دنبال کننده ها

۲۴ شهریور ۱۴۰۰

اصطلاحات کوچه و خیابان

سفره الفقرا = روزنامه
آویزون = کسیکه بدون دعوت همه جا می‌رود
اسکل=کسیکه از دنیا بی خبر است
انچوچک=آدم عوضی
ببو= آدم ساده لوح
ببینیم با = برو بابا
بیشین با =خفه شو
برو بچ= رفقا- بچه ها
پارازیت= سخن نا بهنگام
تابلو = واضح و روشن
ترکوندن= حال کردن
ترکمون = آدم ضایع
کاهگل که لقد نمیکنم = دارم حرف حسابی میزنم
تو کف کسی بودن = از کسی خوشش میآید
تیکه= متلک
جواد=آدم بی کلاس
چگل= داف- دختر خوشگل
چس کلاس نذار= سریع بیا - معطل نکن
خفن= بزرگ - زیاد
داغ کرد =عصبانی شد
دمت قیژ= دمت گرم
دمبه = آدم تنبل
زاقارت =ضایع- سه
زریدن= حرف مفت زدن
سوتی= عمل اشتباه
سه شد = کار خراب شد
سه سوت= سریع
شصت تیر = بسرعت
شکلات=کسیکه جرات دعوا کردن ندارد
شیلنگ= دراز
ضایع =خراب- بدرد نخور
فاب(فابریک) = دوست دختر منحصر به فرد
کف رفتم = دزدیدم
گاگول= خنگ -مشنگ
گلابی= کسیکه تنبل است
نیم رخ گوز فیثاغورث =بد سیما - زشت
هندونه= ضایع - خراب
یول ممد= اسگول
آش و لاش= آسمون جل
اسدالله خان= تریاکی
داف = دختر خوشگل
رفت رو آنتن = همه خبردار شدند
مال زمان گروهبان یکی هیتلره= خیلی پیر - کسیکه افکار قدیمی دارد
اصغر آرنولد اینا = کسیکه خود را زورمند نشان میدهد
بخواب تو جوب= سروصدا نکن
بهداری= آدم تمیز و وسواسی
ته سیگار = آدم بی شخصیت
بخواب لاحاف سرد شد =خفه شو
دنده اش جا نمیرود = نمی فهمد
جسد= آدم ضعیف و زپرتی
دکل= آدم تنومند
زال ممد= آدم خلافکار
عهد قیف علیشاه = قدیمی
بادنجون واکس کن = آدم بیکاره - علاف
حسین صافکار = صدام حسین که شهر ها را با خاک یکسان میکرد
خیارشور= آدم بی مزه - هشلهف
آنتن = جاسوس - خبر چین
کاکتوس= پاسبان
سکه رایج بلاد اسلامی = صلوات
فضا نورد= معتاد به قرص
دستمالیسم = چاپلوسی

ایمیل و ریمیل

« از حرف های حمید جلایی پور »
بعد از جنایت کوی دانشگاه و برای بستن روزنامه نشاط، #مرتضوی از من و شمس الواعظین خودش به مدت شش ساعت در دادگاه بازجویی می‌کرد.
در جریان این بازجویی من را کشید کنار و به من گفت: جلائی‌پور تو برادر شهیدی و جبهه بودی از این شمس الواعظین فاصله بگیر.
گفتم چرا؟ دهنشو آورد در گوشم و گفت: چون «جاسوسه».
گفتم مستند شما چیست؟
گفت: تو خبر نداری!
گفتم مگر چیه؟ دوباره نزدیک گوشم اومد و گفت: ای آدم ساده این شمس «ریمیل» داره!
گفتم ریمیل که وسیله آرایشه خانوم‌ها است چه ربطی به جاسوسی داره؟
گفت: ای آدم ساده و در دام افتاده، «ریمیل» تو کامپیوترش بوده!
به بیان دیگر این قاضی بسته شدن دهها روزنامه و نشریات، فرق بین «ریمیل» و «ایمیل» را نمی‌دانست.
یک ربع طول کشید تا براش توضیح دادم «ایمیل» وسیله جاسوسی نیست و مثل تلفنه که «صدا» را تبادل می کنه، ایمیل هم «نوشته» را از طریق کامپیوترها، تبادل می کنه! و آخر هم نفهمید؟
و یک سال و نیم زندان به شمس الواعظین داد.

