و موذن باشی و متولی باشی و چراغچی باشی و شیخ سلیمان سرکشیک باشی و ادیب الممالک و قاطر چی باشی و حاجی محمد هادی و فرمانفرما و بالا بان باشی و فراش خلوت و شیپور چی باشی به حضور همایونی ما رسیدند علی قدر مراتبهم مورد عنایت و الطاف شاهانه ما قرار گرفتند .
بعد از صرف ناهار عماد الدوله و احتشام السلطنه و میر آخور باشی و عضد الملک و صارم الدوله و حسام السلطنه و دبیر الملک و قوام الدوله و فتح السلطنه وشمس العلما و حشمت الممالک و نایب التولیه و منصور السلطان و اعتضاد السلطنه برای عرض تبریکات نوروزی شرفیاب و به الطاف همایونی شاهانه مفتخر شدند .
طرف غروب احمد خان و معین الاطبا به دیدن آمدند و فخر الملک نیز ساعتی دیرتر شرفیاب حضور همایونی ما شد.
امروز به میرزا عبدالامیر خان ساوجبلاغی خلعت شمسه مرصع و انگشتری الماس التفات شد و وزارت عدلیه اعظم و وظایف اداره جلیله اوقاف به او محول گردید.
همچنین جمعی از عساکر همایونی از ساخلوی ساوجبلاغ سفلی به حضور همایونی ما رسیدند که به هر یک از آنها یک فقره تفنگ شش لول بانضمام ساچمه و باروت و خنجر و تپوز و نیزه اعطا فرمودیم .
پیش از ناهار میرزا حسین محرر الدوله پسر مرحوم مبرور آسید مهدی بحرینی را بحضور طلبیدیم تا نیم ساعتی برای مان روضه دو طفلان مسلم و اسیری زینب و ناکامی قاسم بخواند بلکه دل مان کمی باز بشود . الحق که روضه خوبی خواند و اشک خوبی از ما گرفت .
ناهار را قیمه پلو همراه با مرغ مسمی داشتیم که چنگی به دل مان نزد . امر فرمودیم یک لیوان از آب چشمه آبعلی به حضور ملوکانه ما بیاورند که بتوانیم این قیمه پلوی چرب و چیلی را هضم بفرماییم و گرنه کارمان به تنگی مزاج و انقباض روده و تنقیه میکشید که این حکیم تولوزان پدر سوخته مدام در حق ما اعمال میکند
جناب فخرالمجتهدین و قدوه المحققین حجت الاسلام شیخ مرتضی سلمه التعالی نظر به ارادت ظاهر و باطن به ذات اقدس همایونی ما عریضه معروض داشته و مراسلات نگاشته استدعای شرفیابی داشت که به ماه ربیع الآخر موکول فرمودیم .
نیم ساعت به غروب مانده جناب جلالت مآب صدر اعظم به آستان کیوان نشان همایونی ما شرفیاب شدند و همچون همه چاکران عقیدت بنیان مشمول مراحم خدیوانه قرار گرفتند و عرایضی داشتند مبنی بر اینکه دار الخلافه همایونی شهری پر سبز و آباد است ولی مردمی درشتخو دارد . همچنین نواب اشرف والا عبدالصمد میرزا که حاکم آنجاست کارگزار کافی و با استخوان ندارد لاجرم الواط شهری جری تر شده و‌مردم کمال جرات و جسارت به هم رسانده خارج شهر هم بی نظم است و در شهر شبی نیست که دزدی و تیر و ترقه اندازی نشود
امر فرمودیم کلانتر شهر را در میدان پاقاپوق به چوب و فلک ببندند و گدایان را از شهر بیرون کنند و الواط را سر بتراشند و به دوستاق خانه همایونی تحویل دهند .
علی الصباح رعایا بنا به خبث طینت و هرزگی عارض بودند که فلان حاکم را نمی خواهیم . حکم فرمودیم مفسدین عارضین را بگیرند و به قلعه قلات و فلک الافلاک تبعید کنند .
شب زیارت مرقد مطهر حضرت شاه عبدالعظیم در دل افتاد و با وجودیکه باران مفصلی میبارید به آن خجسته مقام نزول اجلال فرمودیم. قراولان دولتی به قانون نظام به مراقبت وجود همایونی ما گماشته شده بودند تا خدای ناکرده قرمساق دیگری همچون میرزا رضای کرمانی خنجری در گلوگاه همایونی ما ننشاند
پیش از آنکه سوار کالسکه بشویم یک غاز شکار کردیم و عازم دیوانخانه همایونی شدیم
بالجمله در دیوانخانه همایونی خطیب قرمساق خطبه نوروزی را زیاد طول داد( البته مرحوم شاه شهید قرمساق را قرمصاق مرقوم میفرمودند ) کم مانده بود سرما بخوریم ، دیگر برای قصیده ملک الشعرا ننشسته آمدیم دیوانخانه اعلی .

