دنبال کننده ها

۴ تیر ۱۴۰۰

همراه طبیعت

گرمای هوای شهرما امروز به نود و چهار درجه فارنهایت رسیده بود . صبح پاشدیم رفتیم دریاچه تاهو . وسط های راه باران گرفت . چه بارانی هم . زیر رگبار باران راندیم تا رسیدیم کنار دریاچه . نوه ها آنجا بودند . آنها دوسه روزی است در یکی از کمپ های جنگلی اتراق کرده اند. بساط ناهار مان را گسترده بودیم که ناگهان ابرهای تیره و تاری در آسمان پدید آمدند و رعد و برقی در گرفت که ناچار شدیم جل و پلاس مان را جمع کنیم و بزنیم به چاک
حالا آمده ایم به اردوگاه مان . اینجا کنار دریاچه نشسته ایم . از ابر و باران و باد و تندر نشانه ای نیست. خورشید میدرخشد و گرمای هوا هم به ۵۳ درجه رسیده است
اینجا ، آب همچون آیینه ای است و نفس کشیدن هم براستی ممد حیات است و مفرح ذات .
چه آرامش دلپذیری حکمفرماست اینجا . چه شکوه شاهانه ای دارد جنگل . چه سرفراز ایستاده اند درختان کاج.
حالا نوبت شام است . آتشی بر افروزیم و کنارش بنشینیم و طبیعت را سپاس گوییم که چنین مهربان و سخاوتمند است. مهربانی را از طبیعت بیاموزیم
فاتحه برای اصلاح طلبان حکومتی
در گفتگو با تلویزیون پارس
Sattar Deldar 06 23 2021

۳۰ خرداد ۱۴۰۰

دروغ

هانا آرنت می‌گوید :
در حکومت دیکتاتوری ممکن است به کسی بگویند خاله‌اش مرده است در حالی که خاله‌ی او زنده باشد. اما اگر در حکومت توتالیتر به کسی بگویند خاله‌ی او مرده و خاله‌ی او نمرده باشد، حکومت خود را موظف می‌داند خاله‌ی او را بکشد. یعنی حکومت باید دروغ‌هایش را به حقیقت بدل کند
*قابل توجه روزماله نگاران و ماله کشان وطنی

۲۷ خرداد ۱۴۰۰

شرعیات

از خراسان آمده است . یکی دو هفته ای میماند و بر میگردد.کشاورز است و اهل خاک .
میگویم: چرا بیشتر نمیمانی؟
میگوید : نمی توانم . دار و درخت هایم را چه کنم ؟
انگار دار و درخت هایش را به جانش بسته اند .
پدرم هم همینطور بود . هر وقت میگفتم بابا چرا نمیآیی امریکا پیش ما ؟ در جواب میگفت : پسر جان ! پس این دار و درخت هایم را چه کنم ؟ دار و درخت هایش به جانش بسته بود .
پدرم پنجاه ساله بود که از میهنم گریختم . به چه جرمی ؟ نمیدانم .
پدر بیست سال دیگر هم زیست اما تصویری که از او در ذهن خود دارم هنوز تصویر مرد پنجاه ساله ای است که خطی بسیار خوش داشت و در روزگار کودکی مان شب های زمستان برای مان کتاب می خواند .
نامه هایش را هنوز دارم . نامه هایش را همیشه اینطوری شروع می‌کرد :
«نور چشم عزیزم ! امیدوارم از همه بلایای ارضی و سماوی محفوظ و محروس بوده باشید . اگر از احوالات ما بخواهید ملالی نیست جز دوری دیدار شما که آنهم امیدوارم بزودی زود تازه گردد . آمین یا رب العالمین ».
دعای پدرم هیچگاه مستجاب نشد و همراه مادرم در آرزوی دیدار پسر به خاک رفت .
پیر مرد از خراسان آمده است . کشاورز است . آمده است فرزندان و نوه هایش را ببیند . بانوعی شیفتگی و حیرت و حسرت به بزرگراهها و آسمانخراش ها و مزارع سر سبز و کانال های آبرسانی که از درون مزارع و باغات میگذرند نگاه می کند و می پرسد:
چه وقت اینها را ساخته اند ؟
میگویم : همان زمانی که ما درس شرعیات می خواندیم !
روز پدر خجسته همه پدران باد