بهشتی ، طالقانی را تو کشتی

مجتبی طالقانی فرزند آیت الله طالقانی است . همان است که مارکسیست شده بود و به سازمان پیکار پیوسته بود .
آیت الله طالقانی چند ماهی پس از انقلاب بطرز مشکوکی در گذشت . میگفتند او را کشته اند . حتی گاه و بیگاه شعار هایی بگوش مان میرسید که : بهشتی ! بهشتی ! طالقانی را تو کشتی !
مجتبی هم معتقد است که پدرش را کشته اند
در دوره کشتار های عام ، نوه طالقانی - مسعود خستو - هم که فقط هفده سال داشت باتهام طرفداری از مجاهدین دستگیر و بعد ها اعدام شد .
او که به دوازده سال زندان محکوم شده بود بعدها بدستور آخوند خونخوار حسینعلی نیری به جوخه های مرگ سپرده شد
میگویند آخوند نیری از او پرسیده بود : نوه طالقانی هستی ؟ پس اعدام
مجتبی طالقانی خاطره ای از پدرش تعریف میکند که شنیدنی است .
میگوید : پس از مصادره اموال هژبر یزدانی دنبال کسی میگشتند تا بتواند گوسفندان او را سر پرستی کند
پدرم برای اینکه برای من شغلی دست و پا کرده باشد تقاضا کرد تعدادی گوسفند در اختیارم بگذارند .
من گوسفند داری میکردم . پدرم صبح میرفت مجلس خبرگان وسط روز بر میگشت .
می پرسیدم : چرا برگشتی؟
میگفت : این گاو و گوسفند ها بهتر از آن مجلس است .

۱۹ شهریور ۱۴۰۰

قوره تراق

آقا ! این آقای باریتعالی با ما بد جوری سرلج افتاده است . پارسال همین موقعها جای تان خالی رفته بودیم ایالت واشنگتن بلکه استخوانی سبک کنیم و هوای تازه ای استنشاق بفرماییم . یکوقت دیدیم جنگل های آنجا آتش گرفته است و کم مانده است توی دود و آتش خفه بشویم . ترسیدیم برگشتیم آمدیم ولایت خودمان اما هنوز پای مان به ولایت مان نرسیده بود که یکبار دیگر گرفتار چنان آتش و دودی شدیم که کم مانده بود جزغاله بشویم و به رحمت خدا برویم .به عیال گفتیم عیال جان انگاری این آقای باریتعالی ما را با ابرهه و لشکریان فیل سوارش عوضی گرفته است بنا بر این تا با ابابیل اش به جنگ مان نیامده بهتر است جل و پلاس مان را جمع کنیم بزنیم به چاک و به جای امنی پناه ببریم ؟ این بود که خانه مان را فروختیم و خانه دیگری حول و حوش یک دریاچه ای خریدیم بلکه جناب آقای باریتعالی نتواند دوباره یقه مان را بگیرد و خانه زندگی مان را به آتش بکشد .اما هنوز بار و بندیل مان را جا بجا نکرده بودیم دیدیم دو باره بوق و شیپور و آژیر بیدار باش و « دور شو کور شو» به صدا در آمده است و اگر جان مان را بر نداریم و در نرویم ممکن است در زمره شهدای اسلام در بیاییم !
خدا را صد هزار مرتبه شکر بالاخره باد موافق وزیدن گرفت و ما از این معرکه به سلامت جستیم اما این آقای باریتعالی هنوز دست از سر مان بر نداشته است و مدام شب نیمه شب بما دندان قروچه میآید و نمیگذارد در این پیرانه سری سر راحت ببالین بگذاریم و با خیال راحت این جام شراب پیل افکن شبانه مان را سر بکشیم .
دیشب جای تان خالی با سه چهار تا از رفقا جمع شدیم و رفتیم گوشه دنجی نشستیم وسه چهار لیوان آبجوی تگری فرد اعلا نوشیدیم و پس از حل و فصل معضلات جهانی! سرخوش و مست و شنگول آمدیم خانه مان بلکه شبی را بی قیل و قال به صبح برسانیم ، یکوقت دیدیم آسمان بالای سرمان چنان تیره و تار شده و چنان رعد و برقی - یا بقول شیرازی ها چنان قوره تراقی - میآید که همین حالاست زمین و آسمان کن فیکون بشود .رادیو مان را روشن کردیم ببینیم چه خبر است . دیدیم هی اخطار پشت اخطار است که چپ و راست میآید و میگوید ای خلایق بهوش باشید که از این قوره تراق ها ممکن است آتش سوزی های تازه ای بوجود بیاید . خلاصه اینکه نه تنها همان چهار لیوان آبجوی تگری نابی که با رفقا نوشیده بودیم به کام مان زهر شد بلکه تا دم دمای صبح نتوانستیم چشم روی چشم بگذاریم.
خلاصه اینکه اگر شما با جناب آقای باریتعالی قوم و خویش سببی یا نسبی هستید و دعاهای تان مستجاب میشود به این آقای باریتعالی بفرمایید دست از سر کچل این گیله مرد بیچاره بردارد و ما را اینقدر نچزاند!
خدا رحمت کند مرحوم مغفور مظفر الدین شاه قاجار را . این شاهنشاه قدر قدرت عینهو خود ما از قوره تراق می ترسید ، یعنی هروقت صدای درق دروقی از آسمان بلند می‌شد چنان می ترسید که زیر عبای حجت الاسلام و المسلمین جناب سید بحرینی پنهان می‌شد تا از همه بلایات ارضی و سماوی در امان بماند
متاسفانه ما یک سید بحرینی نداریم تا در چنین مواقع خطیری زیر عبایش پنهان بشویم و امواج بلا را از سر بگذرانیم.
بد شانسی را می بینید آقا !؟