در خدمت عمو سام

امروز به روال هر ساله کفش وکلاه کردیم رفتیم خدمت جناب حسابدارمان . دسته چک مان را هم محض احتیاط با خودمان بردیم که اگر مالیاتی چیزی به عالیجناب عمو سام بدهکار هستیم پرداخت کنیم و شب را راحت سر به بالین بگذاریم.
در ازمنه قدیم ! پیش از فرمانروایی جناب آقای کرونا ، آنوقت ها که ما بیزنسی و کسب و کاری داشتیم هر وقت فصل مالیات فرا میرسید ما ترسان و لرزان خدمت جناب حسابدارمان میرسیدیم و چنان نقره داغ میشدیم که گریان و نالان از دفتر شان بیرون میآمدیم و یکی دو ماه مجبور بودیم ناهار و شام و عصرانه و صبحانه نان و پنیر بلمبانیم تا جراحت های مالیاتی مان التیام پیدا کند . امروز اما وقتی خدمت جناب حسابدار رسیدیم محض احتیاط دسته چک مان را هم برده بودیم تا با عبدالله شرخرهای ینگه دنیایی تسویه حساب کنیم ، جناب حسابدار چند دقیقه ای با کامپیوترشان ور رفتند و نگاهی بما انداختند و فرمودند : آقای گیله مرد ! مگر شما بازنشسته نشده اید ؟
گفتیم : چرا قربان ! یکسالی میشود هم باز نشسته ایم هم با زن نشسته ! در این یکسال یک عالمه هم ظرف شویی و بیل زنی و جارو کشی و خانه تکانی و آشپزی و نجاری و ایضا لوله کشی و خراطی و سیمکشی و باغبانی یاد گرفته ایم که حالا همه دوستان می توانند ما را « استاد » صدا کنند !( هر چند پاره ای وقت ها به گل های مصنوعی هم آب میدهیم ! )ولی متاسفانه نه کسی دو قران مواجب به ما پرداخت میکند نه کسی میگوید عمو جان خرت به چند ! مفت و مجانی خودکشان میکنیم و شکر حضرت باریتعالی را بجا میآوریم .
جناب آقای حسابدار دو باره نگاهی به سرتا پای مان انداختند دو باره کله مبارک شان را فروکردند توی کامپیوتر شان و فرمودند : آن دسته چک تان را بگذارید توی جیب تان لطفا ! شما هیچ مالیاتی به عالیجناب عمو سام بدهکار نیستید .
آقا ! کم مانده بود از چنین خبر بهجت اثری سکته ناقص بفرماییم و برویم عرش اعلی خدمت حضرت باریتعالی .
زن مان که همراه مان بود از ما پرسیدند : یعنی شما امسال هیچ مالیاتی نخواهید داد ؟
گفتیم: نوچ!
دست های شان را از خوشحالی به هم مالیدند و گفتند : برویم
گفتیم : کجا ؟
گفتند : برویم شاپینگ!
گفتیم : خانم جان ! دست ور دار . ما حوصله شاپینگ ماپینگ را نداریم. میخواهیم برویم کنار دریاچه ای رودخانه ای جنگلی جایی یک مقدار راه برویم هوای تازه استنشاق کنیم و از این هوای بهاری لذت ببریم .
فرمودند : ما حوصله قدم زدن در کوه و دشت و صحرا را نداریم . ما را بگذارید این شاپینگ سنتر، خودتان هر جا که می خواهید تشریف تان را ببرید !
ما ایشان را آوردیم شاپینگ سنتر . خودمان رفتیم سه چهار ساعت کنار رودخانه قدم زدیم و با دار و درخت ها درد دل کردیم و یک عالمه هم آواز خواندیم !. حالا هم دو ساعت است آمده ایم اینجا در استار باکس نشسته ایم و قهوه خورده ایم اما هنوز که هنوز است از عیال مربوطه خبری نیست و گمان نکنم تا غروب هم پیدایش بشود .
خلاصه اینکه اگر ما حق البوقی به عالیجناب عمو سام پرداخته بودیم برای مان خیلی ارزان تر تمام میشد از اینکه عیال بروند شاپینگ !
ما یک رفیقی داریم که میگوید : خداوند زنان را به این سبب آفریده است تا هیچ مردی به مرگ طبیعی نمیرد !
راست میگوید والله!
یک رفیق دیگری داشتیم که به زنش میگفت وزیر سلب آسایش .
طفلکی یک شب خوابید دیگر بیدار نشد ! بقول رفقا و فقرا : روحش شاد