مظهر العجایب

ایران سرزمین مظهر العجایب
در گفتگو با تلویزیون پارس
Sattar Deldar 06 16 2021

مار و سوسک میل بفرمایید

سوار ترن شدیم از بارسلونا رفتیم به شهری بنام Sitges
نیم ساعتی در راه بودیم .
شهر بر فراز تپه ای است و چشم اندازش دریا . کوچه هایش سنگفرش . اینسو و آنسویش گلدان های گل . در میان اقیانوسی از گل راه میروی تا به ساحل برسی . در دوقدمی ساحل درختان خرما . اینسو و آنسوی شهر هزاران هزار درخت نارنج و ترنج.
بیست و هشت هزار جمعیت دارد . رستوران هایش در دو قدمی آب . ساخته شده بر فراز ستون های چوبی . و موج ها مدام به این ستون ها میکوبند .
سه چهار ساعتی آنجا بودیم . قدمی زدیم و تماشایی کردیم و خوشمزه ترین غذای دریایی را در رستورانی خوردیم که موجها میآمدند به پای مان بوسه میزدند و به دریا باز میگشتند.
البته بهشت همجنسگرایان هم هست با رستوران ها و بارهای ویژه .
اگر به بارسلونا رفتید دیدن این شهر زیبای ساحلی را از یاد نبرید . تماشای رقص فلامینگو هم از نماز شب واجب تر است . اگر به تماشای فلامینگو و شنیدن آواز کولی ها نروید عمرتان فناست . از ما گفتن بود .
سری هم به یک رستوران سنتی « پرو» بزنید و مار و مور و سوسک و ملخ با سس مخصوص میل بفرمایید .
ما خودمان سوسک برشته شده با سس مخصوص خوردیم اما جرات نکردیم به آن مار سرخ شده دو وجبی که در سینی مخصوصی عرضه شده بود دست بزنیم .
اگر نمردیم و از چنبر عالیجناب کرونا خلاص شدیم دو باره راهی بارسلونا خواهیم شد که دل مان بد جوری برایش تنگ شده است

مهمان داریم

مهمان داریم
نوا جونی و آرشی جونی مهمان ما هستند . قرار است یک هفته با ما بمانند . امروز رفتیم کنار رودخانه . آنها آب بازی کردند ما تماشا .
نواجونی میگوید : بابا بزرگ ! خانه تان که دو طبقه است ، وقتی پیر شدید چطوری از پله ها بالا میروید ؟
میگویم : وقتی پیر شدیم خانه مان را میفروشیم میآییم شهر شما نزدیک خانه تان یک خانه یک طبقه میخریم .
کلی خوشحال میشود . دستی به موهایم میکشد و میگوید : اوکی!
آرشی جونی دوربینش را میگذارد روی دماغم و از دماغم عکس می‌گیرد . آنگاه قاه قاه میخندد و مرا می خنداند
اگر بچه ها اینجا بمانند ما پیر نمی شویم

۲۳ خرداد ۱۴۰۰

پیر شدیم رفت !
عکاسباشی : نوا جونی
May be an image of 1 person, standing, flower, outdoors and tree
May be an image of 1 person

مردگان هزار و سیصد ساله

... در شهریور 1320 که سپاهیان روس و انگلیس مرز ایران را شکسته به این کشور در آمدند ؛ در همان روز ها من ناچار بودم به شیراز و بوشهر روم و در اتوبوس که نشستیم یک دسته نیز " زوار " نشستند که از مشهد باز می گشتند . در میان راه نادانی هایی از آنان دیدم که نا گفتنی است .
با آن گزندی که به کشور رسیده بود کمترین پروایی نمیداشتند و همه سخن شان از سفر خودشان و یا از سرگذشت های راست و دروغ امامان شان میبود و پیاپی آواز بر داشته " صلوات " میکشیدند .
تنها یک بار سخن از پیشامد کشور رفت که یکی چنین پاسخ داد : " اینها خواهند رفت .روس ها در مشهد میگفتند که : اینجا مملکت امام رضاست ؛ ما نخواهیم ماند "
از شیراز تا بوشهر با دسته دیگری دچار بودم که اگر نادانی های ایشان را بنویسم سخن به درازا خواهد کشید .
یک مدیر دبستانی به دیگران دستور میداد " شش قل هوالله بخوانید و به شش سوی خود بدمید و از بمب و از هیچ چیز نترسید "
در میان راه جز " صلوات " کاری نمیداشتند و گاهی نیز بد نهادی نشان داده و آواز بر میداشتند " به هر سه خلیفه ناحق ....لعنت "
از گفتن بی نیاز است که چنین مردمی ؛ با این بی پروایی به آمیغ های زندگانی و بیگانگی به زمان خود ؛ سر نوشتی جز درماندگی و بد بختی نتوانند داشت و این سزای نادانی و گمراهی ایشان است که همیشه توی سری خور بیگانگان باشند .
اگر راستی را بخواهیم ؛ شیعیان با این گرفتاری هاشان ؛ مردم زمان خود نیستند بلکه مردگان هزار و سیصد ساله اند که به زندگان در آمیخته اند ...
" احمد کسروی - شیعیگری "

لگد نامه

زنده یاد باستانی پاریزی سالها در "لغت نامه دهخدا » کار می کرد .
او‌می نویسد : هنگامی که من در لغت نامه کار می کردم، هروقت کسی سراغ مرا از پسرم میگرفت، او با همان لحن کودکانه اش میگفت:
«بابا رفته لگدنامه"