زن در حصار باورهای اسلامی

زن در حصار باور های اسلامی
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون پارس
Deldar 9 08 2021

یه کتی

در زمان قدیم در محله های تهران اراذل و اوباشی بودند که به آنها « یه کتی» میگفتند .
اینها جاهل ها و یکه بزن هایی بودند که برای عرض اندام و خودنمایی وقتی میخواستند راه بروند یکطرف شانه شان را جلو میدادند و تا حد امکان گردن شان را می افراشتند و کت یا قبای شان را به دوش می انداختند و هیچوقت هم دست شان را توی آستین کت شان نمیکردند.
وقتیکه رضا شاه به سلطنت رسید یکی از اقداماتش سرکوبی همین لاش و لوش ها بود .
در آن زمان یکی از ماموریت های نایب حسین خان رییس کمیسری نرم کردن گردن همین گردنکشان بود .
نایب حسین خان معمولا با دو سه تا آژان در محله ها و کوچه ها راه می افتاد و آنقدر با باتوم به سر وکله جاهل ها میکوبید تا مجبور میشدند گردن شان را به حالت طبیعی در آورده سینه ها را تو ببرند و دست در آستین قبای خود کنند
یکی از شیرینکاری های نایب حسین خان هم این بود که معمولا آستین کت این اوباش را می برید و میگفت : شما که به اینها احتیاجی نداری !
منبع: تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم - جعفر شهری - جلد اول
May be an image of 4 people, beard and outdoors

۱۸ شهریور ۱۴۰۰

درد عشق

گفتم نهایتی بود این درد عشق را
هر بامداد میکند از نو بدایتی
معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست
با تو مجال آنکه بگویم حکایتی
زانگه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
چندان که بی تو غایت امکان صبر بود
کردیم و عشق را نه پدید است غایتی
فرمان عشق و عقل به یک جای نشنوند
غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
« آقامون سعدی»