جایت خالی است رفیق

جایت خالی است رفیق ❤️❤️❤️💐💐💐🌺🌺🌺
این شب عیدی چقدر جایت خالی است رفیق عزیزم که وقتی به خانه ام دعوتت میکردم با آن لبخند همیشگی ات برایم میخواندی که :
ای همچو‌من ویلان و سرگردان حسن جان
دور از وطن ، از دوستان، یاران حسن جان
هر هفته غایب میشوی اندر شب شعر
آنوقت میگویی بیا مهمان حسن جان ؟
البته میآیم به دیدارت به زودی
تا گویمت تی جانه ر ه قوربان حسن جان !❤️💐🌺☘️❤️💐🌺☘️❤️💐🌺☘️
May be an image of 1 person

با نوه ها

دم عیدی دوساعت رانندگی کردیم رفتیم دیدن نوه ها . نوا جونی و آرشی جونی.
دو سه هفته ای بود ندیده بودیمشان . در این دو سه هفته انگار دو وجب قد کشیده بودند .
نوا جونی تا ما را دید گفت : نوروز موباراک ! اما آرشی جونی آنقدر اینسو و آنسو دوید که حتی نتوانستیم یک عکس درست حسابی از او بگیریم .
نوا جونی پیانو میزند . قرار است هفته آینده برای بابا بزرگ و مادر بزرگ پیانو بزند .
نوروز مان را با دیدن نوه ها شادمانه آغاز کردیم . برای همه شما نیکروزی و تندرستی آرزو داریم .❤️🌺💐🍀☘️💐💐🌺☘️☘️☘️

آرزوهای نوروزی

در این روزها آرزو میکنیم :
اهورامزدا میهن ما را از چنگ « الله» و حسین های سه گانه یعنی « امام حسین» و « حسین پناهی» و « حسین شریعتمداری» و « انیشتین » و « پروفسور حسابی » و « علی شریعتی » و « علم الهدی» و «سهراب سپهری »و خشکسالی ودشمن و دروغ و فیس بوق و اینستاگرام رهایی دهاد !
در این روزها همچنین آرزو کنیم :
منش بد شکست یابد
منش نیک پیروز شود
دروغ شکست یابد
راستی بر آن پیروز شود
اهریمن بد کنش ناتوان شود و روی به گریز نهد.
و نوروز بر همگان فرخنده و خرم باشد
آمین
May be an image of body of water

۲۶ اسفند ۱۴۰۰

مدینه باد به اهل مدینه ارزانی

آقا ! ما رفتیم
لابد می پرسید کجا ؟
خدمت تان عرض کنیم ما تصمیم گرفته ایم دار و ندارمان را بفروشیم برویم جایی گم و گور بشویم .بقول معروف: مدینه باد به اهل مدینه ارزانی .
آقا ! دانشمندان میگویند هر بیست و شش میلیون سال یکبار تمامی جانداران کره زمین بطور دستجمعی میمیرند . گناه این کشت و کشتار را هم گذاشته اند گردن سیاره ای بنام « سیاره نهم » که گویا در منظومه شمسی به گشت و گذار مشغول است .
این جناب سیاره نهم که ده برابر کره زمین وزن شان است تنها هنرشان این است که رگباری از شهاب های کشنده تولید میفرمایند و باعث مرگ دستجمعی جانداران - از جمله ما آدمیان بیگناه !!! -می‌شوند .
حالا چرا این سیاره نهم چنین مسئولیت خطیری را بر دوش مبارک شان گرفته اند و باعث بد نامی خودشان و تبرئه ما آدمیان بیگناه شده اند ما بی خبریم .
آقا ! ما اصولا آدم بد شانسی هستیم . ابدا یک جو‌شانس نداریم . از زور ناچاری به یابو میگوییم خانباجی . می ترسیم فردا پس فردا این جناب سیاره نهم دوره بیست و هفت میلیون ساله اش به پایان رسیده باشد و بخواهد ما را شهاب باران بفرماید . بهمین خاطر است میخواهیم جل و پلاس مان را جمع کنیم بزنیم به چاک جاده و این چهار روز آخر عمرمان را در غاری ، سوراخ سنبه ای ، جایی ، پنهان بشویم بلکه دست این عالیجناب سیاره نهم بما نرسد .
آخر هیچکس نیست به این سیاره نهم بفرماید که : جناب آقای سیاره نهم ! ما آدمیان که داریم به میمنت و مبارکی نسل بشر را از روی کره زمین منقطع میفرماییم ، شما دیگر چرا زحمت بیهوده میکشید ؟ حالا نمیتوانید چهار صباحی دندان روی جگر بگذارید تا ما آدمیان بیگناه تیشه به ریشه خودمان بزنیم و کره زمین را از لوث وجود خودمان پاک بفرماییم ؟

اسطوره سیاوش و فلسفه چهار شنبه سوری

اسطوره سیاوش و فلسفه چهار شنبه سوری
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 03 16 2022

۲۴ اسفند ۱۴۰۰

تعمیر میکنیم .... تعمیر میکنیم

پای چراغ قرمز ایستاده بودیم چشم مان افتاد به وانت جلویی مان . دیدیم روی بدنه اش نوشته است:
We repair what your husband fixed
(هر چه را شوهرتان تعمیر کرده است تعمیر میکنیم)
ما را می بینی ؟ خنده مان گرفت . گفتیم نکند زن مان به اینها زنگ زده و از خرابکاری های مان برای شان گفته است ؟ والله از این فرزندان حضرت حوا هر کاری بر میآید ! هیچ بعید نیست راز مان را بر ملا کرده باشد !
آقا ! ما از هر انگشت مان صدتا هنر می بارد ! اما کیست که قدر ما را بداند ؟ مثلا
گاهی اوقات توی خانه مان لوله آبی ؛ کامپیوتری ، تلفنی ، يخچالی ؛ ماشين آبميوه گيری ای ؛ چيزی ؛ خراب ميشود . ما که نميدانيم چه مرگ شان است .ميرويم يک عالمه آچار - از آچار پيچ گوشتی بگير تا آچار سه تفنگه و آچار فرانسه و آچار چپقی و آچار کلاغی و آچار هفت سر و آچار جغجغه ای - ميآوريم و پيچ و مهره های شان را با دقت و وسواس باز ميکنيم . کلی هم ملاحظه کاری ميفرماييم نکند بعدا نتوانيم وصله پينه شان بکنيم . خلاصه با دقت همه پيچ و مهره ها را باز می کنيم و آنها را روی يک پارچه سفيد می چينيم و بعد از اينکه نگاهی به دل و روده يخچال يا ماشين آبميوه گيری انداختيم يکی دو تا قل هو الله احد الله الصمد می خوانيم و توی آنها فوت می کنيم بعدش مثل بچه آدم ميآييم پيچ و مهره ها را ببنديم . يکی شان را می بنديم می بينيم نميدانيم دومی اش را از کجا کنده ايم ! خلاصه اينکه سه چهار ساعت يکی توی سر خودمان ميزنيم و يکی هم توی سر پيچ و مهره های فلکزده و دست آخر می بينيم که هفت هشت تا پيچ و مهره اضافی روی دست مان مانده که نميدانيم بايد چه کارشان بکنیم.
حالااگر شما در خانه تان تلویزیونی ؛ کامپیوتری ؛ یخچالی ، ماشینی ، چیزی دارید بدهید ما برای تان تعمیرش کنیم ؛ قول میدهیم مشتری همیشگی ما بشوید
به حرف های همسر جان مان هم که اسم مان را گذاشته حاج آقا خرابکار زیاد توجه نفرمایید . خانم ها را که می شناسید !