دوای درد سر

.... شخصی به حضرت صادق (ع)عرض کرد : مدتی است مبتلا به تب هستم .
حضرت صادق فرمود : بند گریبان باز کن . سر در گریبان کرده و پس از گفتن اذان و اقامه هفت مرتبه سوره حمد را بخوان و بدم ؛ شفا می یابی !
همین کار را کرد و شفا یافت . ( نقل از کتاب : لئالی الاخبار . صفحه 351)
.... وقتی مامون برای روم حرکت کرد ؛ سر درد عجیبی گرفت .طبیب هایی که همراهش بودند معالجات شان موثر واقع نشد . نزد قیصر روم فرستاد که آیا علاجی نزد شما یافت می شود ؟؟
قیصر کلاهی برایش فرستاد
مامون ترسید شاید سمی مخصوص داخل کلاه کرده باشند که با تماس با پوست سر ؛ او را بکشد . کلاه را بر سر آورنده اش گذاشت . دید طوری نشد . بعد برای امتحان بر سر یکنفر که مبتلا به سر درد بود گذاشت . فورا سر دردش خوب شد . پس از آنکه مطمئن گردید بر سر خودش گذاشت . فورا سر دردش بر طرف گردید !!حیران شد که درون کلاه چه هست که این خاصیت را دارد . امر کرد آنرا شکافتند . در وسطش رقعه ای یافتند که بر آن نوشته بود : " بسم الله الرحمن الرحیم . و کم نعمه لله فی کل عرق ساکن حمعسق لا یصدعون عنها و لا ینزفون و بکلام الرحمن یخمد النیران و لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم .." آنگاه دانست اثر از بسم الله است ...
نقل از کتاب : سرای دیگر - عبدالحسین دستغیب - صفحه 241 )
- اونجای پدر آدم دروغگو !!

۱۵ شهریور ۱۴۰۰

کنسرت از ما بهتران

میگوید : دو هزار دلار داده است رفته است کنسرت گوگوش!
آن یکی میگوید پانصد دلار اضافه داده است تا با گوگوش عکس بگیرد .
و آن دیگری میگوید : در کنسرت هوتن شش هزار نفر آمده بودند.
من نه هوتن را می شناسم و نه در تمامی عمرم به گوگوش گوش داده ام. اما به یاد ملینا مرکوری و میکیس تئودوراکیس می افتم.
در هنگامه فرمانروایی سرهنگان کودتاچی در یونان ، ملینا مرکوری با ترانه ها و آهنگ هایش رنج‌ها و دردها و اندوه مردم یونان را در سراسر جهان فریاد زد و وجدان های بیدار جهانیان را علیه حکومت سرهنگان بر انگیخت .
آنها ملینا مرکوری داشتند ما گوگوش و هوتن و شماعی زاده و اندی و معین و انواع و اقسام انکر الاصوات های دیگر که هنری جز انباشتن جیب شان ندارند .
رفیقم میگفت : به پدرم زنگ زده بودم حال و احوالش را بپرسم . همینکه گوشی را برداشت شروع کرد به بد و بیراه گفتن به هر چه آخوند و ملا و آیت الله و حجت الاسلام و دین سراسر پلیدی شان .
وقتی میخواست خداحافظی کند در آمد که : پسرجان ! اگر چه این جانوران وطن مان را به خاک و خون کشیده اند و همه چیز را نابود کرده اند اما یک کار مثبت هم انجام داده اند و آن این است که دیگر صدای شماعی زاده از رادیو پخش نمی شود !

عریضه برای قبله عالم

یکی آمده بود سراغ مان که: آقای گیله مرد ! حیف نیست شما با اینهمه کمالات و جمالات! نمیآیی عضو تشکیلات ما بشوی؟ در این برهه حساس ! تشکیلات مان به آدم های با کمالاتی مثل حضرتعالی نیاز دارد !
گفتیم: کدام تشکیلات ؟
فرمودند : همین تشکیلات مان دیگر . بیایید بشوید رییس کمیسیون فرهنگی مان !
گفتیم: بیاییم بشویم رییس کمیسیون فرهنگی تان که چطور بشود ؟ چه کاری از ما ساخته است؟ باید چیکار کنیم؟
فرمودند : هیچی ! فقط بیاییدبه این و آن فحش بدهید ! پاچه این و آن را بگیرید !
یاد یک ماجرایی افتادم . در زمان شاه شهید، حاکم فارس عریضه ای داشت که میبایست بیست و چهار ساعته بدست قبله عالم در پایتخت میرسید .
جارچی ها در گوشه و کنار شهر جار کشیدند کسی که بتواند از عهده چنین کاری بر آید انعام کلانی دریافت خواهد کرد .داوطلبان به دار الحکومه هجوم آوردند . در این میان پیر مردی با الاغی پیر و لنگان از راه رسید . صف جمعیت را شکافت . سراسیمه به حضور حاکم بار یافت و نفس نفس زنان گفت : قربان ! من آمده ام به عرض مبارک تان برسانم که چنین کاری از من و الاغم ساخته نیست ! لطفا روی ما حساب نکنید
حالا حکایت ماست!
(طرح از: بیژن اسدی پور)
May be an illustration