تنهایی ..... تنهایی

خداوند این آقای امام خمینی را در آن دنیا با اولیا و انبیا و ایضا با لنین و مائو و برادران توده اکثریتی و حجت الاسلام جناب آقای فیدل کاسترو محشور بفرماید !
در همان دوران طلایی امام خمینی ! آدم را میگرفتند می انداختند توی یک سوراخی که هیچ روزنه ای به هیچ جا نداشت . هیچ صدایی هم از هیچ جایی شنیده نمیشد . نور و روشنایی هم نبود . باید روی کف سیمانی سرد و نمناک می نشستی و در آن ظلمات خدا خدا میکردی سوسکی ، مورچه ای ، مگسی ، کرمکی ، چیزی از یک سوراخ سنبه ای بیاید تا بتوانی با او رفیق بشوی و درد دل کنی .
دو روز بعد که برایت دویست سال میگذشت یک آقای بوگندوی ریشوی مسلمان نماز خوانی از راه میرسید و کاغذ و قلمی جلویت میگذاشت و میگفت بنویس !
و تو هم برای اینکه از آن دخمه ظلمانی خلاص بشوی گناهانی را گردن میگرفتی که از زمان حضرت آدم تا دوران طلایی امام خمینی از فرزندان حضرت حوا سر زده بود . حتی کار بجایی میکشید که حاضر بودی یکی از برادران مومن مسلمان طنابی بیاورد و ترا در همان دخمه ظلمانی به دار بیاویزد تا از آن نکبت و حقارت و شکنجه و تنهایی خلاص بشوی .
چهل سال پیش ما چنین روزهایی زندان بودیم. بهار داشت میآمد اما ما را پرت کرده بودند توی زمهریر زمستانی ظلمانی .
گفتیم چهار کلام بنویسیم یادمان نرود قدر گل و نسیم و بهار و آزادی مان را بدانیم
May be an image of flower, nature and tree

۲۲ اسفند ۱۴۰۰

سرزمین عجایب

یک جهانگرد اروپایی که بهنگام ساختن میدان مشق تهران در ایران بوده است دریادداشت های خود می نویسد :
« ایرانی ها مردمان عجیبی هستند ، توپ ندارند توپخانه ساخته اند ، قشون ندارند اما میدان مشقی ساخته اند که بزرگ‌ترین میدان مشق عالم است .»
از آن زمان تاکنون انگار احوالات ما چندان تغییری نکرده است .
بزرگ‌ترین منابع نفت ‌و گاز جهان را داریم اما نیروگاه هسته ای میسازیم !
خودمان بقول معروف از بی کفنی زنده ایم اما در دوره آن خدابیامرز میرفتیم در سنگال ( لابد بخاطر گل جمال عالیجناب لئوپولد سدار سنگور شاعر شهیرشان ) میلیون ها دلار خرج میکردیم و در آن مملکت شهری میساختیم و اسمش را هم میگذاشتیم شهر شهبانو فرح!
حالا هم که هشت مان گروی نه مان است و میلیونها نفر نه بختی در زمین و نه تختی در آسمان دارند میرویم در عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و ونزوئلا و بورکینافاسو طرح های عظیم عمرانی به اجرا در میآوریم تا تمام دنیا به ریش مان بخندند .
میگویند ملا نصر الدین یک شاهی میگرفت سگ اخته میکرد یک صنار میداد میرفت حمام !
حالا حکایت ماست
یعنی ما ایرانی ها هیچوقت نباید با تعقل و خرد ورزی آشتی کنیم ؟ مگر جناب مولانا نفرموده است که :
کار خود کن کار بیگانه مکن
در زمین دیگران خانه مکن
بقول حضرت سعدی:
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود با نادان مپیوند !